نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه ادیان و عرفان تطبیقی، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، دانشگاه فردوسی مشهد، مشهد، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Extended Abstract
Throughout the history of Christianity, various movements, such as Gnosticism, Arianism, Monarchianism, Sabellianism, and other sects have lived together. Meanwhile and in this sectarian milieu, a converted Christian known as Montanus founded a new movement called "New Prophesy", "Phrygian heresy", and "Montanism". This new sect, in the first place, was not opposed by church authorities; rather, it gradually opted anti-church tendencies and stood against representatives of mainstream Christianity. However, Montanism rapidly spread across Asia Minor and attracted many people, including some women.
According to the accounts of the Church Fathers, Montanism appeared as a new movement in Phrygia located in modern Turkey in the 2nd century and continued to spread across the ancient world. Nonetheless, the new movement declined in the 6th century. Contrary to the early Christian so-called heretical sects, the opposition between Montanism and the representatives of mainstream Christianity did not result from the Trinitarian and Christological doctrines. This sect, which was known as "New Prophesy", mainly agreed with church authorities regarding the soundness of the Holy Bible, the world after death, and the doctrine of the Trinity. However, for various reasons, the church authorities took action against Montanists and excommunicated them. Montanism merged with Millennialism, while Montanists were now waiting for the coming of the end of times. Perhaps, the current situation, Jewish apocalyptic writings, and the book of Revelation resulted in millennial doctrines among Montanists.
Montanist prophets and prophetesses enthusiastically began to proclaim the end of times and asked people to leave their homes, wives, and families and be ready to face such apocalyptic events. Influenced by such apocalyptic visions, these future tellers uttered some "paradoxical sayings" that caused the Church Fathers' opposition. The prophets even called themselves "Paracletes". Contrary to their anticipation, the world did not reach its end and for this reason, the church authorities condemned them as "false prophets". Moreover, Montanist future tellers introduced Pepouza rather than Jerusalem as the center of Messiah's millennial rulership and differently approached certain doctrines like martyrdom so that caused a kind of confrontation with the representatives of mainstream Christianity.
More importantly, the prophets' "ecstatic utterances" and their identification with "paraclete" resulted in the Montanists’ condemnation. Thus, the opponents labeled them as those, who had been possessed by evil spirits. Nevertheless, during his final years, Tertullian, an important Latin Church Father, converted to Montanism and spread it extensively. Examining his Montanist ideas requires further studies.
کلیدواژهها [English]
پیش از تشکیل شورای نیقیه در سال 325 میلادی، فرقهها و نحلههای مختلفی ازجمله گنوسیان، آریوسیها، مدالیستها، سابلیوسیها، مونارخیانیها در جهان مسیحیت وجود داشتند. به مرور زمان، قرائت پولسی - یوحنایی از آموزههای مسیحیت جنبۀ رسمی به خود گرفت و تاحد خیلی زیاد به «معیار» تعیین بدعت از راستکیشی تبدیل شد؛ بااینحال، تعدادی اشخاص و گروهها از پذیرفتن جریان یوحنایی و پولسی سر باز زدند و نظراتی دربارۀ مسیحشناسی مطرح کردند که هماهنگ با مسیحیت رسمی نبود. نخستین گروه گنوسیان، مسیحی بودند که احتمالاً شمعون مغ آن را بنیانگذاری کرد. اینان هرچند به شاخههای متعددی مثل طرفداران مرقیون، باسیلیدس، والنتینوس و غیره تقسیم شدند، بهطور کلی به کثرت موجودات الهی در ملأ اعلی (pleroma) باور داشتند و مسیح را یکی از این موجودات میدانستند. در نزد آنان، این موجودات الهی معمولاً در سلسلهمراتب قرار داشتند و در رأس آنها خدای ناشناختنی بود که حتی برای دیگر موجودات الهی نیز شناختناپذیر بود. آنان جهان را مخلوق خدای شر میدانستند و مسیح که یکی از این نیروهای نیکوی الهی بود، برای رهایی انسان از بند خدای شر به این جهان آمد؛ بنابراین، اینان در بحث مسیحشناسی، عیسی مسیح را موجودی الهی میدانستند و معتقد بودند حتی جسم او نیز واقعی نیست، صرفاً «شبح» است که این دیدگاه به شبحانگاری[1] معروف شد. در بحث جهانشناسی، جهان حاضر را شرّ و مخلوق یهوه میدانستند و به پیروان خود توصیه میکردند از دنیا و امور دنیوی کاملاً دوری کنند. در مسئلۀ انسانشناسی، عمدتاً انسانها را به روحانی، نفسانی و جسمانی تقسیم میکردند. آنان خودشان را در زمرۀ انسانهای روحانی میدانستند که از پیش نجات یافتهاند. انسانهای نفسانی (عامه مسیحیان) اگر از تعالیم گنوسیان پیروی کنند، احتمال نجات هست؛ اما گروه جسمانیون (غیر گنوسیان و مسیحیان) به نجات نخواهند رسید (Robinson, 1984: 68-76; Harris, 1999: 95-101).
علاوهبر گنوسیان، آریوسیه نیز به سبب تعالیمشان مورد خشم و غضب بزرگان کلیسا قرار گرفتند و در شورای نیقیه (325م) محکوم شدند. آریوس (256-336) در سده سوم میلادی، احتمالاً در لیبی دیده به جهان گشود و شاید پیش از سال 351 میلادی در یکی از کلیساهای اسکندریه به مقام کشیشی رسید. آنگونه که از آثار مورخان و بزرگان کلیسا مثل سقراط (380-439)، سوزمنوس (400-450)، اپیفانوس (310-403) و اسبیوس (260-339) بر میآید، آریوس بر این باور بود که اگر پسر مولود باشد، پس او زمانی وجود نداشته است و بهناچار دارای آغاز است؛ درنتیجه، جوهر او از عدم است. به عبارتی دیگر، زمانی بوده که او نبوده است و پسر بهطور کلی حادث است. همچنین، با توجه به اینکه پسر دارای اختیار است، پس در معرض گناه قرار دارد (Σωκρατους, 1853: Book 1, Chap. 5, p. 11; Σωζομενου, 1995: 1.15.1-4, pp. 32-33; Epiphanius of Salamis, 1856: 588; Ευσεβιου, 1982: 325). آموزههای او ابتدا با مخالفت پاپ الکساندر اسکندرانی (د. 326م) و سپس آتاناسیوس (د. 373) مواجه و درنهایت، در شورای نیقیه محکوم شد.
مونارخیانیها[2] و پیروان پولس ساموساتئایی (د. 275)[3] به هیچ تمایزی بین اشخاص تثلیث قائل نبودند و سه شخص را دال بر سه خدایی میدانستند. در نگاه آنان، پسر و روحالقدس درواقع همان پدرند و وجود مستقلی از وی ندارند. همچنین، نهضت سابلیوس که به شخصی با همین نام نسبت داده میشود، عقیده مشابهی داشتند. گویا سابلیوس در لیبی دیده به جهان گشود؛ اما اطلاعات زیادی دربارۀ وی در دست نیست و بیشتر اپیفانوس به او پرداخته است. سابلیوس پسر و روحالقدس را با پدر یکی میدانست و در این زمینه از تمثیل خورشید استفاده میکند: رابطۀ اشخاص تثلیث باهم همانند رابطه خورشید، گرما و نور است. پدر همان جوهر، پسر و روح تجلیات او هستند. به نظر میرسد در نگاه سابلیوسیها و مونارخیانیست، عیسی مسیح نمونۀ کامل انسان اخلاقی بود که باعث میشود سایر انسانها به تبعیت از او متخلق به اخلاق الهی شوند (Grambozov, 2016: 9-12; Μαρτζελος, 2002: 15-17)؛ بااینحال، حتی بعد از تشکیل شورای نیقیه، باز هم نهضتهایی مثل نسطوریه به سبب قرائت متفاوتشان از تعالیم مسیحیت سر بر آوردند؛ اما با تشکیل شورای نیقیه، به نوعی قرائتی رسمی از مسیحیت ارائه شد که معیار تعیین راستکیشی و بدعت قرار گرفت. تا پیش از شورای نیقیه، جریان و قرائتی رسمی در مسیحیت وجود نداشت؛ بلکه جریانهای مختلف با قرائتهای گوناگون در کنار هم حضور داشتند (Bauer, 1934: 12-14).
برخی پدران کلیسا که پیش از شورا میزیستند، اما آرا و نظراتشان همسو با قرائت رسمی مسیحت بود، بعدها با عنوان نمایندگان جریان رسمی پذیرفته شدند؛ بنابراین، منظور از «جریان رسمی مسیحیت» در نوشتار حاضر افکار و آثار آباء کلیسا است که نمایندگان قرائت رسمی مسیحیت تلقی میشوند. همانطور که ذکر شد بیشتر فرقههای مسیحی که در سدههای اول و دوم میلادی حضور داشتند، به سبب نوع قرائتشان از تثلیث مورد مخالفت بزرگان کلیسا قرار گرفتند؛ اما تعارض و تقابل مونتانیستها با آباء کلیسا از نوع دیگری بود. اینان علاوهبر رویکردهای آخر زمانی، دچار خلسه و جذبه میشدند و سخنانی بر زبان میراندند که ازنظر بسیاری از بزرگان کلیسا نامفهوم، غیرعقلانی و به تعبیری «شطح» بود؛ درنتیجه، برخلاف دیدگاه بسیاری از محققان که آثارشان در نوشتار حاضر استفاده شده است، مخالفت آباء کلیسا با مونتانیستها در وهلۀ نخست به این دلیل نبود که آنان نظام روحانیت و کلیسا را تقبیح کردند؛ بلکه تقابل و تعارض زمانی بروز کرد که انبیای مونتانیستها دچار خلسه و به تعبیر خودشان از روحالقدس (فارقلیط) لبریز شدند و «شطحیاتی» را بر زبان راندند که به مذاق بزرگان کلیسا خوش نیامد.
با توجه به اینکه در زبان فارسی اثر مستقل و جامعی دربارۀ مونتانیستها و دیدگاههای آنان وجود ندارد، نوشته حاضر میتواند در معرفی و شناساندن این فرقه به فارسی زبانان مفید باشد؛ البته در برخی آثار که به زبان فارسی ترجمه شدهاند، بهطور مختصر، مطالبی دربارۀ مونتانوس یافت میشود؛ برای مثال، مک گراث (1392: 456) به این نکته اشاره میکند که مونتانوس در سدههای نخست میلادی بر روحالقدس تأکید داشت. تونی لین (1380: 24) و کرن آرمسترانگ (1385: 127) به رابطه ترتولیانوس و نهضت مونتانوس اشاره کردهاند. میلر (1382: 220-221) علاوهبر نکته مذکور به این مسئله هم اذعان دارد که مونتانیها بر زهد تأکید و تمرکز بیشتر داشتند. جان اگریدی (1377: 109-112) علاوهبر ذکر برخی آموزههای مونتانوس معتقد است هدف اصلی این نهضت بازگشت به سادگی و خلوص اولیه مسیحیت بود؛ اما از همان ابتدا پدران کلیسا و سپس سایر محققان آثاری دربارۀ این نهضت به نگارش درآوردند که در این پژوهش استفاده شدهاند. همانطور که در ادامه اشاره خواهد شد آثار مونتانیستها بهجز چند پییشگویی منسوب به انبیای آنان و برخی از نوشتههای ترتولیانوس همگی از بین رفتهاند؛ بنابراین، علاوهبر آثار مذکور، با استفاده از نوشتههای پدران کلیسا سعی شده است تاریخچه و عقاید مهم آنان بررسی شود تا عناصر و علل تقابلشان با الهیات رسمی مسیحیت روشن شود. ما بر این نکته مهم تمرکز خواهیم کرد که هرچند بیشتر باورهای مونتانیستها در چارچوب تعالیم کلیسا بود، نوع قرائتشان از این عقاید، مخالفت بزرگان کلیسا را برانگیخت. نکته مهم نادیده گرفته شده در بسیاری از آثار مربوط به این حوزه، این است که «شطحیات» و «خلسه و جذبه» رهبران جنبش مونتانوس، مهمترین عامل در برانگیختن مخالفت بزرگان کلیسا به حساب میآید و در نوشتار حاضر بر این نکته تمرکز شده است.
مونتانیسم نهضتی است که در اواسط سده دوم میلادی در فریجیه، واقع در ترکیه امروزی ظهور کرد. فریجیه در زمان خود، از جهات مختلف درخور توجه بوده است؛ برای مثال، یوستینوس شهید (100-165) از پدران لاتینی زبان کلیسا، اهالی فریجیه را بیسواد و بربر توصیف میکند. به نظر او، آنان دارای هیچگونه فرهنگ متعالی نیستند (Schaff, 2001: 422)؛ بااینحال، فریجیه ازنظر اقتصادی وضعیت مناسبی داشت؛ زیرا تجارت زیتون و پشم گوسفند در آنجا پررونق بود. دین فریجیه تلفیقی از آیینهای مختلف ازقبیل سیبلها (پیشگویان)[4]، آیینهای مربوط به آدونیس، اُزیریس، ایزیس، دیونیسیوس و میترا بود که این ادیان تا سدههای نخست میلادی در آنجا رواج داشتند. به عبارت دیگر، ادیان و آیینهای رازباور در فریجیه گسترش یافته بود و این امروزه براساس کتیبههای بهدستآمده نیز تأیید میشود (Sherman, 1958, 77: 12; Murdoch, 1946: 30-34). درواقع، از دل چنین محیط و فرهنگی، «مونتانیسم» در تاریخ مسیحیت در آسیای صغیر پا به عرصه وجود نهاد.
هرچند شخصی به نام مونتانوس[5] بنیانگذار این نهضت معرفی میشود، دربارۀ زندگی او اطلاعات زیادی در دست نیست. گویا اوج فعالیتهای او بین سالهای 156 تا 172 میلادی بوده است. او اهل روستای آردابا[6] واقع در فریجیه و ظاهراً پیش از گروش به مسیحیت، کاهن سیبل و شاید هم بتپرست بود. به محض اینکه او به تبلیغ پیام خود، یعنی هزارهگرایی پرداخت، انبیا و نبیههایی ازجمله دو زن به نامهای ماکسمیلا و پریسکیلا[7] به او گرویدند. این دو زن، شوهران خود را ترک کرده و به جنبش مونتانوس پیوستند. مونتانوس ازدواج را لغو و دستوراتی را برای روزهگرفتن اعلام کرد. او پپیوزا و تیمیون[8] (شهرهای کوچک در فریجیه) را اورشلیم نامید (Eusebius, 1890: 364). پیروان او به بازگشت مجدد عیسی مسیح باور داشتند و شهر پپیوزا را شهر مقدس اورشلیم اعلام کردند و گفتند مسیح در طی خوابی به ماکسمیلا و زن دیگری به نام کوینتیلا[9] اعلام کرده است که بهزودی در همان شهر ظهور خواهد کرد. آنان انسانها را به روحانی، نفسانی و جسمانی[10] و حتی کلیسا را نیز به روحانی و نفسانی تقسیم کردند و خودشان را در زمرۀ روحانیان به حساب آوردند (Moche, 2014, 11: 391; Soyres, 1878, 92&113). همانطور که قبلاً اشاره شد چنین دیدگاهی ابتدا در میان گنوسیان رایج بود (در اینباره نک: شهبازی، 1398: 29-37) و چهبسا مونتانیها به تأثیر از آنان به اینگونه تقسیمبندی روی آورده باشند.
افزون بر این، تعدادی پیشگویی از زبان مونتانوس در آثار برخی آباء کلیسا باقی مانده است که تا حدی نشاندهندۀ جهانبینی مونتانوس هستند. شایان ذکر است پیشگوییهای پیامبرانۀ مونتانوس در بین پیروانش بسیار با ارزش بود و آنها را همسنگ اناجیل و نوشتههای رسولان میدانستند. درواقع، این پیشگوییها نشاندهندۀ تعارض تعالیم او با مسیحیت رسمی است؛ البته به مرور زمان که اندیشههای مونتانوس در مناطق مختلف گسترش یافت و اشخاص متعددی به این نهضت پیوستند، تفاسیر متعددی هم از این مکاشفات و پیشگوییها به عمل آمد (Lawlor, 1908: 482-483)؛ بههرحال، او در یکی از پیشگوییهایش خود را خداوند قادر معرفی میکند که در جسم انسان ظاهر شده است[11]. در یکی دیگر میگوید: «من نه فرشته هستم، نه رسول بلکه خداوند پدر هستم که آمدهام». در پیشگویی سوم، انسان را همچون چَنگ و خود را همچون مضراب خطاب میکند که برای نواختن آن آمده است و همچنین، انسان را در خواب توصیف میکند که مونتانوس آمده است تا آنان را بیدار کند. در چهارمین و آخرین پیشگویی، انسانهای نجات یافته را درخشانتر از ماه و خورشید وصف میکند (Heine, 1989: 2). علاوهبر مونتانوس، به جانشینان او، یعنی ماکسیمیلا و پریسکیلا هم پیشگوییهایی نسبت داده شده است. ماکسیمیلا اعلام میکند او آخرین نبیه است و بعد از او جهان به پایان خواهد رسید. او خود را روح، کلمه و قدرت معرفی میکند (اول قرنتیان، 2: 4) و همچنین، خویشتن را آشکارکنندۀ رازها و معارف خداوند میداند. پریسکیلا هم ادعا داشت روحالقدس ازطریق او سخن میگوید و بنابراین، دیگران را جسمانی خطاب کرد. از زبان کوینتیلا هم نقل است که در پپیوزا مسیح را در خواب دید و «مسیح در هیبت یک زن و با لباسی سفید بر من ظاهر شد و مرا لبریز از حکمت ساخت و گفت که اینجا مکان مقدسی است و اورشلیم آسمانی در همینجا برقرار خواهد شد» (Heine, Ibid, 4).
با توجه به آثار پدران کلیسا، گویا واژه «مونتانیسم» ابتدا در نوشتههای سیریلوس اورشلیمی (312-386) در سده چهارم میلادی به چشم میخورد. او در گزارش خود، هم به مونتانوس و هم به زنانی که نبوت میکردند، اشاره و همه آنان را احمق خطاب میکند (Schaff, 1893: 293). نهضتی که مونتانوس بنیانگذاری کرد، به عناوین مختلف ازقبیل «نهضت فریجیهایها» و «نبوت جدید[12]» معروف بود و گویا تا اواخر سده چهارم میلادی عمدتاً با عنوان «نهضت فریجیهایها» شناخته میشد (Green, 1913: 177; Frend, 1982: 69; Barnes, 1971: 82; Christie-Murray, 1990, 34; Trevett, 2000, 2: 931-932&934).
در هر صورت، این جنبش در فریجیه و جاهای دیگر آسیای صغیر بهسرعت گسترش یافت. در سده سوم میلادی مونتانیستها بهویژه در شمال آفریقا فعالیت گستردهای داشتند. ترتولیانوس مهمترین حامی مونتانیستها بود و بیشترین اطلاعات موثق دربارۀ آنان از آثار او نیز به دست میآید. در آفریقا اینان به «ترتولیانیها» هم معروف بودند. شاید در سالهای 202 یا 203 میلادی ترتولیانوس (ت. 160) به نهضت مونتانیسم روی آورد و این امر در گسترش جنبش در آفریقا و سپس در غرب بسیار مؤثر افتاد. او بعد از گرایش به مونتانیسم اثری با عنوان هفت کتاب برضد کلیسا در دفاع از «مونتانیسم» نوشت که اکنون در دست نیست (Wright, 1976: 15; Murdoch, Ibid, 80). آرای مونتانیستی ترتولیانوس بیشتر در کتابهای بر ضد پرکسآس و بر ضد مرقیون به چشم میخورد که در نوشتار حاضر استفاده شدهاند. او در جایی در تمیز آرای خود از نظرات مرقیون میگوید مرقیون و پیروان او ازدواج را رد میکنند؛ اما ما دوری از ازدواج را امری مناسب میدانیم. تجرد را بهعنوان اصل توصیف نمیکنیم؛ بلکه آن را توصیه میکنیم. ما باز هم ازدواج را امری مباح میدانیم. همچنین، نخوردن گوشت و نوشیدنیها را توصیه نمیکنیم، فقط استفادۀ درست از اینها را توصیه میکنیم. او فرزندآوری و ازدواج را توصیه میکند (Schaff, 2006: 480). به نظر میرسد بین مونتانیستهای فریجیه و شاخه ترتولیانی (مونتانیستهای آفریقا) تفاوتهایی وجود دارد. انبیای فریجیه بیشتر از انبیای آفریقا هنگام نبوت دچار خلسه میشدند. زنان در بین مونتانیستهای فریجیه بیشتر از آفریقا اهمیت داشتند؛ برای مثال، ترتولیانوس به تأثیر از پولس تأکید میکند که زنان نباید تعمید دهند و سایر کارهایی را انجام دهند که مردان انجام میدهند (Lawlor, Ibid, 488-489)؛ بههرحال، در سده پنجم میلادی مونتانیستها در فریجیه، غلاطیان، کاپادوکیه، سیسل و قسطنطنیه پیروان زیادی داشتند؛ اما اسقفها و شوراهای آسیای صغیر این نبوت جدید را اعمال شیطانی تلقی، مدعیان آن را متهم به سحر و جادوگری و مونتانیستها را از بدنه کلیسا اخراج کردند؛ حتی برخی پدران کلیسا مثل، سیریلوس اورشلیمی، اپیفانوس (310-403) و یوحنای دمشقی (675-749) ادعا میکنند کشتن کودک بخشی از عبادت رازآمیز مونتانیستها است و دیگر اینکه آنان تکهای از نان را آغشته به خون کودکان قربانی میخورند(Schaff, 2002: 264-265; Schaff, 1893: 293). سرانجام و در سده ششم میلادی، امپراطور یوستینین[13]به قلع و قمع آنان پرداخت. نبوت جدید هرچند در شرق از کلیسا طرد شد، در غرب و بهویژه به سبب نفوذ ترتولیانوس به حضور خود ادامه داد؛ حتی بعد از نابودی در غرب، باز هم اصول اخلاقی آنان در میان مسیحیان باقی ماند.
دربارۀ دلایل شکلگیری نهضت در بین محققان اختلافنظر وجود دارد. بعضی پژوهشگران، جنبش مونتانوس را واکنشی در برابر قدرت کشیشها و اسقفها میدانند و برخی دیگر مثل آدولف هارناک، آن را واکنشی به عرفی شدن کلیسا تلقی میکنند که باعث شد کلیسا به فکر تطهیر خود از امور دنیوی باشد (Christie-Murray, Ibid, 33; Harnack, 1894: 90). همچنین، همانطور که اشاره خواهد شد نویسندگان متقدم مسیحی آن را نوعی «بدعت» در نظر میگرفتند. هیپولیتوس (170-235) در کتاب بر ضد تمام بدعتها[14] مونتانیستها را «بدترین بدعت» معرفی میکند که در فریجیه ظهور کردند و دو زن به نامهای ماکسیمیلا و پریسکیلا که ازنظر پیروانشان نبیه بودند، به تبلیغ و گسترش این جنبش پرداختند. فریجیهایها علاوهبر دو زن مذکور، مونتانوس را هم ملهَم از فارقلیط میدانند؛ درنتیجه، هر سه از نظر آنان پیامبرند. آنان معتقدند اموری را فراتر و بیشتر از کتب مقدس یاد گرفتهاند. مونتانیستها این دو زن را بر رسولان و فیض کلیسا ترجیح میدهند و معتقدند فارقلیط وارد جسم آن دو زن شده است و به این سبب هر سه را نبی میدانند و حتی برخی از آنان باور دارند پدر همان پسر است که متولد شد، رنج کشید و مصلوب شد. «اینان خداوند را پدر و خالق کیهان و کلیسا میدانند و آموزههای انجیل راجع به مسیح را قبول دارند»؛ اما آداب جدید روزهداری، جشنها و خوراکیهایی را به تأثیر از آن زنان ابداع کردهاند (Shaff, 2004: 225-226).
اسبیوس (265-339)، مورخ کلیسا در اثر خود، تاریخ کلیسا گزارش نسبتاً مفصلی دربارۀ مونتانیستها به دست میدهد. اطلاعاتی که او در این باره ارائه میکند، اولی از زبان شخص ناشناس است که 13 سال بعد از مرگ ماکسیمیلا (جانشین مونتانوس) رسالهای را بر ضد مونتانیستها نوشت و دومی از زبان آپولینوس است که 40 سال بعد از ظهور مونتانوس رساله خود را به نگارش درآورد. طبق نظر اسبیوس، این نهضت در روستایی به نام «آردابا» در فریجیه ظهور کرد. شخصی به نام مونتانوس، این «بدعت» را گسترش داد و حرفهای عجیب و غریبی بر زبان راند و بر «خلسه» تأکید داشت و تعالیمی را برخلاف آموزههای سنت کلیسا مطرح کرد. جاهطلبان به دور او جمع شدند. مونتانوس را روح پلید تسخیر کرده بود و او به این سبب مردم را فریفت. او به کمک آن روح پلید، دو زن را نیز فریفت و آنان همانند او شدند. به نظر اسبیوس، تعداد فریبخوردگان فریجیه کمتر بودند. «مؤمنان از سراسر آسیا برای بررسی این مسئله جمع شدند و این سخنان جدید را نامقدس و بدعت اعلام کردند و بنابراین، این اشخاص از کلیسا و از میان امت طرد شدند» (Eusebius, Ibid, 354-357). به نظر میرسد این اتفاق در سال 177 میلادی رخ داده است (Farnell, 2003: 258). سرانجام، مونتانوس و ماکسیمیلا همانند یهودای اسخریوطی خودشان را حلق آویز کردند و این نشان میدهد در آن زمان احتمالاً مونتانیستها شکل سازمانی داشتند.
گزارش اپیفانوس (310-403) هم مانند شخص ناشناس اوسبیوس است؛ البته او به جزئیات بیشتری اشاره میکند. به نظر او، مونتانیستها تا حدی راستکیش هستند؛ زیرا «همه کتابهای عهد عتیق و عهد جدید و همچنین، رستاخیز مردگان را قبول دارند». اعتقاد آنان راجع به پدر، پسر و روحالقدس همانند کلیسای کاتولیک است. در ادامه میافزاید که اما آنان مونتانوس و دو زن پریسکیلا و ماکسیمیلا را پیامبر میدانند و احترام خیلی زیادی برای آنان قائلاند و به این سبب عقل خود را از دست دادهاند. آنان خودشان را از [کلیسای کاتولیک] جدا کردهاند «زیرا به ارواح فریبکار و تعالیم شیطانی روی آوردهاند» و ادعا میکنند «ما هم باید برکات[15] فیض را به دست بیاوریم». در نگاه اپیفانوس، برکات و فیض واقعی در اختیار کلیسای خداوند است نه در اختیار مونتانیستها. او اضافه میکند این برکات را قبلاً روحالقدس، رسولان و انبیا و حتی خود عیسی مسیح در کلیسا قرار داد. این نشان میدهد از نگاه اپیفانوس، کلیسای خداوند تداوم سنت قدیمی عیسی، رسولان و انبیا است. او در اینجا به رساله اول یوحنا، 4: 1[16] ارجاع میدهد و درنهایت، نتیجه میگیرد آنان در زمره قدیسان نیستند؛ زیرا به ارواح حیلهگر و اسطورههای عجیب و غریب روی آوردهاند(Επιφάνιος, 1922: 223). اپیفانوس در ادامۀ گزارش خود نبوت مونتانوس و جانشینان او را زیر سؤال میبرد. در نگاه او، آموزههای آنان فینفسه باطلبودن دعاویشان را نشان میدهد: «اگر برکات را دارند و اگر این برکات در کلیسا هستند، پس چرا پس از مونتانوس و پریسکیلا و ماکسیمیلا هیچ پیامبری ندارند؟ آیا فیض[17]متوقف شده است؟ اگر انبیا تا زمان خاصی پیشگویی کردهاند و بعد از آن را نبوت نکردهاند، پس نه مونتانوس نبوت کرده است نه پریسکیلا و نه ماکسیمیلا» مونتانیستها دو انتخاب بیشتر ندارند: یا نشان دهند بعد از ماکسیمیلا نبی آمده است، در این صورت فیض قطع نشده است یا اقرار کنند او نبی کاذب بود و تحت تأثیر و نفوذ ارواح خبیث و حیلهگر قرار گرفت و پیروان خود را نیز گمراه ساخت (Επιφάνιος, Ibid, 223).
ابتدا باید گفت مونتانیستها ازنظر اعتقادی کاملاً پایبند سنت کلیسا بودند و برخی پدران کلیسا ازجمله اپیفانوس نیز به این امر اعتراف کردهاند. این نهضت نیز همانند بسیاری از فرقههای آن زمان ریشه در مسیحیت دارد؛ اما پیروان آن صرفاً در عقاید خود دچار افراط و غلو شدند. آنان از بین متون مقدس، بیشتر از انجیل یوحنا و مکاشفه استفاده میکردند؛ به این سبب، به نظر میرسد معیارهای کافی اعم از معیارهای کتاب مقدسی یا کلیسایی برای محکومیت مونتانیستها بهراحتی در دست نبود؛ بنابراین، مونتانیستها بیشتر متعصب بودند تا بدعتگذار (Wright, Ibid, 10-11; Shaff, 2002: 262)؛ بااینحال، همانطور که در ادامه مشخص خواهد شد هم سخنان ناشی از خلسه و جذبه و هم نوع برداشت و قرائت آنان از برخی از آموزههای مهم مسیحی، مخالفت بزرگان کلیسا را برانگیخت.
گرایش به هزارهگرایی فارغ از سنت مسیحی، زمانی رخ میدهد که معتقدان به این نتیجه میرسند در روزهای پایانی زندگی میکنند و پایان تاریخ و جهان نزدیک است. در این صورت، آنان از سنت دوری میکنند و این باعث میشود دیگران آنان را به اباحهگری متهم کنند. بروز فجایعی مثل طاعون، جنگ، برشکستگی اقتصادی، تغییرات جمعیتی و سرکوبهای سیاسی میتواند به ظهور عقیدۀ هزارهگرایی منجر شود. گرایشهای آخر زمانی معمولاً در مناطق روستایی سر بر میآورد و ظهور رهبر فرهمند و بروز اعمال خلسهگونه در میان پیروان آن از دیگر ویژگیهای هزارهگرایی است. در دهه 160 میلادی، بلایای طبیعی مانند زلزله و بیماری طاعون، جنگ با فرماندهان رومی، سرکوبهای دینی و سیاسی و برشکستگی اقتصادی حاکم بود و از دل چنین وضعیتی «نبوت جدید ظهور کرد» (Cohn, 1957: 336-338). درواقع، تقریباً تمام این شاخصهها در میان مونتانیستها به چشم میخورد.
گرایشهای هزارهگرایی[18] در متون آپوکالیپتیک یهودیت مطرح شدهاند که مسیحا خواهد آمد و حکومت هزارسالۀ خود را در اورشلیم، برقرار و یهودیان را آزاد خواهد ساخت. این نگرشها بعدها در جهان مسیحیت در دوره رسولان و پسارسولان و بهویژه یهودیان مسیحی نیز ادامه یافت. همچنین، مسیحیان آسیای صغیر، چنین تفکراتی را با گزارشهای آخر زمانی مکاشفات یوحنا (20: 1-10) پیوند زدند. شاید به همین دلیل است که بیشتر نویسندگان مسیحی در سده دوم میلادی در آسیای صغیر در آثارشان به حوادث آخر زمان اشاره کردهاند (Φειδα, 1994, 1: 150; Καιμακη, 2007: 256-260). در هر صورت، در اوایل مسیحیت این عقیده رایج بود که پایان جهان نزدیک است و در کلیسا هم چنین باوری تا حدی پذیرفته شده بود. یوستینوس و ایرنائوس مشکلی با عقیدۀ هزارهگرایی نداشتند. ایرنائوس آثار پیشگویانۀ هرماس را در زمرۀ کانون کتاب مقدس قرار داد؛ اما نبوت جدید با تمسک به عقیدۀ هزارهگرایی، سلسلهمراتب روحانیت و اقتدار کلیسا را به چالش کشید و این به مذاق بزرگان کلیسا خوش نیامد. همانطور که اشاره شد مونتانیستها از مکاشفه (بهویژه فصل 12) بیشتر استفاده میکردند و رسالههای یوحنا باعث شد آنان فکر کنند قبل از هزاره قرار دارند و پایان جهان نزدیک است (Frend, 1988: 25-31). درواقع، ویژگی اصلی مونتانیستها تأکید بر هزارهگرایی بود و بیشتر از سایر گروههای مسیحی نزدیکبودن پایان جهان را تعلیم میدادند. به این سبب، پیروان خود را به رعایت دقیق شریعت و روزههای طولانی فرا میخواندند. روزههای سختگیرانه شاید متأثر از متون مکاشفهای یهودیت بوده است؛ برای مثال، در رساله میثاقهای مشایخ دوازدهگانه[19] که یک متن آپوکالیپتیک یهودی است، پسران یعقوب، از بابت اینکه به یوسف حسادت کردند و او را به مصریان فروختند، اظهار پشیمانی میکنند و بهمنظور خلاصی از عذاب وجدان روزههای طولانی و حتی چندساله گرفتهاند (Marjanen, Ibid, 197, 200, 203; Καιμακη, Ibid, 38-44)؛ بههرحال، آموزههای آخر زمانی نهضت مونتانوس در آسیای صغیر چنان گسترش یافت که سلسوس، متفکر ضد مسیحی، در دهه 170 میلادی اعلام میکند در فینیقیه و فلسطین کسانی هستند که حتی به معبد و کلیسا تعلقی ندارند و درواقع مستقل از یهودیت و مسیحیت هستند، اما پیشگویی میکنند. به گفتۀ سلسوس، این اشخاص نام و نشانی ندارند؛ اما هر کدام ادعا میکنند «من خداوند هستم، من پسر خداوند هستم و من روح مقدس هستم. من آمدهام؛ چون جهان در حال نابودی است و انسانها به سبب رذالتشان در حال نابودیاند؛ اما من قصد نجات شما انسانها را دارم و شما مرا خواهید دید که مجدداً با شکوه آسمانی بر میگردم ...» (Schaff, 2006: 1087). این گزارش سلسوس که اوریگنس در کتاب خود نقل کرده است، به احتمال خیلی زیاد به مونتانیستها اشاره دارد؛ زیرا انبیای آنان خودشان را همان روحالقدس میدانستند. همچنین، دال بر این است که در سده دوم میلادی دیدگاه آخر زمانی به رویکردی رایج در میان فریجیهایها تبدیل شده بود؛ برای مثال، پاپیاس در دهه 130 میلادی معتقد بود «پس از قیام مردگان یک دوره هزارساله وجود خواهد داشت و حکومت دنیوی مسیح در همین دوره روی زمین مستقر خواهد شد» (Eusebius, Ibid, 315)؛ البته به نظر اوسبیوس، او این سخنان را به سبب کجفهمی گزارشهای رسولان بر زبان رانده است.
اورشلیم جدید
انبیای مونتانیستها چون احساس میکردند پایان جهان نزدیک است و مسیح، ظهور و سلطنت هزارسالۀ خود را برقرار خواهد کرد، پپیوزا را «اورشلیم جدید» نامیدند. به نظر آنان، مسیح حکومت خود را در همین منطقه مستقر خواهد کرد؛ بنابراین، در مدت کوتاه، پپیوزا به زیارتگاه پیروان مونتانوس تبدیل شد. پپیوزا در زمان خودش بسیار وسیع، مسطح و حاصلخیز و حاوی شرایط نزول اورشلیم آسمانی براساس فصل 21 مکاشفه یوحنا بود. شاید به همین سبب مونتانوس آنجا را بهعنوان مکان نزول اورشلیم جدید انتخاب کرد(Tabernee, 2003, 11: 87-93). مونتانیستها ادعا کردند اورشلیم در فریجیه و پپیوزا، برقرار و اسرار بر آنان آشکار شده است (Επιφάνιος, Ibid, 225). هرچند برخی محققان معتقدند پیوندزدن پپیوزا با اورشلیم آسمانی شاید در مراحل بعدی مونتانیسم و بعد از ترتولیانوس رخ داده است (Marjanen, Ibid, 208)، ترتولیانوس اذعان دارد ملکوت خداوند در اورشلیم برقرار خواهد شد نه در پپیوزا یا جای دیگر. «این ملکوت هزار سال پس از رستاخیز از آسمان نازل میشود و در شهر الهی اورشلیم برقرار خواهد شد» (Schaff, 2006: 596).
در انجیل چهارم از زبان عیسی (ع) بیان شده است که او به پیروان خود آمدن فارقلیط یا تسلیبخش را وعده میدهد (یوحنا، 14: 16)[20]. انبیای مونتانیستها بهویژه مونتانوس، خویشتن را همان فارقلیط موعود میدانستند و این امر به مخالفت پدران کلیسا دامن زد. ازجمله ایرنائوس (130-200) با ارجاع به دیدگاه مذکور مونتانیستها معتقد است آنان اصلاً فارقلیط را قبول ندارند. هرچند در زمان ایرنائوس، مونتانیستها حضور و فعالیت گستردهای داشتند، او به آنان خیلی کم اشاره میکند. به نظر او، اینان نه اناجیل را قبول دارند نه روح نبوی (روحالقدس). خودشان را از جامعۀ مؤمنان مسیحی دور نگه میدارند. در ادامه میافزاید مونتانیستها حتی پولس را نیز قبول ندارند؛ زیرا در اول قرنتیان (11: 4-5) راجع به انبیای کاذب هشدار داده است. با توجه به اینکه مونتانیستها علیه روحالقدس دچار گناه نابخشودنی شدهاند (متی، 12: 31)، برخلاف تمام فرامین روح خدا عمل میکنند؛ درنتیجه، گناهکار و انبیای دروغین هستند. همچنین، جروم که در سال 385 در روم مینوشت به این نکته اشاره میکند که مونتانیستها با استناد به آیاتی از انجیل چهارم انبیای خود را همان فارقلیط میدانند. باسیل کبیر (330-379) هم این دیدگاه مونتانیستها را باطل میشمارد. در نگاه او، اهالی پپیوزا بدعتگذارند؛ زیرا روحالقدس را از مقام خود پایین آوردند و برای او جایگاه انسانی قائلاند. آنان پیروان خود را به نام پدر، پسر و مونتانوس یا پریسیلا تعمید میدهند. آنان این دو نفر را فارقلیط در نظر میگیرند (Schaff, 2001: 711-712; Schaff, 1892: 147-149; Basil, 1895: 533).
همانطور که اشاره شد نهضت مونتانیستها به نبوت جدید معروف بود و مونتانوس و جانشینان او انبیا بودند. با وجود این، پدران کلیسا با نوع نبوت آنان به مخالفت برخاستند و انبیای نهضت جدید را با عنوان «انبیای کاذب» طرد کردند. آبای کلیسا در این زمینه معیارهای متعددی در اختیار داشتند و یکی از ملاکهای آنان این بود که گویا در سال 170 میلادی کلیسا به توقف نبوت باور داشت (Farnell, Ibid, 258) و کسانی را که بعد از آن تاریخ به نبوت میپرداختند، از اجتماع کلیسا طرد میکردند؛ اما واقعیت این است که ماهیت و چگونگی نبوت انبیای مونتانیستها باعث برانگیختن مخالفت بزرگان کلیسا شد. آنطور که از نوشتههای پدران کلیسا بر میآید، انبیای فریجیهایها در قبال نبوت، از مردم پول دریافت میکردند و مهمتر از همه، در هنگام خلسه و جذبه به نبوت میپرداختند. در رساله دیداخه بین انبیای کاذب و انبیای واقعی تمایز وجود دارد. در این رساله گفته شده است هر کسی که در قبال نبوت خود از مردم درخواست پول یا هدایای دیگری کرد، او نبی کاذب است[21]. همچنین، هر کسی هم که «با روح»[22] نبوت کرد، نباید به او اعتماد کرد. به نظر میرسد منظور از نبوت «با روح» همان خلسه است. در دیدگاه نویسندۀ دیداخه، چنین نبی زمانی قابل اعتماد است که زندگی او همانند زندگی پروردگار باشد؛ بنابراین، از سبک زندگی او میتوان فهمید آیا او نبی کاذب است یا نه. هر نبی اگر حقیقت را بگوید، ولی به آن عمل نکند، نبی کاذب است (Η διδαχή των Δώδεκα Αποστόλων, Chap, 11; Conolly,1937: 346-347). به همین ترتیب، اوسبیوس در نقد سبک زندگی انبیای مونتانیستها ایرادات مشابهی مطرح میکند. در نگاه او، اینکه انبیای آنان در قبال نبوتشان از مردم پول و هدایا دریافت و موهای خود را رنگ میکنند، سُرمه میکشند و اشیای زینتی به خود میبندند، اعمال غیر شرعی انجام میدهند (Eusebius, Ibid, 361-368). همچنین، اسبیوس معتقد است پیامبر نباید رسالت و پیغام خود را در حالت خلسه اعلام کند و نباید مجذوب باشد. او از مرد و زنی به نامهای کادراتوس و آمیا[23] نام میبرد که در زمرۀ انبیای مونتانوس هستند و در هنگام نبوت دچار خلسه و جذبه میشدند و به این سبب آنان را با عنوان «انبیای کاذب» رد میکند. در ادامه میافزاید براساس سنت کلیسا نبوت در کلیسا ادامه مییابد؛ اما این انبیا ادعا میکنند نبوت را از مونتانوس و ماکسیمیلا گرفتهاند (Eusebius, Ibid, 361-362). او عبارتی از ماکسیمیلا هم ذکر میکند تا نشان دهد او در حالت خلسه چنین سخنانی را بر زبان رانده است. بعد از اینکه ماکسیمیلا محکوم شد، گفت: «من همانند گرگ از میان گوسفندان رانده شدم. من گرگ نیستم. من کلمه و روح و قدرت هستم» (Eusebius, Ibid, 466&468). درنهایت با استناد به متی، 12: 33 میگوید همانطور که یک درخت را میتوان از روی میوه آن شناخت، نبوت و رسالت انبیای مونتانیستها نیز از روی سبک زندگیشان قابل تشخیص است.
اپیفانوس هم در رد نبوت انبیای مونتانیستها به مسئلۀ خلسه توجه میکند و سخنان و پیشگوییهای حاکی از جذبه را غیرعقلانی و مخالف کتاب مقدس میداند؛ البته او به رسالۀ اعمال رسولان، 10: 10 هم استناد میجوید که به «حالت جذبه» پطرس اشاره شده است؛ اما معتقد است بین خلسۀ پطرس و انبیای مونتانیستها تفاوت وجود دارد. خلسه انبیای واقعی با هوشیاری همراه است؛ در حالی که خلسه انبیای مونتانیستها با جنون همراه است. او به یکی از پیشگوییهای ماکسیمیلا اشاره میکند که گفته بود «بعد از من هیچ پیامبری نخواهد آمد و جهان به پایان خواهد رسید» و به این نتیجه میرسد که از همین نکته تفاوت روحالقدس و ارواح فریبکار[24]مشهود است. به عبارت دیگر، در نگاه اپیفانوس، این انبیا نه ازطریق روحالقدس بلکه بهواسطۀ ارواح شیطانی به نبوت پرداختهاند. او معتقد است هر آنچه انبیای واقعی گفتهاند از روی عقل بود و پیشگوییهای آنان یا بهدرستی به وقوع پیوست یا در حال رخدادن است؛ اما ماکسیمیلا گفته بود جهان به پایان خواهد رسید و تا کنون زمان زیادی گذشته است و چندین امپراطور از بین رفتهاند و جهان هنوز به پایان نرسیده است. «از زمان ماکسیمیلا 206 سال گذشته و ادعای این زن به وقوع نپیوسته است»( Επιφάνιος, Ibid, 222) . به نظر اپیفانوس، کسی که واقعاً از روحالقدس الهام میگیرد، نباید نبی کاذبی باشد و پیشگوییهای دروغین کند. افزون بر این، چنین نبی همواره بر عقل و فهم خود تسلط دارد و سخنان غیرعقلانی بر زبان نمیراند. نوع رفتار او و الهام از روحالقدس گواه بر این مدعا باشد. او در رد نبوتهای مونتانیستها به آیاتی از کتاب مقدس ازجمله (تثنیه، 13: 1-5؛ 18: 20-22؛ اول سموئیل، 3: 19؛ اول قرنتیان، 14: 29-32) استناد میکند تا نشان دهد انبیای راستین همواره در راه عقل بودهاند. روش اپیفانوس بدینگونه است که اگر پیشگویی یک نبی مبتنی بر کتاب مقدس نبود، پس او نبی کاذب است.
او همچنین به برخی از سخنان مونتانوس ارجاع میدهد تا به تعبیر خودش، غیرعقلانی، نامفهوم و کذببودن آنها را نشان دهد؛ برای مثال، از زبان مونتانوس نقل میکند: «باری انسان همچون چنگ است و من همچون مضراب که در او مینوازم. انسان خواب است و من او را بیدار میکنم. باری پروردگار قلبهای آنان را در میآورد و به آنها قلب جدید میدهد»؛ بنابراین، به این نتیجه میرسد که این سخنان از زبان انبیای واقعی جاری نمیشوند؛ زیرا کاملاً غیرعقلانی هستند. این نشان میدهد او حتی در تسخیر روحالقدس هم نیست و این الفاظ ویژگی جذبه و خلسه دارند (Επιφάνιος, Ibid, 225). گویندۀ این سخنان از سلامت عقل برخوردار نیست. در نگاه اپیفانوس، مونتانیستها برای توجیه دروغها و سخنان غیرعقلانی خودشان به پیدایش، 2: 21-22 استناد میکنند تا نشان دهند در کتاب مقدس هم خلسه تأیید شده است. به سخن دیگر، خداوند آدم را دچار خلسه کرد تا از یکی از دندههای او حوا را خلق کند؛ اما در نگاه اپیفانوس، طبق این آیه، خداوند آدم را به خواب فرو برد؛ ولی او را دچار پریشان ذهنی نکرد، بلکه تمام اعضای او در حالت عادی و سلامت کامل بودند. آدم دچار خلسه نشد، بلکه از سلامت عقل برخوردار بود (Επιφάνιος, Ibid, 225). به نظر اپیفانوس، مونتانیستها خودشان نیز به تفاوت بنیادی بین نبوتهای خود و انبیا واقفاند؛ اما در توجیه این امر ادعا میکنند: «برکات نخستین همانند برکات آخر نیستند»؛ یعنی نبوت خود را همانند انبیای بنیاسرائیل میدانند نه رسولان مسیحیت؛ اما ازنظر اپیفانوس، نبوت انبیای عهدقدیم همانند رسولان عهدجدید است. انبیای عهد قدیم و جدید هر دو به یک شکل نبوت کردهاند؛ بنابراین، نبوت رسولان عهد جدید ادامۀ همان نبوت انبیای عهد قدیم است. دیگر اینکه همۀ اینان درست و از روی عقل نبوت کردهاند «اما این مونتانوس که ادعای نبوت میکند، اموری را بر زبان میراند که با روایات کتاب مقدس سازگار نیستند» (Επιφάνιος, 231&232). اپیفانوس بهمنظور تبیین دیدگاه خود، نمونههای دیگری از پیشگوییهای مونتانوس را بیان میکند: «من پروردگار خداوند متعال هستم که در هیئت انسان آمدهام». «من به نام پدر خود آمدم؛ اما شما مرا نپذیرفتید و دیگری به اسم خود خواهد آمد و او را گرامی خواهید داشت». این سخنان مونتانوس خلاف کتاب مقدس است؛ درنتیجه، او «و بدعت او که ادعای داشتن انبیا و برکات دارند، خارج از کلیسای مقدس هستند. او برکات را دریافت نکرد، بلکه از آنها دور شد»؛ بنابراین، از نگاه اپیفانوس، نبوت درست باید مطابق با کتاب مقدس باشد (Επιφάνιος, Ibid, 233). در پایان اعلام میکند ای اهالی فریجیه، شما که همانند بربرها با ما دشمنی دارید و نام خودتان را مسیحی نهادهاید، اما «کلیسا را به بهانۀ برکات روح وا نهادهاید، به چه سان به شما اعتماد کنیم؟» همانطور که انبیای شما اعلام میکنند «برکات روحانی آنان با سنت کتاب مقدس متفاوت است» (Επιφάνιος, Ibid, 234). با وجود مخالفت پدران کلیسا، پیروان مونتانوس همچنان معتقد بودند انبیاءشان ملهم از روحاند؛ اما مخالفانشان ادعا میکردند آنان ملهم از شیطان و ارواح شیطانیاند نه روح مقدس. درمقابل، مونتانیستها بر این باور بودند که دوره رسولان تمام شده و اکنون دوره جدید فارقلیط شروع شده است (Gregor Smith, 1943: 130). با توجه به اینکه مونتانیستها پایان جهان را اعلام کرده بودند، انبیای آنان در حالت خلسه بر نزدیکبودن عقوبتهای سنگین خداوند، مجازاتها، روزهداری و سایر اعمال زاهدانه تأکید میکردند. به نظر میرسد کلیسا با عقیدۀ تداوم نبوت مونتانیستها مخالفتی نداشت؛ اما وحیهای انبیای آنان را الهامات شیطانی میدانستند (Schaff, 2002: 264). همچنین، انبیای مونتانیستها قویترین وعدهها را داده بودند و با لحنی بسیار آتشینتر از رسولان صحبت میکردند. آداب و رسوم جدیدی را برای پیروان خود، مطرح و بدین ترتیب، علیه بدنه اصلی مسیحیت خروج کردند. آنان خودشان را آخرین انبیا معرفی کردند که وعدۀ آمدن فارقلیط در وجود آنان محقق شده است. تفاوت اصلی آنان با جریان رسمی مسیحیت، در نبوت جدید بود. عقاید مونتانیستها تمام دستاوردهای کلیسا را با خطر جدی مواجه میساخت(Harnack, Ibid, 93-97).
در ابتدا مونتانوس پیروان خود را به خلوص باطن، سادهزیستی و دوری از تجملات دنیوی دعوت میکرد؛ اما به مرور زمان مونتانیستها به سمت افراطگرایی رفتند و به شریعتگرایی یهودیت روی آوردند؛ حتی اعلام کردند هنر و تمام لذتهای زندگی با خشوع و فروتنی مسیحی سازگار نیست. زنان را از استفادهکردن هرگونه لوازم زینتی منع کردند و معتقد بودند باکرهها باید حجاب داشته باشند. تعمید با خون شهادت را باور داشتند و پنهانکردن ایمان به مسیح به سبب مصونماندن از مجازات را محکوم کردند. روزهداری و سایر اعمال زاهدانه را بهعنوان مقدمات پایان جهان به شکل افراطی انجام میدادند. ازدواج مجدد را بر عوام و خواص حرام کردند. توبه مجدد را هم قبول نداشتند. امروزه ظاهراً بعضی عقاید آنها در میان آناباپتیتها، دوناتیستها، فرانسیسکنها، پیوریتنها، کویکریها و ... به چشم میخورد(Schaff, 2002: 260-265; Schaff, 1892: 147-149).
شهادت در مسیحیت اولیه از پدیدههای رایج بود؛ طوری که استفان به سبب عقایدش در دادگاه یهودیان، محاکمه و به مرگ با سنگسار محکوم شد (اعمال رسولان، 8) و به اولین شهید مسیحیت ملقب شد. همچنین، حواریان عیسی، همگی تا پیش از 70 میلادی عمدتاً مصلوب شدند. بهتدریج و با گسترش مسیحیت در سدههای نخست میلادی، شکنجه آنان نیز شدت گرفت و تا پیش از سده چهام میلادی که قسطنطنین، مسیحیت را به دین رسمی روم تبدیل کرد، این روند ادامه داشت؛ بنابراین، مونتانیستها هم در راه ایمان و مسلک خودشان شهدایی را تقدیم کردند؛ اما پدران کلیسا نوع نگاه آنان به مفهوم شهادت را به چالش کشیدند. در پیشگوییهای منسوب به مونتانیستها شهادت در راه پروردگار بر مرگ در تخت خواب ترجیح داده شد و خون شهید «کلید بهشت» معرفی شد (Heine, Ibid, 7). همچنین، اوسبیوس به ایرنائوس اشاره میکند که از لیون به سمت رُم حاوی نامهای در دفاع از شهدای مونتانیستها بود و معتقد است زمانی که مونتانیستها احساس میکنند درحال نابودیاند، به شهدای خود پناه میبرند و ادعا میکنند شهدای زیادی دارند و چنین میپندارند که این همان روح نبوی (روحالقدس) است که همیشه با آنها است. به نظر او، همه اینها دروغ و فریبکاری است؛ «زیرا مرقیونیها هم ادعا میکنند در راه مسیح شهدای زیادی تقدیم کردهاند؛ اما درواقع به مسیح واقعی ایمان ندارند» (Eusebius, Ibid, 361; Croix, 2005: 75). اسبیوس در ادامه، از یکی از شهدای آنان به نام اسکندر نام میبرد و میگوید این شخص دزد بود و کارهای بدی انجام داد؛ اما مونتانیستها او را شهید میدانند و خیلی از آنان او را پرستش میکنند. شهدا و انبیای اینان مُزد خود را نه از ثروتمندان بلکه از فقرا، یتیمان و بیوهزنان دریافت میکنند و این برخلاف متی، 10: 9-10 است. در ادامه میپرسد: دزدی اسکندر و فریبکاری و محکومیت او در سراسر آسیا معروف است؛ اما به چه سان پیامبری که سالها با او زندگی میکند، از این ماجرا خبر ندارد؟ (Eusebius, Ibid, 361-368, 429-430). منظور او انبیای مونتانیستها هستند که خودشان را نبی و نیز اسکندرِ دزد را شهید میدانستند.
مونتانیسم یکی از معدود نهضتهای سده دوم در جهان مسیحیت است که زنان در آن نقش بسزایی داشتند. همین نقش زنان یکی از عواملی بود که جریان رسمی مسیحیت به مخالفت با مونتانیستها پرداخت (Marjanen, 2005: 207-208)؛ البته وجود زنان فقط در بدنۀ مونتانیستها باعث مخالفت پدران کلیسا نبود؛ بلکه بعدها به آریوس (256-336) هم اتهام مشابهی وارد کردند؛ برای مثال، به نظر الکساندر اسکندرانی، آریوسیها، زنان جوان را اغفال کردهاند و این مایه سرافکندگی مسیحیت است(Θεοδωρητου, 1864: 885; Theodoret, 1893: 77). همانطور که قبلاً اشاره شد زنان در میان مونتانیستها نبوت میکردند. مونتانیستها برای اینکه نبوت نبیههای خود را موجه جلوه دهند، به چهار دختر فیلیپس (اعمال، 21: 9[25]) و به آغابوس در اعمال رسولان، 11: 28؛ 21: 10-11 استناد میجستند. جروم میگوید ما منکر نبوت نیستیم؛ بلکه آن دسته از انبیایی را رد میکنیم که سخنانشان با کتاب مقدس سازگار نیست (Schaff, 1892: 147-149). افزون بر این، مونتانیستها معتقد بودند مردم عادی و زنان هم میتوانند به مقام روحانیت برسند و این هم با مخالفت کلیسا مواجه شد. از زمان ایگناتیوس (د. 108) به بعد روحانیون مسیحی تمام امتیازات را در اختیار خود داشتند.
همچنین، یکی از اتهامات واردشده به مونتانیستها این بود که آنان ازدواج را مردود میشمردند و پیروانشان همسران خود را ترک میکردند. واقعیت این است که چنین رویکردی به زندگی زناشویی، هم پیش و هم پس از ظهور مونتانیستها در تاریخ مسیحیت دارای سابقه است؛ برای نمونه، در عهد جدید در جایی عیسی(ع) در پاسخ به صدوقیان میگوید در بهشت از رابطه جنسی و ازدواج خبری نخواهد بود و انسانها در آن هنگام همانند فرشتگان آسمانی خواهند بود (مرقس، 12: 18-27؛ لوقا، 20: 27-40). در انجیل لوقا کسانی که تجرد در پیش گیرند، بهعنوان فرشتگان خداوند توصیف شدهاند (لوقا، 20: 35-36). در جاهای دیگر عهد جدید از زبان عیسی(ع) گفته شده است که هر کس به خاطر ملکوت خداوند خانه و کاشانه و زن خود را رها کند، در آخرت حیات جاویدان نصیب او خواهد شد (لوقا، 18: 29-30؛ متی، 19: 12). در مکاشفه 14: 4 گفته شده است: «اینان مردمانی هستند که خود را با زنها نیالودهاند و از روابط زناشویی امتناع کردهاند ...»؛ البته شاید مصداق این آیه مردم عادی نیستند و باید در ساختار خودش شایان توجه و تفسیر قرار گیرد(Maclean, 1918, 3: 492-493).
البته در بخشهای دیگر بر ازدواج بهعنوان امری ارزشمند تأکید شده است (دوم قرنتیان، 11: 2؛ تیطوس، 2: 5؛ اول پطرس، 3: 2؛ یوحنا، 2: 11؛ متی، 19: 4). ازدواج در تعالیم پولس نیز از اهمیت والایی برخوردار است و آن را با اتحاد بین مسیح و کلیسا مقایسه میکند (افسسیان، 5: 23). در جایی دیگر بهصراحت اشاره میکند ممنوعیت ازدواج یکی از نشانههای آخر زمان است. در آن دوران کسانی خواهند بود که حلال خدا را حرام و حرام او را حلال و ازجمله ازدواج را ممنوع اعلام خواهند کرد (اول تیماتئوس، 4: 2-5). در رساله به عبرانیان نیز توصیه شده است که همگان ازدواج را محترم بشمارند: «همه باید ازدواج را محترم بشمارند و پیوند زناشویی را از آلودگی دور نگه دارند؛ زیرا خدا زناکاران را خواه مجرد، خواه متأهل به کیفر خواهد رسانید» (13: 4). چنین دیدگاه دوگانه دربارۀ ازدواج حتی در آثار برخی پدران کلیسا نیز مشهود است. یوستینوس اعلام میکند بسیاری از مسیحیان اعم از زن و مرد که «از کودکی شاگردان مسیح بودهاند تا شصت یا هفتاد سالگی همچنان مجرد و باکره ماندهاند» (Schaff, 2001, 255). همچنین، ایرنائوس معتقد است افراد و گروههایی که علیه ازدواج تبلیغ میکنند، درواقع تدبیر خداوند را زیرسؤال میبرند؛ زیرا خداوند مرد و زن را برای یکدیگر آفریده است (Schaff, 2001,581)؛ بنابراین، اگر مونتانیستها به ترک ازدواج تشویق میکردند، باید گفت چنین رویکردی «بدعت» نبود، بلکه در تاریخ مسیحیت سابقه داشت؛ بااینحال، ازنظر اسبیوس، مونتانستها به دلیل ترک ازدواج دچار گناه نابخشودنی شدهاند. در دیدگاه او، اینکه نبیههای مونتانیستها، شوهران خود را ترک گفتهاند، درواقع اصول کتاب مقدس را نقض کردهاند، آنان نباید سنت ازدواج را لغو کنند (Eusebius, Ibid, 364).
براساس گزارشهای پدران کلیسا نهضت مونتانوس در سده دوم میلادی در فریجیه واقع در ترکیه امروزی ظهور کرد و بهسرعت در مناطق مختلف جهان مسیحیت گسترش یافت؛ اما درنهایت در سده ششم میلادی از بین رفتند. برخلاف بسیاری از فرقههای مسیحی سدههای نخست میلادی، اختلاف این جنبش با نمایندگان مسیحیت رسمی دربارۀ آموزههای تثلیث و مسیحشناختی نبود. این فرقه که با عناوین مختلف ازجمله «نبوت جدید» شناخته میشد، در بسیاری از موارد مثل اعتبار کتب مقدس و باور به جهان پس از مرگ و حتی تثلیث با سران کلیسا همنظر بودند؛ بااینحال، عواملی باعث شد بزرگان کلیسا علیه آنان جبههگیری و درنهایت از بدنۀ امت مسیحی طرد کنند. نحلۀ مونتانوس با عقیدۀ هزارهگرایی گره خورد و منتظر پایان جهان بودند. شاید محیط و فضای حاکم بر آن زمان، متون آپوکالیپتیک یهودی و رساله مکاشفه یوحنا در عهد جدید باعث پیدایش چنین باوری در میان آنان شد. انبیا و نبیههای مونتانیستها با لحنی پرشور پایان جهان را بشارت میدادند و از مردم دعوت میکردند همسران، خانه و کاشانۀ خویش را ترک و خود را آماده چنین لحظهای کنند. این پیشگویان چنان تحت تأثیر هیجانات باورهای آخر زمانی قرار گرفته بودند که از روی خلسه «شطحیاتی» بر زبان آوردند که خشم بزرگان کلیسا را برانگیخت؛ حتی پا را فراتر نهاده و خود را همان فارقلیط موعود نامیدند؛ اما برخلاف پیشگوییهای آنان جهان به پایان نرسید و این مسئله بهانه به دست رهبران کلیسا داد تا انبیای فرقه را با عنوان «انبیاء کاذب» رد کنند. افزون بر این، مکان استقرار حکومت هزار ساله مسیح را نه اورشلیم بلکه پپیوزا، معرفی و از تعالیمی مثل شهادت و نبوت قرائت متفاوتی ارائه کردند که به تقابل با نمایندگان مسیحیت رسمی منجر شد. مهمتر از همه، سخنانی که در حالت «خلسه» بر زبان میراندند و خود را همان فارقلیط میدانستند، باعث محکومیتشان شد و مخالفانشان اعلام کردند آنان به تسخیر ارواح پلید درآمدهاند. با وجود این، ترتولیانوس، یکی از آباء مهم کلیسای لاتینیزبان، در اواخر عمر خویش به نهضت مونتانوس گروید و در تبلیغ و گسترش آن سعی وافر به خرج داد که بررسی آرای مونتانیستی او پژوهش جداگانهای را میطلبد.
[1]. Docetism
[2]. Monarchianism
[3]. Paul of Samosata
[4]. Cybele
[5]. Μοντανός, Montanus
[6]. Ardabau
[7]. Μαξιμίλλα και η Πρίσκιλλα, Maximilla, Priscilla
[8]. Tymion, Τυμιον, Πέπουζα, Pepuza
[9]. Κυΐντιλλα
[10]. πνευματικούς, ψυχικούς και σωματικούς
[11]. Έγω κύριος ό θεός ό παντοκρ΄τωρ καταγινόμενος έν άνθρώπω:
یعنی من پروردگار، خداوند قادر هستم که در [هیبت] انسان نزول کردهام.
[12]. Νέα Προφητεία, κατὰ Φρύγας αἵρεσιν, New Prophecy, Cataphrygian Heresy
[13]. Emperor Justinian
[14]. The Refutation Of All Heresies
[15]. χαρίσματα, Charisma
[16] . ای عزیزان، به هر نبوّتی (الهامی) اعتماد نکنید؛ بلکه آنها را بیازمایید تا ببینید آیا درواقع از جانب خداست یا نه؛ زیرا عدّه زیادی هستند که به سراسر دنیا میروند و به دروغ ادعای نبوّت میکنند.
[17]. Χάρις, grace
[18]. Χιλιαστικές δοξασίες, Millennialism
[19]. Διαθήκες των Δώδεκα Πατριαρχών
[20]. κἀγὼ ἐρωτήσω τὸν πατέρα καὶ ἄλλον παράκλητον δώσει ὑμῖν ἵνα μεθ' ὑμῶν εἰς τὸν αἰῶνα.
[21]. Ψευδοπροφητής, false prophet
[22]. έν πνεύματι, in spirit
[23]. Quadratus, Ammia
[24]. πνεύματα τῆς πλάνης, spirits of delusion