نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استاد گروه الهیات دانشگاه شیراز، شیراز، ایران
2 دانشجوی دکتری فلسفه تطبیقی دانشگاه قم، قم، ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Death has been an everlasting human question. It has been regarded as one of the existential and human epistemic concerns both in religions and various philosophical and theological schools. The question of death in the works of Saint Augustine has been largely dismissed by scholars. Scrutinizing his oeuvre indicates that compared to his predecessors and based on his approach to Christianity, specifically to St. Paul’s doctrines, Augustine is more attentive to the relation between death and sin. In his works, he justifies death based on the original sin as well as those everyday sins that committed by human being throughout her life, identifying sin as the cause of death. Accordingly, he prefers moral causes rather than natural causes resulting in death. Augustine contends that there are three types of death, i.e. corporeal death (the separation of soul and body), spiritual death (separation of human being and God due to sin), and the eternal death (in which soul remains in body, bearing the burden of eternal corporeal punishment away from God.) He believes that God created a human being in a way according to which she would have benefited from eternal life if she had not sinned. However, now not only corporeal death but also the eternal death of soul are the consequences of sins. He opines that all human race, Except Jesus and his mother are the heirs of the original sin committed by Adam and Eve. In this way, every human being is born sinful, contaminated by the original. According to this viewpoint, the human race cannot be perceived as naturally innocent or away from intellectual mistake and deviation. Rather, human being and her thoughts and deeds can be understood only based on the doctrine of fall. In addition, the Adam’s original sin in not merely an event but it is a complicated circumstance imposed by God as a punishment of Adam and Eve due to their disobedience which is followed by different types of death as well as such consequences as the supremacy of body over soul, suffering from old age and senility, struggling with carnal soul, and suffering from various pains, calamities, and illnesses.
Critique: Augustine believes that the human race shares the original sin with Adam since they have been in his semen except they are saved by divine grace, becoming able to do the good. Divine grace, however, is not granted to all. Even human’s eligibility is not considered, even though it is not fair. Such figures as Pelagius criticize his extremist approach regarding the original sin, proposing salvation by eligibility. Accordingly, sin cannot be considered as inherited. Rather, everybody, including Adam, will be responsible for his deed. Thus, there is no Original Sin or Fall, but it is only the culprit who bears punishment. Plus, neither paradise nor hell is predestined, but a human being will be the master of his destiny. In addition, death is regarded as a natural phenomenon rather than punishment. Adam was mortal, with or without committing sin, and he was individually responsible for his deeds.
کلیدواژهها [English]
1 - مقدمه
مرگ همواره در برابر ماست. نمیتوان مرگ را «نادیده» گرفت؛ خصوصاً اگر با فلسفه نیز سروکار داشته باشیم (بلانشو، 1385: 9). در این نوشتار تلاش شده است با تکیه بر آرای آگوستین، فیلسوف قرن چهارم میلادی، این موضوع مهم و ارتباط آن با مقولة گناه، بررسی و به این سؤال مهم در این باب پاسخ داده شود که آیا اگر آدم گناه نمیکرد، نمیمرد. به عبارت دیگر، آیا مرگ نتیجة گناه است یا جزء ذاتی طبیعت انسان است.
انسان بر پایة آموزههای مسیحیت، گناهکار زاده میشود. مناسک مسیحیت منطبق با هویتِ شریعتبنیاد آدمی است؛ بدینترتیب که غسل تعمید، گناه نخستین را تطهیر میکند و مناسک توبه، گناهان صغیرهای را از میان برمیدارد که مستوجب عذاب جاودانه نبودهاند (چایدستر، 1380: 377). به دلیل همین نگاه خاص به انسان است که در نمادپردازی مسیحیت از مرگ، در بیشتر موارد، گناه، علت مرگ معرفی میشود؛ به گفتة پولس، در عهد جدید «مرگ بهای گناه است». درواقع، در اینجا علل اخلاقی بر علل طبیعی و بیواسطة مرگ بالاتر نشانده شدهاند تا به مرگ بیولوژیک، معنا و مدلول وسیعتری ببخشند. بدینترتیب، ممکن است حیات انسان صرفاً به وجود علایم حیاتی بستگی نداشته باشد؛ بلکه منوط به کیفیتی خاص از زندگی باشد که در نمادپردازی دینی از مرگ بیان شده است (همان: 34- 35).
2- پیشینة تحقیق
کتابها و مقالات زیادی در باب مرگ و گناه جداگانه نوشته شده است: کتاب فلسفه و مرگ از جف مالپاس و روبرت لی سولومون، مرگ و جاودانگی از سیدمحسن رضازاده، مرگ سقراط از رومانو مانوگواردینی، درآمدی بر مرگشناسی از غلامحسین معتمدی و نظایر اینها. همچنین مقالاتی نیز در این باب به رشتة تحریر درآمده است ازجمله: تأملی در مسئلة مرگستایی در ادب عرفانی و دیوان غزلیات از علی حسینپور، چهار نگاه به مرگ از مجید نفیسی، مرگ و مرگاندیشی از سیدیحیی یثربی و ... . در باب گناه نیز: کتاب تأثیر گناه بر معرفت با تکیه بر آرای آگوستین قدیس از زهرا پورسینا، درآمدی بر کلیّات گناهشناسی از رضا رمضانی گیلانی. همچنین مقالاتی مانند: تأثیر گناه بر معرفت در اعترافات آگوستین قدیس از زهرا پورسینا، گناه اولیه از غلامحسین توکلی، چالش گناه ذاتی از نگاه آگوستین و پلاگیوس از سیدمصطفی حسینی و سیداکبر قلعه بهمن و نظایر اینها. تاآنجاکه مطالعه شد، کتاب یا مقالهای در رابطه با بررسی تطبیقی مرگ و گناه از دیدگاه آگوستین مشاهده نشد.
3- مفهومشناسی مرگ و گناه از نگاه آگوستین:
آگوستینِ مسیحی، تعریفی از مرگ ارائه میدهد که ارتباط تنگاتنگی با گناه دارد. در ابتدا، لازم است مقصود وی از مرگ و گناه، روشن و درنهایت ارتباط این دو بررسی شود:
3-1- چیستی مرگ:
در اندیشة آگوستین، انسان با یک معنا از مرگ رودررو نیست. وی مرگ را به سه دسته تقسیمبندی کرده است:
3-1-1- مرگ جسم: آگوستین فیلسوفی افلاطونی است و برداشت او از مرگ و نفس نیز متأثر از دستگاه فلسفی اوست. ثنویتگرایانی مانند آگوستین هر شخص زنده را روحی میدانند که به یک بدن تعلق میگیرد. طبق این تعبیر، مرگ را هم، جدایی نفس از بدن میدانند؛ بنابراین، آگوستین همانند سنت یونانیافلاطونی میگوید: «مرگِ جسم هنگامی رخ میدهد که نفس آن را ترک میکند» (آگوستین، 1392: 533).
3-1- 2- مرگ نفس: آگوستین چون حقیقت انسان را انسان هبوطیافته و نجاتیافته تعریف میکند، در درجة اول به رابطة واقعی نفس با خدا توجه دارد. او معتقد است فراموشکردن خداوند و تعلق به دنیا و ظواهر آن، نوعی مرگ روحی و معنوی را به دنبال دارد و باعث میشود خداوند که حیات نفس است، نفس را ترک کند؛ در این حالت، با وجود اینکه نفس انسان فناناپذیر است، ولی چون ارتباط حیات آن با خدا قطع شده است، بهگونهای به مرگ مخصوص خویش گرفتار میشود و بهدرستی میتوان گفت که نفس مرده است (همان: 534).
3- 1- 3- مرگ ابدی: این مرگ هنگامی اتفاق میافتد که نفس، بدون خدا، ولی با جسم، متحمل مجازات ابدی میشود. در این حالت، نفس از حیات خدا منقطع میشود و به همین علت نمیتوان آن را زنده به شمار آورد. جسم نیز تسلیم رنج ابدی خواهد شد (همان: 546). آنچه مرگ ابدی را بدترین و تلخترین نوع مرگ میکند این است که جسم و نفس برخلاف جانداران زمین، با مرگ از یکدیگر جدا نمیشوند؛ بلکه زنجیری برای مجازات ابدی میشوند؛ زیرا چنان درهم تنیده میشوند که به هیچوجه نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد. بنابراین وقتی این مرگ سراغ جسم میآید، موجب نمیشود که نفس، جسم را ترک کند؛ ولی حیات و حس را برای عذابشدن باقی میگذارد. این مرگ، انسان را برای همیشه از خداوند دور میکند.
3-2- چیستی گناه: میتوان گفت گناه، هرگونه عملی است که فرد با ارتکاب آن از حدود الهی تجاوز میکند (اسحاقی، 1386: 15). در فرهنگ مسیحی در یک تقسیمبندی کلی، گناه به دو قسم تقسیم میشود: 1- گناه نخستین (ذاتی)؛ 2- گناه فردی و اختیاری (عملی).
3- 2-1- گناه نخستین: تکوین آموزة گناه اولیه با داستان هبوط آدم و حوا در باب سوم سفر پیدایش آغاز میشود و بر سرپیچی آن دو از فرمان الهی، مبنی بر نخوردن از میوة شجرة ممنوعه اشاره دارد؛ بنابراین آموزة گناه نخستین، آموزهای مشخصاً مسیحی است. این مفهوم و نظریه، ابداع آگوستین نبود؛ پولس، ترتولیانوس، کوپریانوس و آمبروسیوس آن را پیش از او آورده بودند؛ ولی آگوستین، مهمترین نظریهپردازِ گناه نخستین، با تاریخیکردن، روانشناختیساختن و بالاتر از همه شهوانیکردن مسئلة هبوط آدم، این آموزه را برجسته ساخت (کونگ، 1386: 106). در واقع آموزهی گناه نخستین در دیدگاه آگوستین، بازتابی از دیدگاه پولس قدیس در کتاب مقدس است. آنچه در نظر پولس دربارة مفهوم گناه اهمیت دارد، آن است که گناه همه را دربند کرده است و تنها جزای درخور آن مرگ است و این گرفتاری انسانها در گناه، جز با عمل خنثیسازی روحالقدس یا عیسی مسیح، زدودنی نیست؛ ازاینرو، آگوستین نیز (که تابع پولس است) معتقد است ماجرای هبوط آدم وحوا که در باب سوم سفر پیدایش بازگو میشود، پیامدهای مصیبتباری برای نژاد بشر داشته است. تمامی فرزندان آدم ابوالبشر به استثنای عیسی و مادرش وارث گناه اولیة آدم و حوا هستند و در گناه او شریکند؛ بنابراین با کولهباری از گناه متولد میشوند. «گناه ما به دلیل اتحاد و پیوستگی ذات ما با آدم است و این اقتضا میکند که اراده و درنتیجه شخصیت و فردیت ما نیز با آدم یکی باشد» (Karfikova, 2012:p. 174). بنابراین به نظر آگوستین، اگر آدم و حوا گناه نمیکردند، نسل انسان نیز سعادتمند بودند و در آن صورت، نه هیچکس گناه میکرد و نه هیچکس میمرد (آگوستین، 1392: 591- 592)؛ ولی گناه آدم و حوا مانع دستیابی بشر به این سعادت شد؛ به همین سبب به تعبیر برخی متفکرین، آگوستین این گناه را گناه «سعادت برانگیز» میداند (مجتهدی، 1379: 93). به تعبیر تننت: «ویژگی خاص نظریة گناه ازلی آگوستین، اغراق وی درمورد تأثیرات هبوط آدم در ذات انسان است. وی چنین تعلیم میداد که فساد و تباهی آدم، کامل بوده است و انسان هبوطیافته، حتی در ارادة خیر ناتوان است...»(Tennant, 2003:p. 560- 562) طبق آنچه گفته شد، آگوستین گناهان فطری را به بشر نسبت میدهد و معتقد است این گناه تبعات جبرانناپذیری را برای بشر به همراه داشته است که در ادامه بحث، این تبعات مطرح شده است:
3-2-1-1-تبعات گناه نخستین از دیدگاه آگوستین:
همانطور که گفته شد، بنا به دیدگاه آگوستین، زندگی نسل بشر به دنبال هبوط آدم و حوا، به نوعی کیفر و مجازات تبدیل شد. فناپذیری، مرگ، بدبختی، درد و رنج، جنایات، جنگ، جنگ تن در برابر روح و نظایر آنها (Dean, 1963:p. 17- 18). این امور را میتوان به شکل ذیل دستهبندی کرد:
1 - غلبة بدن بر نفس: یکی از محدودیتهایی که برای انسان بهخاطر گناه نخستین ایجاد شد، غلبة بدن بر نفس و درنتیجه اطاعتنکردن جسم از نفس بود (Schaff, 1890:p. 59). این درحالی است که جسم از نفس پستتر است و نفس شرافت بیشتری دارد و این امر نه چیزی طبیعی، بلکه یک نقیصه است (آگوستین، 1392: 625). آگوستین معتقد است به محض اینکه والدینِ نخست ما تخطی کردند، نفس که در آزادی خویش سرکشی کرده و اطاعت از خدا را خوار شمرده بود، از سلطهاش بر جسم محروم شد. در اینجا انسان چون از روی اراده، خدا را ترک کرد، تبعیت جسم (که خدمتکار و زیردستش بود) را از دست داد. وی در مجموع، تمام نیازهای جسم انسان را ناشی از گناه انسان و ارتباط روح با بدن و نیازهای بدن میداند (Nisula,2012:p. 103).
2- ابتلا به پیری و سالخوردگی: یکی از نتایج غلبة جسم بر نفس، تجلی این غلبه در قالب پیری، بیماری و مرگ است. درواقع، این جسم بر اثر ضعف طبیعی با ارادة انسان مخالفت میکند و گذشت زمان، برخلاف میل بشر جسم را میفرساید و درنتیجه به مرگ نزدیک میکند (آگوستین، 1392: 557). این دیدگاه از آنجا ناشی میشود که آگوستین به دو نوع جسم قائل است: جسم نفسانی و جسم روحانی. آن جسمی که در ابتدا به بشر داده شده بود، جسم نفسانی است (همان که اکنون ما داریم)؛ ولی چنان نبود که هرگز نمیرد؛ بلکه به انسان قول داده شده بود که اگر نافرمانی نکند، این جسم در طول زمان، روحانی و جاودانی میشود؛ ولی گناه نخستین چنان طبیعت جسم را تغییر داد و فاسد کرد که باعث شد جسم نهتنها روحانی نشود، بلکه با خوردن غذا به شیوهای که اکنون معمول است، جسم حیوانی و زمینی شود. جسمی که اکنون به نفس زنده پیوند خورده است، در معرض زوال و نابودی و پیری و درنتیجه ضرورت مرگ قرار دارد؛ ولی اگر به روح حیاتبخش پیوند بخورد، دیگر ابدی و جاودانه میشود؛ البته نه اینکه روح شود، بلکه همان گوشت و خون، ابدی و همیشگی میشود. این جسم از این جهت که هرگز نخواهد توانست بمیرد، مانند نفس است. آگوستین معتقد است کسانی که جسم روحانی را دریافت میکنند هرگز گناه نمیکنند و نمیمیرند. آنان مانند فرشتگان لباس جاودانگی به تن خواهند کرد و گناه نخواهد توانست آن لباس را از تن ایشان بیرون آورد (همان: 557- 563).
3- ابتلا به شهوت: یکی دیگر از نتایج مغلوبشدن نفس، غلبة شهوت بر انسان است. به اعتقاد آگوستین، قبل از گناه نخستین، شهوت جنسی وجود نداشت و همانطور که انسان بهوسیلة ارادة خویش میتوانست اندامهای دیگر نظیر دست و پا را حرکت دهد، میتوانست با ارادة خویش اندامهای تناسلی را تحت فرمان درآورد و آن را وادار به تولید نسل کند (همان: 599- 606)؛ اما گناه نخستین آدم و حوا، که تأثیرات فوری بر روی بدن آنها داشت، نهتنها آنها را در معرض بیماری و مرگ مانند دیگر حیوانات قرار داد، بلکه باعث شد آنها نیز مانند حیوانات متمایل به مقاربت جنسی و فرزندآوری شوند. این تحریک جدید در بدنشان بود که باعث شد آدم و حوا از عریانبودنشان احساس شرم کنند؛ همانطور که آگوستین میگوید: به محض اینکه آنها حکم را نقض کردند، کاملاً عریان شدند. درون آنها به جرم غرور و گستاخیِ عشق به استقلال از فیض خالی شد و چشمانشان بر بدنشان افتاد و احساس شهوتی کردند که برایشان شناختهشده نبود (Vessy, 2012:p. 358 - 360). آگوستین شرم و خجلت آن دو بر برهنگی را نه به این دلیل میداند که آنها قبلاً از برهنگی خویش آگاه نبودند، بلکه به این دلیل که هنوز برهنگی، شرمآور نشده بود: «زیرا تا آن هنگام، شهوت، آن اندامها را بهطور غیرارادی بر نمیانگیخت و جسم تا آن زمان با نافرمانی خود، بر نافرمانی انسان گواهی نمیداد» (همان: 602).
4- ابتلا به انواع بلاها: آگوستین همچنین معتقد است انسان به سبب گناه نخستین از فردوس برین رانده و به درون مصیبتهای این زندگی فانی رانده شد (آگوستین، 1392: 925). این زندگی را اگر بتوان زندگی نامید، از بلاهای وحشتناکی پر شده است که به محکومیت کل نژاد انسان از همان آغاز گواهی میدهد. «چه طوفانی از بلاغت میتواند بدبختیهای این زندگی را شرح دهد؟» (همان: 870) ازجملة این بلاها نادانی عمیق و وحشتناکی است که سرچشمة همة خطاهای محیط بر فرزندان آدم است. وی جرائم بیشماری را از فرزندان آدم برمیشمارد که ناشی از علاقة انسان به انبوهی از اباطیل و چیزهای زیانبار است. در ادامه میگوید «همه دیدهایم که انسان با چه نادانی عمیقی که در کودکی خودنمایی میکند و با چه انبوهی از امیال احمقانه که در نوجوانی ظاهر میشود، به جهان میآید. بهگونهایکه اگر او را واگذارند تا طبق میل خود زندگی و عمل کند، او به همه یا بیشتر جرائم و گناهانی که گفته شد و نشد دست خواهد زد» (همان: 1084).
5- ابتلا به اقسام مرگ: آگوستین معتقد است انسان نخستین با نافرمانی درخت حیات را از دست داد. و این باعث مرگ اول وی شد؛ ولی در همین شرایط هم، به آدم و حوا و نسل او غذاهای دیگر و اندکی از درخت حیات داده شد تا اجسام حیوانیشان از گرسنگی و تشنگی رنجور نشود و مدت طولانیتری زندگی کنند و مرگ آنها را نابود نکند؛ ولی بههرحال، همه مرگِ همگانی جسم را به ارث میبرند. علاوهبراین، گناه نخستین باعث شد که سوء استفاده بشر از اختیار، او را به گناهانی بکشاند که وی را لایق مرگ نفس و عذاب ابدی کند، که هرچند همگانی نیستند؛ ولی افرادی را شامل میشوند. در ادامه بهطور مفصل به این بحث پرداخته شده است.
درنهایت، تذکر این نکته لازم است که آگوستین معتقد است گناه نخستین با غسل تعمید حذف میشود؛ اما عواقب ناشی از گناه، مانند مرگ و میر، جهل و شهوت، در انسان وجود دارد و فقط بهآرامی در یک مبارزة ناشی از زندگی بافضیلت است که انسان میتواند بهوسیلة فیض خداوند، خود را حفظ کند تا بالآخره بتواند بر این امور غلبه کند؛ اما بااینحال، این امور در بدن مادی نمیتواند بهطور کامل ریشهکن شود؛ درست همانطور که نمیتوان (ممکن نیست) بر مرگ جسمی غلبه کرد که نتیجة دیگرِ گناه است (Karfikova, 2012:p. 209).
3-2- 2- گناهان ارادی اختیاری که نسبت به خدا، خودمان و دیگران مرتکب میشویم. از دیدگاه آگوستین گناهان فردیِ بشر نیز ریشه در گناه نخستین داشتهاند و به سبب انحراف در ارادة آدم است که اکنون فرزندان او مرتکب گناه میشوند (Matthews, 2005:p. 548). وی دراینباره چنین میگوید: «وقتی کسی از سر جهالت خطا میکند یا نمیتواند آن کاری را انجام دهد که بهدرستی ارادة انجام دادنش را میکند، افعالش، گناه خوانده میشوند؛ زیرا منشأ آن افعال در آن گناه نخستین است که از سر اختیار انجام شد. گناهان بعدی فقط نتایج آن گناه نخستیناند» (Augustine, 1999:p. 107) به گفتة راسل: «از دیدگاه آگوستین، گناهانِ انسان، جملگی از این گناه اولیّه نشأت گرفتهاند؛ زیرا با گناه اولیّه، جسم، زندان روح شد و شهوت و نادانی زاده شد. بدینسان روح که باید سرور تن میبود، اسیر آن شد و بر نور معنویّت نابینا شد» (راسل، 1351: 114). علاوهبراین، آگوستین تلقی خاص دیگری نیز از مقولة گناه دارد که توجه به آن ضروری است. به گفتة برخی نویسندگان «ویژگی برجستهای که در مفهوم مسیحانة گناه وجود دارد و آن را از دیگر دیدگاهها متمایز میکند، رابطة آن با عشق مقدس است. گناه مسیحی را میتوان بیتفاوتی یا ضدیت با ارادة خدا، یعنی سرپیچی از ایمان و عشق تعریف کرد؛ و اگر ارادة خدا کاملاً در عیسی آشکار شده باشد، برداشت مسیحانة گناه، نظری نو است؛ زیرا بنا بر این نظر، گناه بهواسطة رابطه با عشق مقدس، گناه است. در این صورت، گناه ادعای تصریحی یا تلویحی بر زندگی مستقل از خداست و اینکه چیز دیگری، یعنی عالم یا خود را به جای او قرار دهیم» (پورسینا، 1385: 160). در دیدگاه آگوستین نیز ازآنجاکه ارتباط و عشق به خدا، محور اندیشة وی را شکل میدهد، لبّ گناه را رویگردانی عالماً و عامداً عشق از خدا به مخلوقات میداند. «گناه برای انسان، بینظمی و انحراف است؛ یعنی رویگردانی از باارزشترین خالق و رویکردن به چیزهای پستتری که او آفریده است» (Augustine, 1999:p. 18). در جای دیگری میگوید: انسان زمانی گناهکار است که به شیوهای زندگی نکند که برای آن آفریده شده است و به عبارت دیگر، به مقتضای خواست خودش زندگی کند، نه به مقتضای خواست خدا (آگوستین، 1392: 576).
بنابراین، این تغییر جهت ارادی از خیر عالی به خیر دانی، گناهی است که برای انسان انحراف و بینظمی ایجاد میکند و انسانها را به دو صف جداگانة عاشقان خدا و عاشقان خود تقسیم میکند. «آنچه شر است، رویگردانی از خیر لایتغیر و رویکردن به خیرهای متغیر است و چون این رویگرداندن، ارادی و نه اجباری است، عادلانه و به حق با فلاکت کیفر داده میشود» (Augustine, 1999:p. 68). وی همچنین در اعترافات به صراحت میگوید: «شرّ، آنگاه رخ میدهد که اراده به کژراه رفته باشد. از تو، ای خدا! که جوهر اعلایی، روی برتابد و به جانب دونمرتبهترین موجودات عطف عنان کند» (آگوستین، 1387: 220).
نتیجه اینکه، گناه نخستین آدم و گناهان عملی فرزندان او همگی تجلی انحراف در رویکرد و التفات انسان است. اگر انسان به جای خیر مطلق به خیرهای متغیر و ناپایدار روی کند، دچار گناه شده است و بیگمان، گناه هرچه هم جزئی باشد، اثر عمیق خود را در اندرون انسان برجای میگذارد؛ به گونهایکه حتی ممکن است انسان، ناخواسته یا ندانسته هم مرتکب گناه شود. این سخن بدین معناست که وقتی انسان به قول آگوستین، از سر جهالت با غلیان شهوت دست به گناه میزند، گرچه به ظاهر بهنحوی غیرارادی چنین کرده است، ولی چون همین افعال، نخست در گناه نخستین و در درجة بعد در گناهان عملی آگاهانه و تعمّدی ریشه دارند، باز مرتکب گناه شده است (پورسینا، 1385: 187- 188). بنابراین طبق این دیدگاه سؤالی که مطرح میشود این است که آیا گناه (شر اخلاقی) ذاتی عالم است.
4- شر و گناه:
بهطورکلی میتوان گفت در فلسفة مسیحیت، شر اخلاقی عنوان مخصوصی گرفت و آن عنوان «گناه» بود (ژیلسون، 1379: 195). در اندیشة آگوستین نیز مفهوم شر (شر اخلاقی بیشتر تا طبیعی) و گناه درهمتنیده شدهاند. یکی از علل گرایش آگوستین به مانویّت و سپس مشرب افلاطونی، یافتن راهحلی برای معضل شر بود. زندگی خود آگوستین نیز که قبل از گرویدن به مسیحیت در گناه (شر اخلاقی) موج میزد، باعث شده بود وی به دنبال یافتن خاستگاه شر در عالم باشد. به همین سبب، وی برای یافتن پاسخ خویش، دو راهحل پیش میگیرد: 1- به تبعیت از افلاطونیان، شر را ذاتی عالم ماده نمیداند و معتقد است شر، امری عدمی است و اصلاً وجودی نیست تا برای توجیه آن به خالق و مبدأ نیازی باشد و به عبارت دیگر، شر همان غیاب خداست وگرنه کل دستگاه آفرینش خیر است. وی گاهی نیز شر را امری نسبی میداند؛ یعنی ممکن است امری برای موجودی نیک و خوب باشد و برای موجود دیگر شر باشد؛ ولی چیزهایی که شر و بد دانسته میشود، اگر در مقایسه با کل عالم در نظر گرفته شوند، زیبا و تحسین برانگیز هستند (آگوستین، 1392: 476). ما چون همهچیز را با آسایشداشتن و نداشتن خود میسنجیم. برخی موجودات را بد میدانیم؛ درحالیکه مخلوقات، نه در ارتباط با آسایشداشتن و نداشتن ما، بلکه در ارتباط با طبیعت خودشان است که آفریدگار خویش را جلال میدهند (همان: 499). 2- پاسخ دوم وی برگرفته از کتاب مقدس است، که میگوید شر در این عالم، محصول و اثر همان گناه اولیه است و بهصورت ارثی به انسانهای بعدی منتقل میشود. «به وساطت آدم، گناه داخل جهان شد و به گناه، موت و اینگونه موت بر همه طاری شد. از آنجا همه گناه کردند» (نامه به رومیان، 12: 5). بنابراین آگوستین دریافت که چیزی در درون انسان وجود دارد که همواره او را گرفتار میکند. وی این گناه را منشأ تمام بیچارگیها و بدبختیهای بشر و منشأ شر دانست. آگوستین حتی شروری مانند سیل، زلزله، بیماری، طوفان و... را نتیجة کیفر گناهان میداند. پس شرور یا گناه هستند یا کیفر گناه. اینجاست که بشر برای رهایی از این وضعیت خویش نیازمند به فیض الهی است:
5- فیض و گناه:
آگوستین به نظریهپرداز فیض معروف است. دیدگاه وی در باب فیض نشأتگرفته از دیدگاه پولس رسول است (رساله به غلاطیان، 6: 13و 14). چون زندگی آگوستین سراسر لطف و فیض خداوند بوده است؛ درنهایت به این میرسد که تنها فیض الهی است که انسانها را نجات میدهد. وی حتی ایمانآوردن خویش را هم بدون اصل فیض خداوند ناممکن میداند و در سراسر اعترافات، لطف خدا را هادی و راهنمای خود برای نجات از وضعیت گناهآلود خویش و پذیرش مسیحیت میداند؛ ازاینرو، میگوید: «انسان هرقدر هم که کردارش ستودنی باشد، اگر مشمول لطف تو نشود، امتحانش بسیار دشوار خواهد بود» (آگوستین، 1387: 286). در دیدگاه آگوستین، آموزة فیض، ارتباط تنگاتنگی با مسئله گناه اولیه دارد. وی معتقد است گناه نخستین، ارادة بشر را به حدّی متأثر کرده است که دستیابی مجدد بشر به ارادهای پاک و پالوده از گناه را با نوعی دشواری حداکثری مواجه ساخته است؛ تاآنجاکه دخالت مستقیم خدا در رسیدن به چنین مقصودی را ضروری میسازد. طبق این دیدگاه، ازآنجاکه همه گناهکارند، همه نیازمند نجاتاند؛ ولی بشر هرگز نمیتواند به مدد ابزارها و امکانات خود، به دوستی با خدا درآید و ناتوان از آن است که خود را نجات دهد. دگرگونی حتمی باید از بیرونِ اوضاع و احوال بشر صورت گیرد. آگوستین سعی میکند این مشکل را با ارائة تبیینی جدید حل کند که بر لطف الهی مبتنی است. به همین سبب میگوید: «فقط کسی که در ابتدا آن را عطا کرده است، میتواند آن را برگرداند» (آگوستین، 1392: 593). از دیدگاه وی، فیض «موهبتی» است که خداوند آن را اعطا کرده است؛ اما نه به سبب شایستگی انسان. خداوند به خواست خود بشر را از بند گناه میرهاند و این به مثابه موهبتی الهی است؛ چیزی نیست که خود بتوانیم آن را تحصیل کنیم. ازسویدیگر، زمانیکه بشر سعی میکند با توان خود و بدون کمک از فیض الهی زندگی کند، دچار گناه میشود؛ بنابراین بشر میتواند با اختیاری که دارد به موجود نجاتدهندهای معتقد باشد و از لطف و رحمت او بهرهمند شود (کاپلستون، 1390: 105- 107). این موجود نجاتدهنده حضرت عیسی مسیح است. خدا با لطف و رحمتش و ازآنجاکه بندگان را دوست داشت، تصمیم گرفت که کفاره گناه انسان را بپردازد؛ ازاینرو، پسر یگانهاش را به دنیا فرستاد تا با تجسد خود و پذیرفتن جسم و نفس انسانی و به دنبال آن، کشتهشدن بر روی صلیب، بندگان را از گناه رهایی بخشد. وی عیسی مسیح را قربانی عظیمی میداند که میخواهد گناه بزرگی را پاک کند که ساحت انسانیت را آلوده کرده است.
نکتهای که در اینجا باید به آن توجه داشت این است که با وجود فیض الهی نقش اراده چگونه است.
6- اراده و گناه:
تأکید آگوستین بر آموزة فیض به معنای نادیدهگرفتن اختیار و اراده برای انسان نیست. وی اساساً گناهی را که بدون اراده از انسان سر زند، گناه نمیداند. حتی اصل گناه از نظر او همین حضور عنصر اراده است. به همین سبب تأکید میکند که هیچ فعلی اگر از سر اراده انجام نشده باشد، گناه یا کار خیر نیست. اگر انسان اختیار نداشت، کیفر و پاداش اخروی بیمعنا و ناعادلانه بود (Augustine, 1999:p. 30). درخور ذکر است که آگوستین در آثار خود هیچ تبیین نظاممندی از ماهیت و کارکرد اراده به دست نمیدهد؛ بااینحال، بسیاری از ملاحظات آگوستین در این مورد بر مفهوم گزینش آزادانة اراده متمرکز است که با مفاهیم دیگری ازقبیل فیض و گناه اولیه ارتباط تنگاتنگی دارد. به اعتقاد او، نخستین اختیاری که انسان پس از آفرینش خود دریافت کرد، توانایی او بر انجام یا ترک گناه بود (آگوستین، 1392: 1107). آگوستین با این توضیحات نشان میدهد که گناه نخستین کاملاً آگاهانه و از سر اختیار صورت گرفته است و با اینکه به دنبال یک فریب (فریب مار یا شیطان یا هر دو) صورت گرفته است، ولی از سر اجبار نبوده است. وی در تمام آثار خود به حضور عنصر اراده و درنتیجه استفادة نادرست و متکبرانة بشر از این عنصر تأکید میکند (آگوستین، 1387: 2888). به همین سبب، تأکید میکند «ارادة آزاد عمدتاً برای انسان باعث رنج و بدبختی است؛ هم بدبختی موقت و هم بدبختی ابدی» (Karfikova, 2012:p. 271).
بعد از بیان این مقدمات، بحث اصلی ارتباط بین مرگ و گناه مطرح شده است.
7- ارتباط بین مرگ و گناه:
متفکران مسیحی در باب ماهیت گناهِ مرتبط با مرگ سه دسته میشوند: 1- بعضی میگویند مراد همان گناه نخستین است. 2- عدهای میگویند مراد از این گناه همان گناهان معمولی است که مرتکب میشویم و ناخواسته در شناخت ما از عالم واقع اثر میگذارند. 3- برخی نیز جمع هر دو نظریه را میپذیرند و معتقدند که گناه نخستین، آثاری در شناخت از عالم واقع دارد؛ همچنانکه گناهان روزمره هم، تأثیرات منفی و مخرب دیگری بر شناختی که از عالم واقع وجود دارد برجای میگذارند (ملکیان، بیتا :85). آگوستین را میتوان در دستة سوم جای داد. وی هر دو دسته گناه را علت و عامل مرگ معرفی میکند: 1- گناه نخستین که باعث شد جملگی ما به همراه آدم، مرگ را به جان بخریم (گناه ذاتی)؛ 2- گناهان ارادیاختیاری که نسبت به خدا، خود و دیگران مرتکب میشویم (گناهان عملی) (آگوستین، 1387: 155).
7- 1- گناه و مرگ جسم:
با توجه به آنچه در باب گناه نخستین گفته شد، آگوستین اصرار دارد مرگِ جسم را هم بر مبنای گناه نخستین توجیه کند؛ ازاینرو، معتقد است اینگونه نبوده است که خداوند از اول، طبق قانون طبیعت، مرگی را مقدر کرده باشد؛ بلکه جداشدن نفس از جسم، بخشی از مجازات عادلانة گناه انسان است. وی طبق کتاب مقدس، معتقد است جسم انسان پیش از گناهکردن وضعی دیگر داشت و چنان ساخته شده بود که اگر گناه نکند، ابدی شود؛ چون جسم نفسانی بود؛ ولی میتوانست در اثر طاعت، روحانی و درنتیجه ابدی شود. بنابراین طبیعت این جسم مانند طبیعت فرشتگان نبود که درصورت نافرمانی باز هم فناناپذیر باشد؛ بلکه به او گفته شده بود که اگر نافرمانی کند، میمیرد؛ همانطور که به او گفته شده بود اگر از عهدة وظایف بندگی برآید، به فناناپذیری فرشتهآسا و ازلیّت سعادتآمیز دست مییابد و مرگ به سراغش نمیآید (آگوستین، 1392: 533)؛ ولی انسان با وجود این هشدار، چون احکام خداوند را نگه نداشت و خواست خود را بر خواست خداوند ترجیح داد، مرگ بر او غلبه کرد (Schaff, 1887:p. 135 -136). آدم نمیدانست که نتیجة عصیانش مجازات اعمالشده از سوی خداوند است که آنچنان سخت خواهد بود که کل وجود وی را تغییر خواهد داد؛ بهنحویکه آنها را در اسارت گناه و در معرض تلخی مرگ قرار میدهد (Mcwilliam, 1992:p. 133) و این تغییر شرایط فقط مختص خودش نیست؛ بلکه چون طبیعت نطفهای که قرار بود انسانها از آن منتشر شوند، از ابتدا در آدم و حوا وجود داشت، طبیعت آنان نیز فاسد و فرزندانی که متولد میشوند، محکوم به مرگ هستند؛ ازاینرو، هیچ انسانی جز در این حالت متولد نمیشود و گویی همه با زنجیر مرگ بسته شدهاند. وی همچنین معتقد است منظور خداوند از این هشدار «روزی که از آن خوردی به مرگی خواهی مرد» (پیدایش، 2: 17) این است که آدم و حوا از همان روزی که میوة ممنوعه را خوردند، نهتنها از جسم جدا شدند، بلکه در همان روز، طبیعت آنان بدتر شد و فساد به آن راه یافت و با راندهشدن کاملاً عادلانه از درخت حیات، ضرورت حتی گرفتارشدن به مرگ جسمانی دامنگیرشان شد و ما نیز در این ضرورت متولد شدیم. «بنابراین مرگ جسمانیِ ناخواسته، نتیجة مرگ روحانی ارادی آدم است» .(Nisula,2012:p. 108) ازاینرو، انسان که به خواست خودش در روح، مرده بود، محکوم شد که برخلاف خواست خودش در جسم نیز بمیرد. در این حالت محکومیت بود که خداوند خطاب به انسان گفت: «تو خاک هستی و به خاک برخواهی گشت» (پیدایش، 30: 19). اینجا بود که اگر فیض خدا او را نجات نداده بود، به مرگ ابدی نیز محکوم میشد؛ زیرا وی حیات ابدی را ترک کرده بود. آگوستین به این دلیل این مجازات را عادلانه میداند که پرهیز از آن گناه خیلی آسان بود؛ ولی تکبر و خودبزرگبینی انسان مانع تسلیم شدنش شد (همان: 597- 599).
آگوستین با اینکه جداشدن نفس از جسم را مجازات گناه میداند، معتقد است بازخرید کامل ما از گناه در گرو نجاتمان از بدن است و تازمانیکه ما تختهبند تن هستیم، قادر به گناه کردنیم. تنها بعد از مرگ است که ما به وضعیت سعادت کامل میرسیم که در آن گناهکردن غیرممکن است (Bonner, 2007:p. 84)؛ به همین دلیل این نکته را تذکر میدهد که «مرگ بدن با رستاخیز، تمام میشود. آنچه باید از آن ترسید و نگرانکننده است، مرگ روح است که آتش ابدی را به دنبال دارد؛ ازاینرو میگوید: از مرگ جسم نترسید؛ بلکه از لعنت مرگ روحانی بترسید که منجر به عذاب ابدی روح و بدن، هر دو، میشود» .(Schaff, 1887:p. 248)
روشن است که این دیدگاه آگوستین درست نقطة مقابل دیدگاه کسانی است که معتقدند سعادت نفس هنگامی کامل میشود که کاملاً از جسم عاری شود و بهصورت نفس ساده و عریان به سوی خدا بازگردد. در نتیجة این دیدگاه، پیوند نفس با جسم است که مجازات است، نه جدا شدندش از آن. آگوستین در پاسخ به این افراد میگوید: جسمِ فانیِ رنجورِ میرا که بر اثر گناه تغییر یافته است و درنتیجه مانند باری بر نفس سنگینی میکند، باید از آن جدا شود، نه هرگونه جسمی (آگوستین: 548- 549).
7-2- گناه و مرگ نفس: آگوستین زندگی در گناه را «مرگ روح» تعریف میکند (Schaff, 1890:p. 106) که نتیجة آن رهاشدن از طرف خداوند است. در این حالت، نفس، هرچند که جاودانه است، ولی با گناه که ویرانگر آن است به مرگ خاص خویش گرفتار میشود و بهگونهای در تاریکی گناه غوطهور میشود که نمیتواند واقعیتهای پیرامون خویش را تشخیص دهد. در این وضعیت، گویی روح انسان از کف رفته است (آگوستین، 1387: 109- 110)؛ چون قوای خویش را از دست میدهد و دیگر حس و دریافت ندارد. این مرگ از دیدگاه آگوستین، خاص انسان نیست؛ بلکه فرشتگان نامیرا نیز به سبب نافرمانی میتوانند گرفتار آن شوند. وی همچنین معتقد است آدم نیز با نافرمانی نخستین خود که با ارادة خویش انجام داد، خدا را ترک کرد و این دورافتادن از خدا، مرگ نفس را برای او به دنبال داشت؛ چون «علاوه بر بههمخوردن وضعیت فیزیکی وی در اثر گناه، باعث فاسدشدن وضعیت هستیشناختی او و شکستهشدن ارتباطش با خدا شد» (Nisola,2012:p. 103). خداوند نیز با خطاب «آدم کجا هستی؟» به همین مرگ اشاره میکند. سخن مذکور از روی بیخبری و استفهام گفته نشد؛ بلکه خداوند به آدم یادآوری میکند که به جایگاه کنونیاش توجه کند که دیگر خدا در او نیست و به او عصیان ناشی از تکبرش را تذکر میدهد (آگوستین، 1392: 561)؛ زیرا از دیدگاه آگوستین تکبر بود که باعث گناه نخستین انسان شد و «تکبر آغاز هر گناهی است» و «آغاز تکبر زمانی است که انسان از خدا ببُرد» (Augustine, 1886:p. 273). پس آدم در اثر تکبر، گناه را وارد عالم کرد و به سبب گناه مرگ را؛ زیرا مرگ، حاصل مخالفت خداوند با متکبران است: «انسان... علامت مرگ را که نشان گناه خود اوست، بر دوش میکشد تا همواره به یاد داشته باشد که تو با متکبّران مخالفت میورزی» (آگوستین، 1387: 47). بنا بر آنچه آمد، مفهوم زندگی مرده در مقابل حیاتی که ازطریق ایمان زنده خوانده میشود، مفهومی محوری در نظر آگوستین است. به باور او، تنها حیاتی، حیات واقعی است که صرفاً به سوی خدا جهتگیری شده باشد. آلودگی به گناه، انسان را از دستیابی به این حیات محروم میکند. آگوستین کششهای گناهآلود را به نفس مرده نسبت میدهد و معتقد است زندهبودن جان در گرو دوریجستن از اموری است که انسان را به سمت گناه و در نتیجه مرگ میکشانند. برایناساس، «تمام ملتهایی که خداوند را فراموش کردهاند، ستمکار و شایستة جهنم هستند. آنها با فراموشکردن خداوند زندگی مناسب را فراموش میکنند؛ ازاینرو، به سمت مرگ رهسپار میشوند که همین خود نوعی جهنم است» (Augustine, 2002:p. 155)؛ اما با به یادآوردن خداوند، به سوی زندگی برمیگردند و با این یادآوری، زندگی مناسب خود را که با فراموشکاری از دست داده بودند به دست میآورند (Ibid). وی انسانهای بیخدایی که در این دنیا، بعضی جانشین بعضی دیگر میشوند را مردگانی میداند که جانشین مردگان دیگر میشوند. این افراد از دیدگاه آگوستین به جای اینکه جلال خدا را دوست داشته باشند به جلالهای فانی دنیوی چسبیده بودند و آنقدر به این اوضاع دلخوش بودند که آرزو میکردند پس از مرگ نیز بر زبان کسانی که آنان را تحسین میکنند، زنده بمانند (آگوستین، 1392: 228). به همین دلیل «ما کسی را که بهعنوان مؤمن میمیرد، فقط براساسِ بدن، مرده میدانیم، نه براساس نفس. همانطور که اگر کسی را قوی یا زیبا میدانیم، منظور ما بدن است نه نفس» (Augustine, 2002:p. 162). گفتنی است هرچند آگوستین روح بدون خدا را یک روح مرده میداند، اما بر این باور است که روح، جاودانه است و هیچوقت از زندگی خالی نیست و زندگیاش متوقف نمیشود؛ حتی زمانیکه اسفبارترین زندگی را داشته باشد (O’ Dalvy, 1987:p. 35). بنابراین، هرچند دربارة نفس میتوان گفت گناه موجب مرگ و ازدسترفتن گونهای حیات ویژة آن میشود که عبارت است از روح خدا که او را برای زندگی حکیمانه و سعادتمندانه توانا میسازد، ولی چون فناناپذیر آفریده شده است، زیستن او (هرچند با گونهای زندگی توأم با بدبختی) متوقف نمیشود و زمانیکه به خدا برگردد و به خداوند معرفت حاصل کند، پاداش وی معرفت جاودانه خواهد بود؛ اما هیچکس نمیتواند به این مرحله برسد، مگر اینکه خود را از این دنیا دور کند (Schaff, 1887:p. 113).
7-3- گناه و مرگ ابدی: آگوستین معتقد است برای گناهکاران در هنگام داوری نهایی، نوع جدیدی از مرگ اتفاق خواهد افتاد که از هر شری بدتر و سختتر است؛ چون مرگی است که با هیچ مرگ دیگری به پایان نمیرسد و جدایی نفس از جسم نیست؛ بلکه اتحاد آن دو در مجازات ابدی است. در آنجا برخلاف وضع فعلی، انسانها در حال پیش یا پس از مرگ نخواهند بود؛ بلکه پیوسته در حال مردن هستند (آگوستین، 1392: 545).
در مرگ حاضر، روح از بدن برخلاف خواستش جدا میشود؛ ولی در مرگ ابدی، روح در بدن برخلاف خواستش نگه داشته میشود. تحمل درد روانی که سبب آن دوری از خداوند است و تحمل درد فیزیکی از آتش ابدی، تجربه یک نوع از درد روانیجسمانی بیپایان خواهد بود که وحدت روح و بدن آن را به اجرا درخواهد آورد (Vessy, 2012:p. 361). وی این قسم مرگ را مرگ دوم میداند و با استناد به این سخن کتاب مقدس بر آن تأکید میکند: «از قاتلان جسم که قادر بر کشتن روح نیستند، بیم مکنید؛ بلکه از او بترسید که قادر است بر هلاککردن روح و جسم را نیز در جهنم» (انجیل متی، 10: 27). از دیدگاه آگوستین هنگامیکه این مرگ اتفاق میافتد، جنگ و تعارضی بین اراده و احساسات به وجود میآید که چیزی از آن سختتر و تلختر نیست. اراده با احساسات مخالفت میکند و احساسات با اراده. درواقع، در اینجا دشمنیای است که با پیروزی یک طرف به پایان نمیرسد. رنج چنان با طبیعت جسم درگیر میشود که هیچیک از آن دو، دیگری را تحمل نمیکند. در این دنیا رنج وجود دارد؛ ولی در رنجها و تعارضهای این زندگی، یا رنج پیروز میشود و مرگ، احساسات را از میدان بیرون میکند، بهطوریکه بسیاری افراد از شر رنج و درد به مرگ پناه میبرند، یا اینکه طبیعت پیروز میشود و تندرستی، رنج را از میدان بیرون میکند؛ ولی در جهان آینده رنج ادامه مییابد تا عذاب کند و طبیعت باقی میماند تا عذاب را حس کند. هیچیک از ایندو معدوم نمیشود تا مجازات معدوم نشود. تأکید آگوستین در این قسم مرگ بر این مبنا است که نفس میمیرد؛ زیرا ارتباط حیات آن با خدا قطع میشود؛ ولی جسم نمیمیرد؛ چون حیات آن به نفس بستگی دارد و باید زنده باشد تا بتواند عذابهای جسمانی پس از رستاخیز را احساس کند. پیشفرض این دیدگاه آگوستین این است که نفس چون در طبیعت خویش جاودانه آفریده شده است، نمیتواند بدون نوعی زندگی باشد؛ ولی وقتی که نفس موجب حیات جسم نباشد، بلکه موجب رنج آن در کیفری ابدی باشد، چگونه میتوان آن را زنده نامید. این بدترین و بزرگترین مرگی است که در آن مرگ هرگز نمیمیرد (آگوستین، 1392: 278 و 911- 912). بنابراین هرچند که در این وضعیتِ محکومیت نهایی، احساس انسان متوقف نمیشود، ولی ازآنجاکه این احساس، نه مطبوع است تا شیرین باشد و نه پایدار است تا کامل باشد، بلکه مجازاتی است دردناک، بیشتر، شایستۀ نام مرگ است تا زندگی. به گفتۀ کییرکگور: «عدهای گمان میکنند که مرگ بدترین بلاست و به سبب اینکه از مرگ میترسند، ناشاد هستند؛ اما ما مانند سربازان رومی از مرگ نمیترسیم. ما بلایی بدتر را میشناسیم. اولین بلا، آخرین بلا و بلکه بدترین آنها این است که زندگی کنیم. درواقع، اگر انسانی باشد که نتواند بمیرد و اگر افسانهای که دربارۀ یهودی سرگردان سخن میگوید، درست باشد، چرا باید دراینباره تردید کنیم که او را ناشادترین انسان بنامیم؛ بنابراین باید تأکید کرد که ناشادترین کس، آن کسی است که نمیتواند بمیرد...» .(kierkegard, 1978:p. 220- 221) به تعبیر چایدستر: «فرد لعنتشده در حالتی میان مرگ و زندگی دست و پا میزند و طلب مرگ میکند؛ اما او را از این عذاب رهایی نیست؛ حتی رهایی با مرگی دوباره» (چایدستر، 1380: 337- 341). این دیدگاه آگوستین یادآور آیات قرآن است: «لا تبقی و لا تذر: نه میمیراند و نابود میکند و نه رها میسازد» (مدثر/ 28). همچنین «لا یَموتُ فیها وَ لا یَحیی: نه در آن میمیرند و نه زنده میمانند» (طه/ 74 و اعلی 13). آگوستین این فرجام و شر اعلی را برای کسانی میداند که بد زیستن و سرپیچی از امر خدا را در این دنیا انتخاب میکنند (آگوستین، 1392: 911- 912) و با گناهان خویش از خدا رویگردان میشوند؛ بنابراین تنها حکم درخور چنین افرادی کیفر ابدی است. به عبارت دیگر، کیفر ابدی دِینی است که ما باید به خاطر گناهانمان به خداوند بپردازیم. به تعبیر برخی مفسرین «پیامد گناه، مرگ جسمی نیست که روح از بدن جدا میشود؛ بلکه مرگ ابدی روح است. عصیان آدم موجب فناپذیری انسان نشد؛ بلکه موجب مرگ ابدی شد؛ همچنین زندگی دنیوی را تحت تأثیر قرار نداد؛ بلکه کیفر ابدی را به خاطر گناه به دنبال داشت. نسل آدم همان وضعیت آغازینی را دارند که آدم ابوالبشر داشت. اگر آنها از رفتار ناشایست او پیروی کنند، سزاوار همان کیفر خواهند بود و اگر بهتر از او عمل کنند، پاداش آنها برای حیات نیکوی زمینی، سعادت ابدی خواهد بود. اگر مرگ جسمانی کیفر گناه باشد، این مرگ با بخشش گناه از میان خواهد رفت. این بخشش ازطریق غسل تعمید حاصل خواهد شد» (Karfikova, 2012:p. 173). بنابراین مرگ ابدی از دیدگاه آگوستین شری است که باید برای رهایی از آن درستزیستن را انتخاب کنیم.
حال اگر از آگوستین پرسیده شود هنگامی که آدم و حوا نافرمانی کردند به کدام یک از اقسام مرگ (که گفته شد) دچار شدند؟ وی معتقد است به تمام اقسام مرگ (مرگ جسم، مرگ نفس، مرگ کل و مرگ ابدی که مرگ دوم نامیده میشود.) دچار شدند. وی حتی بر مبنای کتاب مقدس معتقد است منظور خداوند از این جملۀ کتاب مقدس: «روزی که از آن خوردی، به مرگی خواهی مرد»، این است: «روزی که مرا از روی نافرمانی ترک کنی، من تو را از روی عدالت ترک خواهم کرد.» از دیدگاه آگوستین «مرگی» که در اینجا به کار گرفته شده است، منظور یک مرگ یا مرگ اول نیست؛ بلکه مرگهای دیگری را نیز که لازمۀ این مرگند دربرمیگیرد (آگوستین، 1392: 546).
8- چیستی میوۀ ممنوعه:
پیرو مسائلی که مطرح شد، در اینجا دو سؤال مهم به ذهن خطور میکند: 1- میوۀ ممنوعه چه بود؟ 2- چرا سایر گناهان، طبیعت بشری را تغییر نمیدهند؛ آنطور که تخلف نخستین انسانها طبیعشان را تغییر داد، طوریکه، هم تسلیم مرگ شدند و هم این همه احساسات خشم و رشک، طبیعت آنها را متلاطم و آشفته ساخت؟ در پاسخ سؤال اول باید گفت آگوستین بر مبنای کتاب مقدس (پیدایش، 2: 17)، میوة ممنوعه را درخت معرفت نیک و بد میداند و در تحلیل آن میگوید: هنگامی که آدم و حوا از آن درخت خوردند، در این آگاهی سهیم شدند که چه لباس فیضی بر ایشان پوشانده شده بود؛ لباس فیضی که تا بر تن داشتند، اندامهایشان نمیتوانستند با ارادة آنان مخالفت کنند؛ بنابراین با انجام آن گناه، چشمانشان برای دیدن معرفت خیر (که از دست داده بودند) و شر (که در آن افتاده بودند) باز شد. این معرفت در عوض نافرمانی و بیایمانی حاصل شده بود؛ ولی اگر آدم و حوا این معرفت را به دست نمیآوردند، در پرتو ایمان به خدا و فرمانبرداری از او سعادتمندتر بودند (آگوستین، همان: 603). آنان با این نافرمانی به آثار زیانبار و شکستن مرزهایی که خداوند برای آن دو قرار داده بود، آگاهی یافتند. آنچه در اینجا مهم است خودِ عصیان است که مرگ و هلاکت آنان را به دنبال داشت. بنابراین مسئله میوه و نوع آن و بهطورکلی ظاهر فعل نیست؛ بلکه این عمل، تنها به علت خلاف فرمان الهیبودن، نافرمانی است. به تعبیر آگوستین، آدم و حوا طوری برخورد کردند که گویی به جای خدا کسی هست که باید سخن وی را باور کنند و آن هم شیطان بود. شیطان به آنان وعدة جاودانگی و عارف نیک و بد شدن داده بود (همان: 597- 598). با این توضیحات جواب سؤال دوم هم روشن میشود. بنابراین نباید گمان کرد که ممنوعیت خوردن آن درخت و تغییر ماهیت دادن انسان، بهخاطر بدبودن طبیعت آن درخت بود؛ چون غذایی بود که هیچ زیانی نداشت، جز اینکه ممنوع بود و آدم و حوا کار ممنوع را انجام دادند. این نافرمانی بود و نافرمانی عین گناه است (همان: 557). آن دو طوری آفریده شده بودند که تسلیم برای آنان یک امتیاز بود؛ ولی ایشان با عملیکردن ارادة خود در مقابل آفریدگار، هلاکت خویش را به جان خریدند و با این انتخاب، فرمان خدا را خوار شمردند؛ خدایی که آنها را بهصورت خودش خلق کرده بود و بر تمام حیوانات برتری داده و در فردوس مسکن داده بود.
9- چگونگی انتقال گناه به نسل بشر:
یکی از سؤالاتی که درمورد دیدگاه آگوستین به ذهن خطور میکند این است که: چگونه گناهان از آدم به فرزندان وی منتقل شد. آگوستین معتقد است در هنگام گناه نخستین و محکومیت آدم و حوا نطفة کل نژاد انسان با آنها بود و به همین سبب وارث گناهان آنان شدند و محال بود از آنان چیزی جز در وضعیت خود آنان پدید آید. طبیعت آنان متناسب با بزرگی گناهشان به وضعیتی بدتر متحول شد؛ بهگونهایکه آنچه پیشتر، مجازات نخستین انسانهایی بود که گناه کرده بودند، پیامدی طبیعی برای فرزندانشان شد. ازسویدیگر، به تعبیر آگوستین، تولید انسان از انسان مانند تولید انسان از خاک نیست؛ زیرا خاک مادة خامی بود که انسان اولیه از آن آفریده شد و آن انسان نیز پدری شد که انسانها از او زاده شدند؛ و هرچند که گوشت از خاک پدید آمده است، ولی گوشت و خاک یکسان نیستند (آگوستین، 1392: 535). منظور آگوستین از این کلام این است که همانطور که انسان خصوصیات جسمانی خود را از والدین خود میگیرید، طبیعت گناهآلود را هم از آدم به ارث میبرد؛ به عبارت دیگر، گناه از لحاظ زیستشناختی به شکل وراثتی و ژنتیکی از نطفة آدم به فرزندان وی منتقل شد. علاوهبرآن، گناه، فطری است و ویژگیهای فطری انتقال مییابند. به دلیل همین وراثت، وضع جدید (که محکومیت به گناه و مرگ بود) در فرزندانشان نیز تکثیر شد.
10- نقد دیدگاه آگوستین:
همانطور که اشاره شد، آگوستین معتقد بود «فیض» موهبتی از جانب خداوند است. وی بهعنوان عالم الهیات مسیحی، مواضعی را برمیگزید که برای انسان هیچ قدرت و اختیاری باقی نمیگذاشت (البته اختیار انسان را ضعیفشده و آلوده به گناه میدانست). او به صراحت تأکید میکرد: «ما بدون فیض الهی، قادر به هیچ کاری نیستیم»؛ اما این فیض الهی به چه کسی و بر چه معیاری تعلق میگیرد؟ آگوستین با استفاده از سخنان پولس معتقد است اعطای فیض به هیچوجه بر مبنای شایستگی افراد نیست و خداوند به هرکس که بخواهد، میدهد و به هرکس که نخواهد، نمیدهد و هیچکس حق اعتراض و سؤال ندارد.
علاوهبراین، از دیدگاه آگوستین، «سلاله آدم هنگام گناه در صلب او بودند و به طرزی رازآمیز در این گناه دست داشتند و بدین ترتیب کیفر را به ارث بردند؛ به همین سبب، همه توش و توان خود را برای کار خیر از دست دادند؛ مگر آنکه به فضل الهی به انجام عمل نیک توانا شوند؛ اما به فرمان عدل خداوند، همه انسانها از فضل الهی برخوردار نمیشوند و تا همیشه بی آنکه ملاحظه استحقاق در کار باشد به محنت گرفتار میشوند. آگوستین میپذیرد که این خودسرانه به نظر میرسد و از نظر انسان، ناعادلانه است؛ اما معتقد است که دلیل این اراده الهی در قیامت آشکار خواهد شد» (Bonner, 2007:p. 5- 6). او این باورهای خود را چنان با صراحت بیان کرده است که هیچجایی برای توجیه و تأویل باقی نمیگذارد. پلاگیوس (Pelagius) (360- 422)، راهب و متکلم بریتانیایی همعصر آگوستین، در عکسالعمل به این دیدگاه آگوستین که باعث سستی مسیحیان در اجرای اخلاقیات و دستورات دینی شده بود، نظریة آزادی کامل ارادة انسان را در کلام مسیحی ارائه کرد. در آن عصر برخی از مسیحیان به دلیل ضعف ایمان یا تمایلات دنیوی حاکمیت ارادة خداوند را در انجام امور بهانه قرار میدادند و پایبندنبودن در اجرای احکام مسیحی را به خواست خداوند ربط میدادند و نوعی جبرگرایی را در پیش گرفته بودند. پلاگیوس برای مقابله با این جریان بر نیروی طبیعی انسان، تأکید و اعلام کرد که اگر انسان بخواهد، میتواند عمل نیک انجام دهد. بدین ترتیب انسان براساس ذات و با آزادی میتواند خیر یا شر را بخواهد و با اعمال خوب به رستگاری برسد. فیض عیسی براساس استحقاق افراد به آنها داده میشود، نه براساس انتخاب صرف و جبری خداوند. درواقع، هر یک از افراد بشر قابلیت دارد به رستگاری برسند. چنین نیست که آنان در دام گناه قرار گرفته باشند؛ بلکه میتوانند هر چیزی را که برای رستگاری خود لازم است انجام دهند. رستگاری چیزی است که با اعمال نیک به دست میآید و خداوند ناگزیر بشر را بهخاطر دستآوردهای اخلاقی پاداش میدهد. بدینصورت، پلاگیوس اندیشة فیض را به حاشیه راند و آن را خواستههای خداوند از بشر برای نیل به رستگاری دانست؛ مانند ده فرمان یا الگوی اخلاقی مسیح. کلام پلاگیوس را میتوان در این جمله خلاصه کرد: «رستگاری به سبب شایستگی»؛ درحالیکه آگوستین به «رستگاری به سبب فیض» میاندیشید. برایناساس، دیگر نمیتوان گناه را موروثی دانست و به دیگری نسبت داد؛ بلکه هرکس مسئول عمل خویش خواهد بود، ازجمله آدم. پلاگیوس میگفت درواقع خداوند با اعطای شریعت و احکام، دستورهای قدیسان و فرستادن عیسی مسیح، ما را یاری میکند و هرگز با شرّساختن طینتِ انسان، ترازو را به زیان رستگاری ما سنگین نمیکند. گناه نخستین و سقوطی در کار نیست؛ فقط گناهکار مجازات میشود و هیچ گناهی به فرزندان آدم منتقل نمیشود. خداوند بهشت و دوزخ را از پیش برای انسان مقدّر نمیسازد و هرگز به میل خود معین نمیکند که چه کس مشمول رحمت او شود، یا به لعنت گرفتار آید؛ بلکه انتخاب سرنوشت ما را به خودمان وامیگذارد. پلاگیوس میگفت نظریة گناه ذاتی انسان، تقصیر گناهان بشر را بزدلانه به گردن خدا میاندازد (دورانت، 1373: 84- 86). آگوستین مرگ را مجازات گناه میداند؛ ولی پلاگیوس این دیدگاه را رد میکند و میگوید: «مرگ برای انسان طبیعی است و مجازات گناهِ آدم نیست. علاوهبراین، وی استدلال میکند غسل تعمید تنها برای بخشش گناهان در طول زندگی فرد است؛ بنابراین درمورد کودکان غیرضروری است... او در مقالهاش استدلال میکند که انسان میتواند بدون گناه زندگی کند. پس گناه، ذاتی انسان نیست؛ ولی با این اعتراض خود به کلیسا، بیگناه تبعید شد» (Atkins, 2001:p. 231-232). علاوه بر پلاگیوس، برخی همچون تئودوروس و سلستیوس نیز دیدگاه آگوستین را نقد میکنند. تئودوروس منکر آن بود که گناه آدم، منشأ و علت مرگ باشد. سلستیوس دوست و شاگرد پلاگیوس که دیدگاههای او را برای عامه مردم تبلیغ میکرد، معتقد بود آدم بنا بود بمیرد، چه گناه میکرد یا نمیکرد. گناه آدم تنها به خود او آسیب رسانده است، نه نسل بشر (گریدی، 1377: 180- 181). لنکا کارفیکووا از مفسرین آراء آگوستین نیز در این باب میگوید: «1- آدم به مرگ فیزیکی میمرد، حتی اگر هیچ گناهی نداشت. 2- گناهش فقط به خود آسیب رساند، نه به کل نژاد بشر. 3- قانون یا شریعت دستکم به اندازة انجیل، انسانها را به سوی حکومت خداوند میبرد. 4- انسانها حتی قبل از آمدن مسیح، بدون گناه زندگی میکردند. 5- نوزادان تازه متولد شده در همان وضعیت آدمِ قبل از عصیان هستند. 6- تمام نژاد بشر، نه در نتیجة گناه آدم میمیرند و نه دوباره ازطریق گناه میمیرند و نه دوباره ازطریق رستاخیز مسیح برمیخیزند» (Karfikova, 2012:p. 160). مخالفان، همچنین دیدگاه لکة گناه نخستین داشتن فرزندان آدم به هنگام تولد را انکار میکنند؛ زیرا معتقدند آنها بدون قید و زنجیرِ گناه نخستین متولد شدهاند و به همین ترتیب مطلقاً هیچ نیازی به بخشیدهشدن در یک تولد دوباره (غسل تعمید) را ندارند. علاوهبراین، آدم متحمل مرگ بدنی شد. آدم اگر هیچ گناهی هم نداشت، میمرد؛ نه بهخاطر مجازات گناه، بلکه بهخاطر وضعیت طبیعی (Karfikova, 2012:p. 165). پس از کشمکشهای بسیار، پلاگیوسیها انتقال مرگ از آدم و حوا را پذیرفتند، چون این پذیرفتنی بود؛ زیرا کودکان از والدین خود امراضی را به ارث میبرند؛ ولی هنوز با انتقال گناه به شدت مخالف بودند و معتقد بودند که منظور پولس از انتقال گناه، انتقال مرگ است؛ ولی کاتولیکها آن را در شورای اورانژ و سپس ترنت رد کردند. پلاگیوسیها این تفسیر را هم کنار نهادند و پذیرفتند که آدم باعث گناه شده است؛ اما گفتند منظور گناهی است که بزرگسالان به تقلید از آدم انجام میدهند، نه گناه موروثی. این سومین تفسیر را هم شورای ترنت رد میکند و تصریح میکند که ازطریق توالد و تناسل و نه تقلید، گناه به نسل آدم انتقال یافته است (توکلی، 1384: 149).
حتی شورای اورانژ که در سال 529 میلادی و برای داوری در مسئلة مورد اختلاف بین آگوستین و پلاگیوس تشکیل شد، کاملاً جانب آگوستین را گرفت و بر کسانی که آلودگی مورثی روح و جسم انسان را انکار میکردند، لعنت فرستاد: «هرکس که بگوید گناه آدم تنها بر او اثر کرد و نه بر نسل او و یا بگوید مجازات گناه، تنها مرگ بدن است، نه مرگ روح... لعنت خدا بر او باد» (Hess, 2002:p. 222).
نکتة آخر در این باب اینکه میتوان ماجرای هبوط را به سیر تکاملی بشر بر روی زمین تفسیر کرد. به تعبیر برخی از نویسندگان: «با جرح و تعدیل در نظریة آگوستینی میتوان آن را با حکمت و عدالت خداوندی سازگار کرد. نخست، همة ماجرای هبوط به تکوین سرشت آدم برمیگردد و این ماجرا از ابتدای آفرینش آدم تا اخراج او از باغ عدن و درنهایت قرارگرفتن بر روی زمین، مراحلی است که باید طی میشد تا خلقت آدم به منزله رمز نوع بشر کامل شود. دوم، با توجه به مورد بالا، لزومی ندارد هبوط آدم سیر کاملاً سلبی دانسته شود؛ یعنی گفته شود که هبوط، آدم و اولاد آدم را از همه کمالات بهشتی محروم ساخته است؛ بلکه اصولاً همین هبوط شرط لازم برای تحقق آن کمالات در شکل شایستة آنهاست. بنابراین نمیتوان گفت در اثر هبوط، سرشت آدمی یکسره تباه شده است و در نهاد آدمی جز میل به شرّ و فساد وجود ندارد؛ بلکه او درحقیقت ترکیبی از خیر و شر است و در میانة این دو گرفتار آمده است. سوم، میتوان ماجرای هبوط را بهگونهای تأویل کرد که به تبیین عقلی و زیستی، نیاز نباشد. تفسیر بیشتر حکیمان مسلمان دربارة هبوط چنین است» (رحمتی، 1388: 49).
نتیجهگیری:
در این مقاله، رابطة بین مرگ و گناه از دیدگاه آگوستین بررسی شده است. ابتدا، اقسام مرگ و گناه از دیدگاه وی، تحلیل و در ادامه، منظور وی از گناهی که باعث مرگ میشود، روشن شده است. آنچه دیدگاه آگوستین را مرموز و فهم آن را دشوار کرده، اعتقاد به گناه ذاتی است. انسان متولد میشود، نهتنها با بدنهای مقدر شده به سوی مرگ، بلکه با قالبهای متمایل به گناه. علاوهبرآن، مرگ، مجازات گناه انسان مشخص شده است و گناه علت آن است؛ بنابراین گناه هم به معنای یک فعل بد، سزاوار مجازات است و هم به معنای مرگی که نتیجة گناه است. آگوستین گناه نخستین را سرچشمة گناهکاری تمام آدمیان میداند و معتقد است هنگام گناه، تمام نسل بشر با وی بودند و گناه و درنتیجه مرگ را از وی به ارث بردند و درواقع آدم در این گناه از تمام نسل خود نیابت کرد؛ بنابراین انسان را به نحو طبیعی بیگناه و عقل او را مبرا از خطا و انحراف نمیتوان تصور کرد. انسان و افکار و اعمال او را فقط براساس و مبنای هبوط میتوان فهمید و این انسان طبیعی است که هبوط پیدا کرده و با ارتکاب به گناه در این جهان خاکی، گرفتار شده و در شرف رنج و درد و مرگ و غیره قرار گرفته است و بیشتر با توجه به گناه اولیه هست که میتوان راهی برای رستگاری و فلاح او جستوجو کرد. ازسویدیگر، لکة گناه و پلیدی، جزء طبیعت و سرشت انسان نبوده، بلکه مخالف آن است. علت گناه نیز، خالق انسان نبوده، بلکه ارادة انسان است. از نظر او، گناه نخستین آدم، رویداد صرف نیست؛ بلکه یک وضعیت است؛ وضعیتی که خداوند برای مجازات آدم و حوا و بهخاطر سرپیچی از فرمان خداوند به آنها تحمیل کرد. این وضعیت باعث ازدستدادن بهشت، جاودانگی، قابلیت ادراک رنج جسمانی، فرسودگی، بیماری و شهوت، مرگ و سالخوردگی و ... شد و همة اینها موروثی است؛ درنتیجه هر نسلی از انسان را آلوده میسازد. به عبارت دیگر، این وضعیت ذاتی بوده است و اکتسابی نیست و ازطریق زاد و ولد انتقال مییابد، نه ازطریق تقلید و تأسی؛ ولی آگوستین درمورد مکانیزم این انتقال چیزی نمیگوید. حال باید فیض خداوند، انسان را از این وضعیت نجات دهد؛ ولی فیض هم شامل هر کسی نمیشود؛ چون شایستگیها باعث نمیشود که فیض اعطا شود؛ بلکه فیض الهی باعث همۀ خوبیها و شایستگیها میشود. او با صراحت بر این مسئله تأکید میکند که خداوند برخی از انسانها را برای نجات برگزیده است، بنابراین، همهچیز در دست خدا است و نجات و رهایی، تنها بخشش خداوندی است. او با توجه به سخنان نقلشده از پولس ازجمله اینکه: «چه چیزی داری که نیافتی؟» به این نتیجه رسید که فیض الهی همهکاره است و انسان هیچ نقشی در نجات خود ندارد. او هرچه نامههای پولس را بیشتر مطالعه میکرد، در این نوع اعتقاد خود راسختر میشد. به این دیدگاه آگوستین ازطریق پلاگیوس و دیگر مخالفان وی ایراداتی وارد شده که در متن به آنها اشاره شده است.