نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه ادیان و عرفان تطبیقی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد، مشهد، ایران
2 دانشآموخته کارشناسی ارشد، گروه ادیان و عرفان تطبیقی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه فدوسی مشهد، مشهد، ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
According to the teachings of the Shia, Imam Ali (AS) has unique features by which he earned the merits of becoming the successor to the Prophet (pbuh) as the Imam and Wali. One of the most important of his features is his similarity to the Jesus as one of the greatest prophets before Prophet Muhammad (pbuh). This similarity was first mentioned in some Islamic traditions, especially the ones narrated through Shiite Isnad in interpretation of the verses 57-59 of the Surta Az-Zukhruf. In these traditions, the Prophet has regarded the Position of Imam Ali (AS) in his nation the same as Jesus's Position among the Israel. The Quran has cited the inimical arguments of the Arab infidels against this prophet's saying: they considered the worshiping of their own gods better than accepting Prophet's remark in equating his cousin with Jesus (pbuh). By resorting to this remark, the infidels regarded worshiping their own gods more preferable than deifying a man. Therefore, the first and most prominent similarity between Imam Ali (AS) and Jesus Christ (pbuh) is attributing divinity to Imam Ali (AS), at least by some of his extreme lovers. The Quranic command saying: "Do not Exaggerate about your religion… .(Quran 4:17) refers to the Christian extremism in deifying Jesus, But soon word Ghali was borrowed from this verse and used to refer to Shiite extremists. Moreover, the Quran (4: 159), talks about the advent of Jesus Christ to his followers before their death .The same concept has been mentioned in Shiite traditions about Imam Ali (AS), according to which, he is believed to be present beside every dying Muslim individual. This appearance of Imam Ali (AS) would remind us the idea of Imam Ali's (AS) return to this world. Thus, the return of Imam Ali (AS) to this world is the third similarity between Imam Ali (AS) and Jesus Christ (PBUH). Not only the return of Jesus has been mentioned in in the Christian tradition as the one manifested to the apostles after his ascension and also his return as the Messiah, the savior of the world, but in the Islamic tradition and the Koran (AZ-ZUKHRUF: 61) it is also pointed out that Jesus's (pbuh ) return is certainly a sign for resurrection. It is so interesting that in Shiite commentaries under this verse and other Quranic verses (Naml:2) the return of Imam Ali (AS) to the world has been mentioned as eschatological signs. This return happens due to the high position of Jesus Christ and Ali (AS) both of whom in Christian and Shiite traditions possess the two concepts of ascending and descending. It is narrated from Imam Ali (AS) that he described himself as having the quality of return. The reflection of such remarks among the Shiite extremists led to the denial of Imam Ali's death and his divinity. The extremists who were known as Nasiris expressed the divinity of Imam Ali (AS) in the form of trinity and in Baktashi Sufism; this concept has been elaborated as the three hypostases of Allah, Muhammad and Ali. In Ibn Arabi mysticism the divinity has been manifested in ultimate authority he considers for both of them. Besides all these similarities, the miracles done by Imam Ali (like: the revival of the dead, speaking in the cradle, and rising in the clouds) are all similar to the ones narrated for Jesus Christ. Furthermore, Imam Ali's moral features like his chivalry and piety match the qualities of Jesus inferred from his biography.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
منشأ اولیۀ همانندی بین حضرت عیسی(ع) و حضرت علی(ع) قرآن و حدیث است؛ البته آنچه در قرآن آمده جزء با شأن نزولی که در احادیث شیعه برای آن ذکر شده، ما را به این مقصود نمیرساند. به عبارت دیگر، مطابق برخی دیدگاهها احادیث شیعه را میتوان تفسیر اشاری قرآن دانست که شأن نزولی را در اذهان تداعی میکند بهگونهای که بدون آن، از ظاهر آیه به این همانندی نمیتوان پیبرد. این امر در جایگاه خود به شباهت تفسیر روایی شیعه با تأویلات عرفانی مربوط میشود؛ زیرا همانگونه که منظور پلنویا نیز بودهاست، تفاسیر روایی شیعی، بیشتر تأویل است و این تفاسیر در فراسوی معنای ظاهری الفاظ در جستجوی معنای پنهانی است و سرِّ آن نزد اهلبیت(ع) میباشد. در این نگاه، قرآن عبارت است از وحی و گنجی که تنها امامان و صاحبان تأویل میتوانند آن را بگشایند. (پل نویا، 1373: 27) تأویلات عارفان نیز همچون تفاسیر شیعی درپی استنباط چیزی است که در عمق نهفته است. در همین رابطه، تفاسیر صوفیانه همواره تاریخ سیر و سلوک معنوی را جایگزین قصصالانبیاء ساختهاند، بدین معنا که شخصیتهای مذکور در قرآن را، نخستین نمونههای تجربة عرفانی تلقی کردند. از اینرو، در ابراهیم(ع) شخصی میبیند که خدا او را میآزماید و نخستین نمونة دوستی با خداست، و موسی(ع) نیز نماد تجربة همسخنی با خداست.)همان: 146-147( در روایات شیعی نیز هر یک از ائمة دوازدهگانه نماد یکی از انبیای بنیاسرائیل است.(شیخ صدوق، 1363: 1، 48-50) بدین ترتیب، میتوان در آیاتی که مربوط به انبیاست، مناقب ائمة اثنیعشری را ملاحظه کرد. در این بین، علیبن ابیطالب(ع) همانند عیسی مسیح(ع) دانسته شده است، چنانچه ابوحمزه ثمالی از امامباقر(ع) نقل میکند: «خدای عزوجل محمد(ص) را به عنوان رسول خود به سوی جن و انس فرستاد و پس از او دوازده نفر را وصیّ قرار داد، برخی از این اوصیاء آمده و برخی نیز باقی ماندهاند. هر وصیای به شیوهای عمل میکرد، اوصیایحضرت محمد(ص) هم به سنت اوصیاءحضرت عیسی(ع) است». در انتهای روایتحضرت امامباقر(ع) میفرمایند: «وَ کَانَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ(ع) عَلَى سُنَّةِ الْمَسِیحِ(ع)».(همان: 1، 56)
تحقیق حاضر در صدد است به سوالاتی از این قبیل پاسخ دهد که آیا میتوان در سنت اسلامی به همانندیهای حضرت علی(ع) و حضرت عیسی(ع) پی برد؟ این همانندیها از کجا نشأت میگیرد؟ با رسیدن به این پاسخ که قرآن و سنت منشأ برخی همانندیها است آیا حوزههای دیگری در سنت اسلامی وجود دارد که منعکسکننده این همانندیها باشد؟ کلام شیعی و عرفان اسلامی از جمله مواردی برای پاسخ به سوال اخیر است. همانندیهای حضرت عیسی(ع) و حضرت علی(ع) حامل چه پیامی است؟
1- قرآن و حدیث
شباهتحضرت عیسی(ع) و حضرت علی(ع) را در ابتدا باید در منشأ نخستین آن، یعنی قرآن و سنّت جست. در قرآن با آیاتی مواجه میشویم که در تفسیرشان به تشابه ایشان اشاره شده است. از آن جمله در قرآن آمده است که: «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ * وَ قَالُوا أَآلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ»(زخرف: 57-58)
در آیات فوق، در مثل زدن به عیسی بن مریم(ع) از صیغة مجهول «ضُرِبَ» استفاده شده است. با توجه به احادیث، میتوان دریافت که اصل تماثل و تشابه توسط شخص رسولالله(ص)، بینحضرت علی(ع) و حضرت عیسی(ع) ایجاد شده و اساس شباهت بر مبنای حب و بغض افراطی نسبت به هر دو بزرگوار است.
در توضیح دیدگاه فوق باید اشاره کرد که از طرفی عیسی(ع) مبغوض و مورد انکار یهود قرار گرفت و از طرف دیگر مسیحیان در محبّت او چنان افراط کردند که او را خدا پنداشتند. همین امر در امّت اسلام درباره حضرت علی(ع) محقق گشت، بهگونهای که پس از اِخبار پیامبر(ص) از تماثل و تشابه بین ایشان، بلافاصله عدهای، و مطابق برخی روایات از قریش، واکنش نشان دادند.(طبرسی، بیتا: 5، 53)
پیامبر(ص) درباره مناقب اجمالی حضرت علی(ع) فرمودهاند: «به خدا سوگند اگر بیم آن نبود که عدهای از امت من درباره تو به آنچه نصارا در مورد عیسیبنمریم(ع) قائل شدند، بگویند، درباره تو گفتنیها داشتم که اگر آنها را میگفتم از جایی عبور نمیکردی مگر آنکه از خاک قدمت تبرک میجستند». گروه مذکور در واکنش به این تشابه، خویشاوندی پیامبر و حضرت علی(ع) را بهانۀ این تماثل قرار داده و گفتند: ارتداد و پرستش بتها برای ما آسانتر از آن است که قبول کنیم او پسر عمویش را به یکی از انبیاء شبیه دانسته است. به همین دلیل، شان نزول آیۀ فوق در واکنش خصمانة این گروه بیان شده(کوفی، 1410: 403-406) و میفرماید: هنگامی که به پسر مریم مثلی زدهشد، آنگاه قوم تو از آن، بانگ برداشتند و گفتند: آیا خدایان ما بهترند یا او؟ و چنان ادامه میفرماید که «إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنی إِسْرائیل».(زخرف: 59)
راز شیرازی در ترجمة آیۀ فوق، مفاد روایت را کاملاً لحاظ کرده و مینویسد:
«و چون زده شد عیسیبنمریم(ع) مثل از برای حضرتعلی(ع) در وفتی که گفته شد که در آن حضرت شباهتی است از عیسی(ع)، به ناگاه قوم تو قریش، از این مثل اعراض کرده و گفتند: آیا خدایان و اصنام ما بهتر است یا حضرتعلی(ع) و نزدند مثل الهیه خود را از برایتو مگر از روی جدل و خصومت و نه از برای تمیز حق از باطل».
وی در ادامه، ضمیر هو در آیة فوق را حضرت علی(ع) دانسته و میگوید: «نیست علی(ع) مگر بنده که انعام کردیم ما بر او و گرداندیدم آن حضرت را مثل از برای بنیاسرائیل».
راز شیرازی به نقل از کنزالفوائد کراجکی (م449ق) وجه تمثیل و تشابه حضرت علی(ع) به عیسی(ع) را با روایتی از ابنعباس بیان میکند: چون عدهای نزد پیامبر(ص) تقاضا کردند که معجزهای همانند معجزة عیسی(ع) بیاورد و مردهای را زنده کند، پیامبر(ص) در گوش علی(ع) نجوا کرد و فرمود: به سوی آن مرد تازه درگذشته برو و او را با نام پدرش صدا بزن. حضرت در کنار قبر رفته و آن میِت را ندا داد، [میت زنده شده و آن گروه] از او سوالی پرسیدند. سپس مرده در لحد مجدداً آرام گفت.(راز شیرازی، بیتا: 215)
علاوه بر نمونۀ فوق، در سورۀ نساء آیۀ دیگری وجود دارد که بر شباهت میان حضرت عیسی(ع) و علی(ع) اشاره دارد، آنجا که خداوند میفرمایند: «وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ موْتِه وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا» (نساء: 159) مطابق تفسیر روایی، این آیه به همانندی رؤیت حضرت عیسی(ع) و علی(ع) به هنگام مرگ مربوط میشود.
توضیح این نکته لازم است که نص قرآنی در خصوص تصدیق عیسی(ع) است، نه رؤیت او؛ با اینهمه، چنانکه گفته شد، آنچه به رؤیت شدن حضرت عیسی(ع) و نیز علی(ع) در هنگام مرگ اشاره دارد، به تأویلات روایی مربوط است. به عنوان نمونه، در تفسیر فرات کوفی ذیل همین آیه که، بنا به ظاهر در باب عیسی(ع) است، بیان شده که پیامبر(ص) خطاب به علی(ع) فرمودند: همانگونه که تکذیبکنندگان عیسی(ع) به هنگام مرگ (به واسطة رؤیت) به او ایمان میآورند _ که به حالشان سودی ندارد_ تو هم همانند او هستی، که دشمنت پیش از مرگ تو را خواهد و به ولایتت اقرار میکند1.(فرات کوفی،1410: 116)
در تفسیر قمی، ذیل آیه 31 سورۀ فصلت، مطابق روایتی، خبر از حضور حضرت علی(ع) به همراه پیامبر(ص) و حسنین(ع) بر بالین افراد محتضر داده است. قمی از قول علی(ع) خطاب به حارث همدانی این چنین نقل میکند: «هر کس میمیرد، چه منافق و چه مؤمن، مرا میبیند»2. (قمی، 1404: 2، 266)
همچنین بازتاب تشابه بین حضرت عیسی(ع) و علی(ع) را پیرامون موضوعاتی از قبیلِ زهد، رجعت، فتوت و خوارقعادات در احادیث میتوانیافت، مواردی که جنبههایی از بروز ولایت ایشان را نشان خواهد داد:
الف) زهد
زهد حضرت عیسی(ع) وعلی(ع) در متون حدیثی بسیار شبیه به هم نقلشده است و هر دوی آنها در مقام زهد از جایگاه والایی برخور دارند. در متون اسلامی نقل قولهای متعددی است که در آنها عیسی(ع) در قالب مثَلهایی، به زهد و دوری از دنیا توصیه نموده است. سخنان وی نشانگر آن است که اگر دل از حب دنیا خالی شود، مکان حکمت الهی خواهد شد. (ورام، 1410ق: 1، 227)
در نهجالبلاغه، زهد حضرت عیسی(ع) اینگونه توصیف شده است: «عیسى بن مریم(ع) گویم، که سنگ را بالین مىکرد و جامه درشت به تن داشت و خوراک ناگوار مىخورد و نان خورش او گرسنگى بود و چراغش در شب، ماه و در زمستان، مشرق و مغرب زمین او را سایبان بود و جاى پناه و میوه و ریحان او آنچه زمین براى چهارپایان رویاند از گیاه. زنى نداشت تا او را فریفته خود سازد، فرزندى نداشت تا غم وى را خورد و نه مالى که او را مشغول کند و نه طمعى که او را به خوارى در اندازد. مرکب او دوپایش بود و خدمتگزار وى دستهایش». (شریف رضی، 1414ق: خطبة 160، 227)
زهد خالصانه در سیرۀ حضرت علی(ع) نیز بسیار پر رنگ بود، زهد با انگیزۀ حقطلبی و نه وصول به بهشت. در این مقام است که، انجام اعمال عبادی برای انسان لذتبخش قلمداد میشود: «أَنَّ الْمُتَّقِینأَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْیَا فِیدُنْیَاهُم» ( همان: نامة 27، 383)
در حقیقت، اگر زهد با اخلاص همراه شود، تحمل سختیها برای سالک، بسیار آسان میگردد. در حدیثی، حضرت علی(ع) گوهر اخلاص را اینچنین بیان میکند: «أَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفَاءُ الزُّهْد»(همان: حکمت 28، 472) و شخصیت ممتاز علی(ع) در این خصوص سرآمد است.
همچنین هر دو بزرگوار(ع) دنیا را به مانند عجوزهای میدانستند که برای دنیاپرستان به زیباترین وجه جلوه میکند. در اقوال حضرت عیسی(ع) آمده است که «من دنیا را بهصورت پیرزنی دیدم که دندانهایش ریخته و زینتهایی به خود آویخته است. از او سؤال شد؟ چند شوهر اختیار کردی؟ گفت: قابلشمارش نیست. گفتند: شوهرانت مردند یا طلاقت دادند؟ گفت:
تمام آنها را کشتم. گفتند: وای بر بقیه شوهرانت که از شوهران گذشته تو عبرت نمیگیرند و از تو پروا ندارند». (ورام، 1410ق: 1، 69؛ دیلمی، 1427ق: 1، 186)
در حدیثی منقول از حضرت علی(ع)، گویا کسی پیدا شده که در واکنش به سخنان مذکور از عیسی(ع)، از گذشته پند و عبرت گرفته است. علی(ع) خطاب به دنیا میفرماید:
«ای دنیا، ای دنیای حرام، از من دور شو، آیا برای من خودنمایی میکنی؟ یا شیفتة من شدهای تا روزی در دل من جای گیری؟ هرگز مباد، برو غیر مرا فریب ده که مرا در تو هیچ نیازی نیست ترا سهطلاقه کردهام تا بازگشتی نباشد.» (شریف رضی، 1406ق: 71)
با توضیحات فوق، جای تعجب نیست که پیامبر(ص)، در حدیثی علی(ع) را در زهد شبیه به حضرت عیسی(ع) دانسته و فرموده است: هر که خواهد علم آدم و عبادت نوح و خُلّت ابراهیم و سطوت موسى و زهد عیسى را ببیند، به على بن ابیطالب نظر کند.(ابن ابیالحدید، 1404ق: 9، 168)
ب) رجعت
از جمله مواردی که در سیره حضرت عیسی(ع) بسیار تبلور یافته و بهنوعی جنبة خوارقعاداتِ آن حضرت(ع) را در پی دارد، رجعت است. این عنصر ولایی در روایات مربوط به علی(ع) نیز موجود است. در خصوص رجعت عیسی(ع) در سورۀ زخرف آمده است: «وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقیم».( زخرف: 61) آیه مذکور اشاره به رجعت عیسی(ع) در روز قیامت دارد، لیکن در تأویلات شیعی، ضمیر «ه» در «انّه» به علی(ع) ارجاع داده شده است. (دیلمی، 1427ق: 155)
علامه سید شرفالدین در مورد برداشت اخیر از آیۀ فوق بیان میکند: همانگونه که در آیات 57 و 58 سورة زخرف سخن از تشابه حضرت علی(ع) و عیسی(ع) شده است3، در تأویل آیه فوق به علی(ع) یا عیسی(ع) نیز منافاتی وجود ندارد؛ چراکه هر یک از آن دو میتوانند نشانة قیامت باشند.(شرفالدین نجفی، 1366: 2، 570)
در عین حال در تأویل آیه «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُون»(نمل: 82) روایاتی دال بر رجعت علی(ع) برای قیامت آمده است.؛ زیرا برخی منظور از «دابةالارض» را، که در رستاخیز برای اجرای عدل الهی و هدایت مردم رجعت میکند، حضرت علی(ع) میدانند.(ابن شهر آشوب، 1379ق: 2، 725) همچنین منظور از عبارت «رادفة» را در آیۀ «یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ»(نازعات: 6-7) علی(ع) دانستهاند که در روز قیامت رجعت میکند.(فرات کوفی، 1410ق: 537). همچنین آیة «سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُوم»(قلم: 26) را در روایات مربوط به رجعت، علی(ع) دانستهاند. (قمی، 1404ق: 2، 381) خود حضرت نیز، در سخنانشان اشاره به رجعت پیاپیشان کردهاند: «إنّ لی الکرّة بعد الکرّة و الرجعة بعد الرجعة و أنا صاحب الکرّات و الرجعات». (علوی، 1428ق: 114)
عبدالوهاب شعرانی از قول علی خواص، سخنی نقل میکند که این عنصر ولایی را به عنوان یکی از وجوه تشابه، حضرت علی(ع) به حضرت عیسی(ع) را نیز به خوبی نشان میدهد: «انَّ علی بن ابیطالب(ع) رُفعَ کَما رُفعَ عیسی (ع) و سَینزلُ کَما یُنزل عیسی(ع)» (الشعرانی، 1426ق: 2، 87)
شایان ذکر است که حضرت علی(ع) و عیسی(ع) هر دو از جهت عروج و علوّ مکانت با ایلیا و الیاس نبی، در دو سنّت یهودی و مسیحی شباهت دارند. در آیة قرآن از عروج الیاس(ادریس) چنینیادشده است: «وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا»(مریم: 57) علی(ع) نیز از جهت شباهت با الیاس در علو مکانت از خود چنین خبر داده است: اسم من نزد یهود «الیا» و نزد نصارى «ایلیا» و نزد پدرم «علی» و نزد مادرم «حیدر» است. (طبرسی، 1385: 1، 448) از طرف دیگر، اندیشۀ مسیحای موعود یهود و بشارت برخی انبیاء به آمدن الیاس،(ملاکی، 4: 5-6) زمینهای شد تا برخی حواریون، عیسی(ع) را همان الیاس بدانند.(متی، 15: 14) همچنین، از جهت سنت اسلامی، عروج عیسی(ع) را میتوان به عروج الیاس همانند دانست، چنانکه در قرآن برای عروج هر دو شخصیت از ریشة «رَفَعَ» استفاده شدهاست؛ با این تفاوت که در ادامة آیات در یکی، اشارة عروج به سوی خداوند است«بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْه»(نساء: 159) و در دیگری به سوی مقامی بلند است« مَکاناً عَلِیًّا»(مریم: 57).
ج)تکلّم در بدو تولد
از دیگر افعالی که از جانب حضرت عیسی(ع) به عنوان خارق عادت از آن یاد میشود، تکلم ایشان در بدو تولد است.(مریم: 29-30) این مهم نیز در سیرة علی(ع) آمده و نقل است که در بدو تولد آیاتی از سورة مؤمنون را تلاوت کردند: «دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، فَلَمَّا دَخَلَ اهْتَزَّ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) وَ ضَحِکَ فِی وَجْهِهِ، وَ قَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکَ، یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ. قَالَ: ثُمَّ تَنَحْنَحَ بِإِذْنِ اللَّهِ (تَعَالَى)، وَ قَالَ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ- قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ- الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» إِلَى آخِرِ الْآیَاتِ».(طوسی، 1414ق: 708)
د) فتوت
فتوت در معنای عرفانی آن، از دیگر مواردی است که جنبههای ولایت حضرت عیسی و علی(ع) را تقویت میکند و در سیره هر دو بزرگوار جلوههایی از آن را
مییابیم. گذشتن از گناهان، حتّی از نوع کبیرهاش، ایشان را در صفت فتوت شبیه به هم میسازد. در مورد عیسی(ع) نقلشده است که زناکاری را، که محکوم به سنگسار بود، با حکم خداوند بخشید4.(شیخ صدوق، 1413ق: 4، 34) در سیرة علی(ع) نیز آمده است که چشم خود را بر گناه زناکار بست5. (سهروردی،1352: 108-109)
ه)سوار بودن بر ابرها
در متون مقدس مسیحی نقل است که عیسی(ع) سوار بر ابرها است. (لوقا، 21: 27) در متون حدیثی نیز با روایاتی مشابه برای حضرت علی(ع) مواجه میشویم. مطابق روایات، ابرها برای علی(ع) مانند رکاب است و امام(ع) بر روی آنها پرواز میکند. (مفید، 1413ق: 317) بهطور کلی، این عمل حضرت عیسی و علی(ع)، نیز جزء خوارق عاداتشان محسوب شده و ناشی از جنبة ولایی ایشان است.
جنبههای مشابه و خوارق عاداتی که از جانب این بزرگواران ساطع گردیده است، ما را به یک هدف مشترک کلی در باب ایشان میرساند و آن بحث ولایت است. در برخی فرق شیعه، موسوم به غلات، جایگاه علی(ع) و عیسی(ع) یکسان شمرده میشود.
2. فرق شیعه(غلات)
بروز جنبههای ولایی حضرت علی(ع) و عیسی(ع) باعث شد تا در طول تاریخ نسبت به هر دوی ایشان نوعی محبّت از نوع غالیگری6 پدیدار شود. این اعتقاد در فرق عمدۀ مسیحی فراگیر است ولی در تشیع، در فرقی که به غلات موسوم هستند، ساری و جاری گشت. به لحاظ تاریخی، در قرن سوم هجریدر عراق شمار زیادی بر این عقیده بودند که عنصر الوهیّت در علی(ع) به مانند عیسی(ع) جمع شده است. حتّییکی از خطبای عراق در آن دوره، در خطبه روز جمعه، اینگونه به وصف علی(ع) پرداخته است: «و علی أخیه أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب مکلم الجمجمة و محیی الأموات، البشری الإهی مکلم فتیه أهل الکهف و غیر ذلک».(ابن جوزی، 1412ق: ج15، 199؛آداممتز،1387ق: 1، 124)
در تمامی فرق موسوم به غلات، پیروانشان بر این باور بودند که ذات خداوند در وجود ولیشان تجلی کرده و برخی از آنها حتی ولّی را شایسته پرستش میدانند. در میان آنان، تشابه حضرت علی(ع) و عیسی(ع) در بیننصیریه7 سرآمد است. در این فرقه، عیسی(ع) از منزلت والایی برخوردار است و لذا به تعمید و اعیاد مسیحی توّجه خاصی میشود.(پزشکی، 1389: 309)
حسین بن حمدان خصیبی که از بزرگان نصیریه به شمار میرود؛ علاقه وافری به حضرت عیسی(ع) داشت و یکی از دلایل هجرت او از بغداد به شام، جذب او به عیسی(ع) بوده است و در اشعاری سرزمین شام را، به دلیل آنکه زادگاه عیسی(ع) بود، ستایش میکند.(ارون فرایمن، 1386: 147) ابراز علاقهای که در میان نصیریان به عیسی(ع) و مسیحیت داشتند، باعث شد برخی از عقاید این دین وارد اعتقادات نصیریه شود، که از آن جمله عقیدۀ تثلیث است، با این تفاوت که پدر، پسر و روحالقدس جایگاهش را به علی(ع) و محمّد(ص) و سلمان فارسی میدهد؛ که به نوعی شباهت میان علی(ع) و عیسی(ع) در آن دیده میشود و در هر دو مورد ولایت و الوهیت وجه شبه آن است. در عقاید نصیریه در باب این نوع از تثلیث از عبارات «معنی»، «اسم» و «باب» استفاده شده است، که در جای خود در وجود انبیاء مجسم و متجلی گشته و آخرین تجسم با ظهور اسلام مصادف شده است: آن ذات یگانه در وجود علی(ع) و محمد(ص) و سلمان فارسی تجسم یافت. و بدین سبب تثلیث مزبور را با حروف عمس (ع - م - س) معرفی مینمودند8، که اشاره به حروف اول سه اسم علی(ع) و محمد(ص) و سلمان است. خصیبی، این تثلیث را در دیوانش چنین بازگو میکند:
ثلاثه للعارف الدّاری
باب و اسم و فوقهم الباری
سطران مکتوبان فی البدر
معنی و اسم و شرحا صدری
معنی و اسم و باب
هم الهدی و الصواب
(خصیبی، 1421ق: 145)
در حقیقت این جنبة ولایت علی(ع) و عیسی(ع) است که در جریان تاریخ کلامی تشیع موسوم به غلات، خودش را بدین شکل به ظهور میرساند. انعکاس این نگرش در جریان تصوف، چه در زمینة عملی و چه در زمینۀ نظری آن، نمود جالب توجهّی داشته است.
3. تصوف (طریقت بکتاشیه)
در اعتقاد به تشابه و تماثل میان علی(ع) و مسیح(ع) بکتاشیه از اهمیت والایی برخوردار هستند. ایشان با تلفیق آراء مقتبس از مسیحیت و حبّ افراطی نسبت به حضرت علی(ع)، ولایت را که در بخشهای گذشته به عنوان وجه تشابه میان عیسی(ع) و علی(ع) از آن یاد شد، با تفسیر عملی در طریقتشان به کار میگیرند. تفسیر بکتاشیه از ولایت امیرالمؤمنین باعث گشته که جزء فرق موسوم به غلات قرار بگیرند؛ زیرا معتقدند بدون على(ع) درک معارف و حقایق موجود در قرآن امکانپذیر نیست،یعنى على(ع) آشکارکنندۀ دین و مفسر آن به شمار مىرود و در مرتبهاى حتى بالاتر از پیامبر(ص) است. آنان با استناد به خطبة البیان که دربردارنده مضامین غلوآمیز درباره حضرت(ع) است، جایگاه منحصر بهفرد على(ع) را در هستى تبیین و توجیه مىکنند.(شیبی، 1402ق: 2، 341-343). ایشان بر این باورند که خدا در علی(ع) به شکل انسان ظهور کرده است و بدین جهت حضرت(ع) صورت ابدی دارد. بهطور کلی، محور اعتقادات بکتاشیه، علی(ع) است. (دونمز، 1389: 117)
با اینحال، علاوه بر بحث ولایتِعلی(ع)، نفوذ اعتقادات مسیحی از جمله اعتراف به گناهان، رهبانیت، تثلیث و حتی منزلت و جایگاه عیسی(ع) در این طریقت شایان توجّه است.(سبحانی و انصاری، 1355: 536) در اینجا عقیده به تثلیث، که در آن ولایت علی(ع) به مانند ولایت عیسی(ع) در مسیحیت نشان داده میشود، از اهمیت بیشتری برخوردار است. در این تثلیث آنان به وحدانیت خدا، نبوت محمّد(ص) و ولایت و امامت على(ع) معتقدند، لیکن این سه مؤلفه را در تثلیثی مشابه مسیحیان قرار میدهند. در دیدگاه آنان خداى متعال، «حقیقت» مطلقى است که در وجود محمد(ص) و على(ع) تجلى کرده و این تجّلى خود با حقیقت مطلق یکى است. محمد(ص) و على(ع) در ظاهر دو شخص و در باطن حقیقتى واحدند(شیبی، 1402ق: 2، 341). بدین گونه سه اقنوم مسیحیت، به شکل سه اقنوم بکتاشی،یعنی الله، محمد(ص) و علی(ع) درآمده است. (لاجوردی، 1362: 12، 389-399)
چنانکه قبلاً بیان شد، همانند این تثلیث در میان عقاید نصیریه وجود دارد. نکته حائز اهمیت این است که در این فرقهها برای بیان ولایت علی(ع) از قالب مسیحیت و تثلیث آن استفاده میشود و بنابراین بهنوعی میتواند اشاره به تشابه میان ولایت حضرت علی(ع) و عیسی(ع) داشته باشد؛ زیرا در مسیحیت نیز تثلیث نمادی برای وجود عنصر لاهوتی عیسی(ع) است. زمانی که این تشابه در مفاهیم مشترک نشان داده میشود بسیار پر رنگ جلوه میکند. در طریقت بکتاشیهیا نصیریه ما با تعبیراتی برای ولایت علی(ع) مواجه هستیم که در تثلیث مسیحی برای عیسی(ع) دیده میشود. این نوع از تشابه، بهصورت اشاره، حاصل جریان تاریخی است که در آن محدثان و متکلمان و پایهگذاران عرفان نظری، نقش داشتند و اکنون در میان برخی افراد که طریقت عملیشان مبتنی بر این نوع عقاید است، جامه عمل میپوشاند.
3-1. عرفان نظری(ولایت)
بررسی تاریخی منزلت حضرت عیسی(ع) و علی(ع) ما را به رهیافت تازهای در تصوف میرساند. در واقع، در تصوف، ولایت امیرالمؤمنین(ع) بیش از امامت ایشان مورد تأکید است. بررسی ابعاد ولایت در تصوف باعث میشود تا دلیلی برای این شباهت بیابیم. در مثنوی معنوی، مولانا به مناسبت حدیث «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ هَذَا مَوْلَاه»، بلافاصله پس از بیان رمزی ولایت علی(ع) با تمثیلِماه، به شباهت وجود آن حضرت(ع) با وجود عیسی(ع) اشاره کرده است. علیرغم آنکه علی(ع) به حکم ولایت صامت است و همچون نبی، شأنی برای دعوت ندارد و عیسی(ع) به حکم نبوّت، ناطق محسوب میشود،یعنی مأمور به دعوت و رسالت است، با اینهمه، در نگاه مولانا، سر سلسلة انبیاء،یعنی آدم(ع) نیز شأن دعوت و نبوّت خود را از همین ولیِ اعظم و صامت یافته است:
ماه ما بینطق خوش برتافته است
هر زبان نطق از فر ما یافته است
نطق عیسی از فر مریم بود
نطق آدم پرتو آن دم بود
(مولانا، 1349: دفتر ششم، 4547-4548)
در شرح گلشن راز شبستری، ولایت با تمثیل خورشید حقیقت محمّدی و تشکیل سایه در مقابل افقهای مختلف آن از مشارق تا مغارب بهصورت رمزی بیانشده است:
بود نور نبی خورشید اعظم
گه از موسی پدید و گه ز آدم
زهر سایه که اول گشت حاصل
در آخر شد یکی دیگر مقابل
(شبسترى، 1382: 44)
لاهیجی، در شرح این ابیات با استفاده از رمز حرکت خورشید، چنان بیان میکند که نور حقیقت محمّدی در مشرق نبوّت ظاهر شد تا به نقطة اوج خود در دایرة نبوّت برسد، امّا پس از گذشتن از نصفالنهار، سایة این خورشید در مغرب ولایت افکنده شد، که همان جهت باطن نبوّت است. در حرکت رجوعی خورشید به سمت مغرب، سایههایی پدید میآید و در برابر هر یک از نقاط دایرة نبوّت، نقاطی در سیر رجوعی دایرة باطنیِ ولایت هست. بدین ترتیب، مشارق و مغارب در برابر هم قرار میگیرند و در برابر هر نقطه از مشرق قوس نبوّت، نقطهای همانند آن در مغرب قوس ولایت تشکیل میشود. از آنجا که نزدیکترین نبی به پیامبر خاتم(ص) در سمت مشرق عیسی(ع) است، در قوس رجوعی علی(ع) معادل غربیِ آن در افق ولایت قرار میگیرد؛ لذا احکام این دو افق مشابه یکدیگرند. همانگونه که در بین انبیاء در مورد عیسی(ع) شبهه الوهیّت ایجاد شد، علی(ع) نیز در بین اولیاء چنین منزلت مشابهییافت. (لاهیجی، 1381: 272-287)
4- ولایت مطلقه حضرت عیسی(ع) و حضرت علی(ع)
ولایت عیسی(ع) به شأن آخرالزمانی ایشان مربوط میشود،یعنی مطابق روایات اسلامی آن حضرت در آخرالزمان به همراه مهدی(عج) خواهد آمد.(شیخ صدوق، 1363: 2، 201) نزول عیسی(ع) تنها به شأن نبوّت او مربوط نمیشود؛ زیرا با آمدن خاتمالانبیاء، نبوّتهای پیشین نسخ شده است، لذا در عرفان ابن عربی از شأن ولایت عیسی(ع) با تمجید خاصییاد شده است. آمدن او به همراه خاتمالاوصیاء، مقام ختمیت را برای او به ارمغان آورده است، البته ختمیتی متفاوت با مهدی(عج)؛ زیرا مهدی(عج) خاتم ولایتِ خاصة محمّدیه، امّا عیسی(ع) خاتم ولایتِ عامة مطلقه،یعنی ختم ولایت او نسبت به انبیایِ پیش از خود- است.(ابنعربی، بیتا: 2: 49؛ قیصری، 1381: 160)
بهطورکلی، این باور در تشیع و تصوف حاکم است که هر نبی داراییک ولی است، که بعد از او اعمال و عقاید او را جاری و زنده نگه میدارد.(صفار، 1404ق: 1، 99؛ ابن عربی، 1946م: 2، 24) در این میان، وصی و ولی مطلق محمّد(ص) به عنوان خاتمالانبیاء(ع)، علی(ع) است، که مطابق روایات، آن حضرت(ع) نیز خاتمالاوصیاء و خاتمالاولیاء نامیده میشود:
«قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) خَتَمَ مُحَمَّدٌ أَلْفَ نَبِیٍّ وَ إِنِّی خَتَمْتُ أَلْفَ وَصِیٍّ وَ إِنِّی کُلِّفْتُ مَا لَمْ یُکَلَّفُوا» (ابن شهرآشوب، 1379: 3، 261)9؛ «أَنَا خَاتَمُ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ خَاتَمُ الْأَوْلِیَاءِ»( همان)
در شرح عبارت ابن عربی در مورد علی(ع) که نوشته است «اقرب الناس الیه علی بن ابیطالب رضیالله عنه امام العالم و سرالانبیاء اجمعین» (ابن عربی، بیتا: 1، 119)، شارحان مکتب وی، بحث ختم ولایت علی(ع) را با عنایت به دو عبارت امامالعالم و سرالانبیاء، مطرح ساختهاند. در همین رابطه، سید حیدر آملی، حدیثی را از پیامبر(ص) خطاب به علی(ع) نقل میکند که فرمودند: «بعث الله علیا مع کل نبی سرا و معی جهراً».(آملی، 1367: 196 و 259) بر همین اساس، علی(ع) به حکم معیت و امامتش در حقِّ انبیاء پیشین، و به حکم وصایتش در حقِّ خاتمالانبیاء(ص)، صاحب ختم ولایت خاصة مطلقة محمدیه است؛ در حالیکه ختم ولایت عیسی(ع) در آخرالزمان به مقام نبوّت مطلقة او مربوط میشود، که مقصود از آن انباء عام است نه نبوت تشریعی. از این جهت، بعثت عیسی(ع) برای مقام نبوت به زمان خاصی منحصر و محدود نمیشود؛ چنانکه سخن گفتن او در گهواره(مریم: 30) و اخبار او از مقام نبوتش دلالت بر ازلی و ابدی بودن این مقام برای او دارد.(تاجالدین خوارزمی، 1368: 490).
نتیجه
وجه تشابه حضرتعلی(ع) با عیسیبنمریم(ع) به چند جهت مربوط میشود. نخست از جهت عقیدة پیروانعلی(ع) و عیسی(ع) که به واسطة علو مکانیت، آنها را به درجة الوهیت رساندند و دو فرقة بکتاشیه و نصیریه به تثلیث قائل شدند. بعد دیگر، از جهت خوارق عاداتی است که از هر دو صادر گشتهاست، نظیر احیای اموات، تکلم در گهواره، ظهور پس از مرگ برای پیروان و رجعت و ظهور در ابرها. جنبۀ دیگر اشتراک آنها مربوط به مکارم اخلاق است، نظیر فتوت و زهد توأم با اخلاص. در نهایت میتوان از اشتراک هر دوی ایشان در مبحث ختم ولایت سخن گفت که در عرفان ابن عربی بدان اشاره شده است.
وجه تشابه میان حضرت عیسی و حضرت علی(ع) بر طبق سنت اسلامی، ما را به این مسئله رهنمون میسازد که وصیّ خاتمالانبیا(ص)، گرچه ظاهراً نبی نیست و رسالت انبیاء را ندارد، امّا از حیث درجه همرتبه با انبیای پیشین است؛ به همین دلیل، بین او و پیامبر(ص) مواخات بسته میشود، و این بیش از هر چیز به تجلی اسم «العلیِ خداوند» در آن حضرت مربوط است. علو مقامِ نخستین وصی در اسلام، پیام جدیدی نیز دارد و آن اینکه نجاتبخشی که در آیین عیسیمسیح(ع) به عنوان بشارتی برای جهانیان اعلان شده بود، همچنان در وجود اوصیای آخرین دین نیز ادامه دارد، لذا میتوان کلیة بشارتهای عیسیمسیح(ع) را بهگونهای مجسم در وجود وصی خاتم(ص) دید؛ از جمله آن بشارتها بخشایش گناهان است، همانگونه که با وجود عیسی(ع) گناهان بخشیده میشود، با محبّت علی(ع) هم این امر محقق میشود؛ عنصر شفاعت که در کلام شیعی امری مسلم برای اوصیاء و اهلبیت(ع) شمرده شدهاست، از این امر سرچشمه میگیرد که وصی خاتم(ص) همانند عیسی(ع) فراتر از شریعت عمل میکند. همین امر تشیع حقیقی را به آیین محبّتی تبدیل کردهاست که کلیة مکارم اخلاقی و عرفانی نظیر فتوت، اخلاص و زهد نیز در آن مندرج است.
پینوشت
1- یَا عَلِیُّ إِنَّهُ لَا یَمُوتُ رَجُلٌ یَفْتَرِی عَلَى عِیسَى [ابْنِ مَرْیَمَ] حَتَّى یُؤْمِنَ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَقُولَ فِیهِ الْحَقَّ حَیْثُ لَا یَنْفَعُهُ ذَلِکَ شَیْئاً وَ إِنَّکَ عَلَى مِثْلِهِ لَا یَمُوتُ عَدُوُّکَ حَتَّى یَرَاکَ عِنْدَ الْمَوْتِ فَتَکُونَ عَلَیْهِ غَیْظاً وَ حُزْناً حَتَّى یُقِرَّ بِالْحَقِّ مِنْ أَمْرِکَ وَ یَقُولَ فِیکَ الْحَقَّ وَ یُقِرَّ بِوَلَایَتِکَ حَیْثُ لَا یَنْفَعُهُ ذَلِکَ شَیْئاً وَ أَمَّا وَلِیُّکَ فَإِنَّهُ یَرَاکَ عِنْدَ الْمَوْتِ فَتَکُونُ لَهُ شَفِیعاً وَ مُبَشِّراً وَ قُرَّةَ عَیْنٍ.
2- یا حار همدان من یمت یرنی، من مؤمن أو منافق قبلا.
3- به مطالب پیشتر در همین مقاله رجوع شود.
4- این روایت در انجیلیوحنا (8: 1- 11) نیز نقل شده است: شخص گناهکار، زنی است به نام مریم مجدلیه که سرانجام جزء اصحاب خاص عیسی(ع) میشود.
5- روایت دیگری نیز از علی(ع) نقلشده است که هر چند با روایت عیسی(ع) تشابه لفظی دارد، لیکن در ادامۀ این روایت گفته میشود که فقط علی(ع) و حسنین(ع) به زناکار سنگ میزنند؛ زیرا ایشان گنهکار نبودهاند.(در این مورد بنگرید به: قمى، تفسیر قمی،2، 96-97؛ مصطفی کامل شیبی، الصله بین التشیع والتصوف: 61).
6- به تعبیر خود حضرت که میفرمایند: «هلک فیّ رجلان: محبّ غال، و مبغض قال».(شریف الرضی، نهجالبلاغة، 1414ق، حکمت 117، 31) به تعبیر خود حضرت که میفرمایند: «هلک فیّ رجلان: محبّ غال، و مبغض قال».(شریف الرضی، نهجالبلاغة، 1414ق، حکمت 117، 31).
7- در کتابهای تاریخ اسلام و ملل و نحل، از نصیریه به عنوان یکی از فرقههای غُلات یاد شده و به فردی به نام محمد بن نصیریا نمیر نسبت داده شده است. امروزه فرقهای با این نام وجود ندارد، ولی فرقه دیگری موجود است که گفته میشود ادامۀ فرقه نصریه بوده و به علویه موسوماند.(بدوی، تاریخ اندیشههای کلامی در اسلام، 1374:ج2، 394-463).
8- اعتقاد به سرّ عمس در میان نصیریه امر مهمی تلقی میشود، به طوری که جزئی از مراسم ورود به این آیین، خواندن روزی صد بار سر عمس است.(هاینس هالم، 2003م، الغنوصیه فی الاسلام، 215)
9- ختم الأنبیاء هذا و هذا ختم الأوصیاء فی کل باب.