نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه علوم قرآن و حدیث، دانشگاه قم
2 دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث، دانشگاه بوعلی سینا همدان
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
This research attempts to consider the relationship between "Islam" And "religious pluralism" through lexical and Quranic semantic of "Islam ". This word derived from "Selm" in Arabic and means subordination, humility and submission, because it does not have any insubordination and refusal. In Quranic verses " Islam" means "being surrendered to God and his commands", the commands that transmitted to people by messengers of God. Therefore, according to the verses of noble Quran, one of the most important submission conditions is the belief that Prophet Muhammad (pbuh), is the messenger of God. This reading is consistent with a meaning of the religious pluralism that emphasizes on rightfulness of Islam along the salvation of non Muslim people and , also, peaceful life with them, while is inconsistent with the definition that believe in plurality and equality of religions in rightfulness .
کلیدواژهها [English]
پلورالیزم دینی (ReligiousPluralism)، یکی از مباحث مهم و چالش برانگیز دوران معاصر است. از همین رو، بررسی این بحث در قرآن کریم و جستجوی دیدگاهی بر گرفته از کتاب قیم الهی در این باب بسیار بایسته مینماید. این پژوهش بر آن است تا موضوع یاد شده را در عرصه محدودتری، معناشناسی واژه اسلام، در قرآن کریم واکاوی نماید. گرچه پیش از این موضوع، پلورالیزم دینی و قرآن در آثاری چون «قرآن و پلورالیزم» اثر محمد حسن قدردان قراملکی، «پلورالیسم دینی از منظر قرآن کریم» نوشته علی اسلامی و به طور پراکنده در مباحث کسانی مانند: محمد آرکون، نصر ابو حامد زید، عبدالکریم سروش، مجتهد شبستری به عنوان طرفداران نظریه پلورالیزم دینی؛ جوادی آملی، مصباح یزدی، جعفر سبحانی و علی ربانی گلپایگانی به عنوان مخالف نظریه مطرح شده است، اما این پژوهش برای نخستین بار از زاویه معناشناسی واژه «اسلام»، به بررسی نظریه یاد شده میپردازد. امتیاز تحقیق حاضر، علاوه بر نو بودن کار، این است که در بحث بررسی پلورالیزم دینی از منظر قرآن، نقش معنا شناختی واژگان قرآن را برجسته ساخته است؛ چیزی که گمان میرود در همه یا بیشتر پژوهشهای عرضه شده مغفول واقع شده است.
2.معناشناسی لغوی
2-1.معنای لغوی:
واژه اسلام از «سلم» به معنای درستی و تندرستی و آسایش است (ابن فارس،1423ق،ج3: 68). «سلامه» نیز به معنای ایمنی از آفت آزار است (همان). راغب اصفهانی میگوید: «السّلم و السّلامه: التعرّی من الافات الظاهره و الباطنه»1 (راغب اصفهانی، 1412ق: 422 )، در لسان العرب نیز همین معنا ذکر شده است (ابن منظور،1414ق،ج12: 289) اما پیوند «اسلام» با این معنا چگونه پدیدار میشود؟ ابن فارس مینویسد: «و من الباب أیضاً الإسلام، وهو الانقیاد؛ لأنَّه یَسْلم من الإباء والامتناع»2 (ابن فارس،1423ق:68). ابن منظور نیز میگوید: «و الإِسْلامُ و الاسْتِسْلامُ: الانقیاد».3 همچنین: «فالإِسلامُ إِظهار الخُضُوعِ ...» (ابن منظور همان:294) بنابراین، اسلام به معنای سرسپردگی و نمایش کرنش است، زیرا از سرکشی و نافرمانی که نوعی آسیب و تباهی به شمار میآید، خالی است. به عبارت دیگر، میتوان گفت اسلام وارد شدن در سلم و سلامت است. شیخ طبرسی میگوید: «والإسلام أصله السّلم معناه دخل فی السّلم و أصل السّلم السّلامة لأنها انقیاد على السّلامة»4 (طبرسی،1372 ش،ج 2: 715) وی همچنین معتقد است که اسلام میتواند از «تسلیم» نیز به معنای تسلیم بودن در برابر امر خدا باشد، زیرا تسلیم نیز از «سلامه» گرفته شده و به معنای انجام کاری است که تهی از تباهی باشد. بنابراین، اسلام انجام طاعاتی است که پیراسته از تبهکاری باشد (همان). پس به طور کلی میتوان گفت اسلام سرسپردگی و رام بودن در برابر خداست، زیرا همراه با سلامت از هرگونه سرکشی و فسادی است.
«سلام» به معنای تحیت نیز از همین ریشه است؛ به این معنا که رابطه طرفین، مسالمت آمیز است و از هرگونه جنگ و نزاع- که نوعی عیب و آفت- است، خالی است (ابن منظور، همان)، به همین مناسبت، «سلام» به معنی اسمی از اسماء الهی، به معنی کسی است که رفتار و برخورد او با بندگانش عاری از هرگونه ظلم و ستمی میباشد (طبرسی،1372ش، ج9: 400 ). همچنین «سلم» به معنای صلح از این باب است، چرا که رابطه دو طرف از جنگ و جدال در سلامت است (ابن فارس،1423 ق،ج3: 69 ). «سُلّم» به معنای نردبان هم مأخوذ از ریشه مذکور است، زیرا شخص امید دارد با سلامت از آن بالا یا پایین رود (همان).
2-2.آیا «اسلام» واژه ای دخیل است؟
آرتور جفری در کتاب «واژگان دخیل» (Foreign vocabulary of the Quran) در مورد دخیل بودن «اسلام» سخنی نگفته، ولی واژه «سلام» را که هم ریشه اسلام است، دخیل قلمداد نموده است (جفری،2003: 174و 175). با توجه به اینکه هیچ گونه عجمگی در واژه «اسلام» یافت نمیشود و معنا و ریشه آن کاملاً در عربی روشن است، و همچنین اینکه در کتب لغت و کتب دیگری که در موضوع کلمات دخیل نوشته شدهاند، مانند شفاء الغلیلِ خفاجی و کتب مشابه، چون فقه اللغه ثعالبی، اشارهای به دخیل بودن آن نشده، شکی نمیماند که واژة یاد شده اصیل است. این مطلب در مورد واژه «سلام» نیز صادق است.
2-3.وجوه مختلف لغوی
در لغت برای اسلام وجوه معنایی دیگری ذکر نشده است.
2-4.واژگان هم معنا
اسلام در لغت با کلمات «انقیاد» و «استسلام» هم معناست (فراهیدی،1410ق، ج7: 266؛ ابن منظور،1414ق، ج12: 293؛ ابن فارس،1423 ق،ج3: 68). انقیاد از ریشه «قود» است. «القود» در لغت نقیض «السوق» است. سوق در اصل راندن حیوان از پس وقود راندن و حرکت دادن آن از پیش است (ابن منظور،1414ق، ج3: 369 ؛ ابن احمد،1410ق، ج5: 196)، «قائد» نیز کسی است که از پیش گروهی را حرکت میدهد (ابن منظور،1414ق، ج3: 370). انقیاد از باب انفعال، پذیرش قیادت دیگری است، به همین جهت در کتاب های لغت به «خضوع» معنی شده است (همان). بنابر این انقیاد، خضوع و پذیرش اطاعت دیگری است. استسلام نیز از همان ریشه «سلم»، ولی از باب استفعال، به معنای خضوع و منقاد بودن است (ابن منظور،1414ق:12، ص 289 ؛ طریحی،1375ش، ج6: 84).
2-5.واژگان متضاد
گفتیم که اسلام از ماده «سلم» است. نقیض و متضاد سلم، «حرب» است (ابن منظور،1414ق، ج1: 302 ؛ ابن احمد،1410ق، ج3: 212). پس چنانکه اسلام به معنای انقیاد و خضوع و تسلیم سلامت بودن است، حرب نیز مفهوم عدم انقیاد و خضوع و رابطه مسالمت آمیز را در خود دارد.
در کتابهای لغت به روشنی متضادی برای اسلام ذکر نشده است، اما از بیان برخی لغویان چنین بر میآید که کلماتی مانند اباء و امتناع میتوانند متضاد اسلام واقع شوند. پیش از این، از ابن فارس کلامی در مورد اسلام نقل کردیم که چنین بود: «و من الباب أیضاً الإسلام، وهو الانقیاد؛ لأنَّه یَسْلم من الإباء والامتناع» (ابن فارس،1423 ق،ج3: 68).
3.معناشناسی قرآنی
چنانکه در بخش معنا شناسی لغوی گذشت، این کلمه به معنای سرسپردگی است. در قرآن کریم نیز این واژه به همین معنا به کار رفته است:
-بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ5 (بقره/112).
در این آیه به همان معنای تسلیم شدن در برابر خدا اشاره شده است.
- إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ6 (بقره/131).
در این آیه نیز معنای سرسپردگی در برابر پروردگار عالمیان به روشنی دیده میشود. در آیه بیستم آل عمران هم معنای رام بودن در مقابل خداوند تعالی آشکار است: «فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ»7 (آل عمران/20). همچنین است در برخی آیات دیگر:
- أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ8 ( آل عمران/83).
در اینجا آسمانها و زمین و ساکنان آنها را تسلیم مطلق پرودگار مینمایاند.
- قالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ9 (نمل/44).
در این آیه نیز به تسلیم شدن ملکه سبا به همراه سلیمان نبی-علیه السلام- اشاره شده است.
3-1.منظور قرآن از اسلام چیست؟
قرآن کریم در هشت مورد واژه «اسلام» را در همین شکل مصدری به کار برده است. مانند: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَن یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ»10 (آل عمران/19) و «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ»11 (آل عمران/85) (و نیز در سوره مائده، آیه سوم؛ سوره انعام آیه 125؛ سوره توبه، آیه 74؛ سوره زمر، آیه 22؛ سوره حجرات، آیه 17؛ سوره صف، آیه 7).
از منظر قرآن کریم یک دین خدایی بیشتر وجود ندارد و همه پیامبران پروردگار نیز برای تبلیغ و ترویج همین یک دین آمدهاند: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى وَ عِیسى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیه ... »12 (شوری/13). در این بینش سخن از «ادیان» نیست، بلکه سخن از «دین یگانه» است و میان آموزههای پیامبران، هیچگونه گسست، جدایی و ناسازگاری نیست: «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عِیسى وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون»13 (بقره/136). یا: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیر»14 (بقره/285). بنابراین، دینی که به وسیله پیامبران، از آدم تا خاتم (ع) آمده، یکی است و گوهر آن نیز جز «سرسپردگی» در برابر پروردگار متعال و اوامر او نیست. این دیدگاه قرآن در مورد دین است؛ چیزی که اهل کتاب از درک آن ناتوان بوده، پیامبران پروردگار و آموزههای آنها را از هم جدا کردند. علامه طباطبایی (ره) مینویسد: «و قد بدأ تعالى بالإخبار عن حال کل واحد منهم على نعت الأفراد فقال: کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ ثم عدل إلى الجمع فقال: لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ إلى آخر الآیتین، لأن الذی جرى من هذه الأمور فی أهل الکتاب کان على نعت الجمع کما أن الیهود فرقت بین موسى و بین عیسى و محمد، و النصارى فرقت بین موسى و عیسى، و بین محمد فانشعبوا شعبا و تحزبوا أحزابا و قد کان الله تعالى خلقهم أمةً واحدةً على الفطرة... »15 (طباطبایی،1417 ق، ج2: 443).
از همین روست که قرآن کریم اسلام و مسلم بودن را به پیامبران پیشین و پیروان آنها نیز نسبت داده است:
- وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ16 (بقره/128)
ابراهیم و اسماعیل ضمن دعا برای پذیرش کارشان در پیشگاه خدای سبحان از او میخواهند که آنان را از سرسپردگان در برابر اوامر خود قرار دهد.
- وَ وَصَّى بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ17 (بقره/132).
در این آیه نیز ابراهیم و یعقوب ضمن سفارش فرزندانشان به دینداری، به آنان توصیه میکنند که جز در حالت تسلیم از دنیا نروند. ملاحظه میشود که آیه کریمه پس از از توصیه به دینداری بحث اسلام را مطرح نموده است، چرا که حقیقت دینداری چیزی تسلیم مطلق بودن در برابر خدای حکیم و رهنمودها و اوامر و نواهی او نیست.
- فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آل عمران/52).
حواریون نیز خود را مسلم و تسلیم در برابر خداوند رحمان معرفی میکنند.
حضرت موسی- علیه السلام- نیز همین اصطلاح را برای قوم خود به کار برده است:
- وَ قالَ مُوسى یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ18 (یونس/84).
حضرت یوسف- علیه السلام- نیز در دعای خود به درگاه پروردگار، از او میخواهد که در حالت اسلام از دنیا رحلت کند: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ فاطِرَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»19 (یوسف/101). علامه طباطبایی مینویسد: «پس از آنکه یوسف (ع) در مقام کرنش در برابر خدای عزیز مستغرق گردید و به ولایت او در دنیا و آخرت گواهی داد، مانند بردهای که در تحت ولایت مالک خویش است، درخواست میکند که ولایتش را در دنیا و آخرت شامل حال او کند، بدین گونه که او را تا در دنیا زنده است تسلیم خود کند و در آخرت در زمرة صالحین قرار دهد، زیرا کمال بنده مملوک آن است که نسبت به پروردگارش تسلیم باشد و تا زمانی که زنده است، در برابر آنچه وى از او میخواهد، سر تسلیم فرود آورد و در اعمال اختیاری خود چیزى که مایه کراهت و نارضایتی اوست، از خود نشان ندهد و تا آنجا که مىتواند، خود را برای نزدیکی به مولایش صالح و برای مواهب بزرگ او لایق کند و همین باعث شد که یوسف- علیه السلام- در دنیا اسلام را و در آخرت دخول در زمره صالحان را درخواست نماید» (طباطبایی،1417 ق، ج11: 250). از همین روست که در یک جمله فرمود: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»20 (آل عمران/19).
پس بر پایه آیات کریمه یاد شده، اسلام، تسلیم بودن در برابر خدا و اوامر اوست، اوامری که به وسیله پیامبران الهی از اولین آن بزرگواران تا آخرین، به مردم اعلام و ابلاغ شده است، آشکار است که یکی از مصادیق مهم این سرسپردگی باور به رسالت هر پیامبری در روزگار اوست، بویژه در مورد پیامبر خاتم (ص)، باور به رسالت آن جناب و پذیرش فرمان او، از هنگام بعثت حضرتش به بعد، برجسته ترین مصداق تسلیم در برابر خدای متعال است. در غیر این صورت تسلیم به معنای حقیقی آن محقق نشده است:
«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ»21 (آل عمران 19-20). آیه «فان حاجّوک...» بخوبی مفهوم «إنّ الدین عندالله الاسلام» را تبیین میکند، زیرا مفاد آیه این است که اگر اهل کتاب اسلام بیاورند، هدایت شدهاند، در غیر این صورت گمراهی دامنگیر آنان شده و بر پیامبر (ص) جز رساندن پیام نیست. آشکار است که پیامبر (ص) اهل الکتاب و امیّین را به اسلام و تسلیم شدنی دعوت میکند که نبوت خود او هم جزء مهمی از آن است: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِین کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»22 (آل عمران/85-86). همانگونه که ملاحظه میشود، پس از هشدار مبنی بر اینکه اگر کسی غیر از اسلام دین دیگری برگزیند، از او پذیرفته نمیشود، در ادامه کسانی را که حقانیت پیامبر اسلام (ص) برای آنان روشن شده، ولی رسالت او را برنمیتابند، در شمار ستمگران دانسته، از هدایت الهی محروم میداند. در جای دیگر نیز میفرماید: «قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُون»23 (اعراف/158). این آیه نیز به روشنی مردم را به پذیرش رسالت پیامبر (ص) فراخوانده و آن را لازمه هدایت دانسته است.
4.واژه «اسلام» و پلورالیزم دینی
4-1.تعریف پلورالیزم دینی:
پلورالیزم مرکب از دو واژه «plural» و «ism» است. واژه «plural» به معنای «بیش از یکی یا دوتا» یا «شامل بیش از یکی» و به عبارت دیگر به معنای «جمع» آمده است. این کلمه ریشة انگلیسی- فرانسوی داشته و در اصل از کلمه لاتین «pluralis» به معنای «بیشتر» اخذ شده است. «ism» نیز پسوندی است به معنای «باور مشخص»، «مکتب»، «نظریه» و «فرضیه» (وبستر،2005-2006: 684). نخستین معنایی که برای کلمه «پلورالیزم» ذکر شده، «تصدی چند منصب و موقعیت کلیسایی در زمان واحد» است. معانی دیگر و البته شایعتر این واژه بدین گونه است:
- «قائل بودن به وجود بیش از یک یا دو حقیقت»؛
- «نظریهای که حقیقت را مرکب از چند واقعیت میداند» (همان).
«تکثرگرایی دینی» در اصطلاح دارای چند تعریف یا تقریر است، در ذیل به مهمترین آنها اشاره میشود:
«تکثرگرایی دینی» (( Religious pluralism؛ آن مکتب فکری است که حقیقت را منحصر در یک دین نمیداند، بلکه بر این باور است که همه ادیان سهمی مساوی از حقیقت داشته، باعث رستگاری پیروان خود میشوند. به عبارت دیگر، ادیان همگی جلوهای از حقیقتند و نباید هیچ دینی بر «حق مطلق» بودن خویش پافشاری کند، بلکه پیروان ادیان باید معتقدین به سایر ادیان را نیز در «حق» بودن سهیم و شریک و بر سر سفره نجات برنشسته بدانند24 (هیک،1980م:52؛2001م:15).
2- تکثر گرایی دینی به معنای زندگی مسالمت آمیز ادیان در کنار یکدیگر. این دیدگاه قائل به تکثر واقعیت ادیان است؛ نه حقیقت آنها. به عبارت دیگر، از این منظر به این موضوع پرداخته نمی شود که کدام دین حق و کدام باطل است، بلکه آنچه مدنظر است، صرفاً همزیستی مسالمت آمیز باورمندان به ادیان گوناگون در کنار یکدیگر است. بر بنیاد این دیدگاه، باورمندان به هر دینی دعوت میشوند که با توجه به مشترکاتی که دارند، دست از خشونت، جنگ، نزاع و بی احترامی نسبت به یکدیگر دست برداشته و زندگی آرامی در کنار یکدیگر داشته باشند (قدردان قراملکی،1385: 18 ؛ سبحانی،1381: 16-14).
3-شمول گرایی: (Inclusivism) بر پایه این دیدگاه تنها یک راه حق وجود دارد و این راه حق فقط در یک دین خاص است، در عین حال همه میتوانند در این راه گام بگذارند؛ هر چند ملتزم به شرایط و آداب دین حق نباشند. شمول گرایان مسیحی معتقدند فیض و لطف (Grace) الهی میتواند شامل حال همه انسانها شود و اگر کسی بتواند با فیض خدا مرتبط شود؛ حتی اگر مسیحی نباشد، اهل نجات است. اینان بین «شناخت حقیقت» و «تحصیل نجات» تفکیک قائل میشوند؛ یعنی ممکن است کسی حق را نشناخته باشد، ولی اهل نجات باشد. کارل رانر (1904 -1984) و هانس کونگ (متولد 1928م) از معروفترین طرفداران این دیدگاه هستند.25 (برای آگاهی بیشتر رک: مارمین و هاینس، نشست کمبریج به افتخار کارل رانر،2005 م: 238؛ ریچاردز، رویکردهای مختلف به پلورالیزم دینی (ترجمه رضا گندمی و احمدرضا مفتاح، 1383 ش:99 ). این دیدگاه در جهان اسلام در اندیشه و بیان اندیشمندانی چون شهید مطهری با تاکید بر حقانیت دین اسلام و البته منحصر ندانستن نجات به مسلمانان، با تبیین منطقیتری مطرح شده است (برای آگاهی بیشتر رک: مطهری مرتضی، 1372ش: 299).
4-2. اسلام و رابطه آن با پلورالیزم دینی
از تعاریف فوق، تعریف دوم و سوم با مفهوم واژه «اسلام» قابل جمعند، زیرا حقانیت اسلام با زندگی مسالمت آمیز با پیروان سایر ادیان تعارضی نداشته و همچنین، با اهل نجات بودن قاصران و مستضعفان از دیگر ادیان نیز قابل جمع است، اما تعریفی که محل مباحث و مناقشات زیادی بوده، تعریف نخست است. تعریفی که با مفهوم قرآنی اسلام ناسازگار بوده، «حق» بودن ادیان دیگر را بر نمیتابد و آنان را در «حقانیت» سهیم و شریک نمیداند. اینک به بررسی و تبیین هر سه تعریف فوق و دلایل تأیید یا عدم تأیید آنها از منظر قرآن کریم میپردازیم:
4-2-1. رابطه اسلام و تعریف اول از پلورالیزم دینی (تکثّر حقیقت و اعتقاد به حقانیت همه ادیان)
از آنچه در بخش معناشناسی قرآنی واژه مورد نظر گفتیم، تا اندازهای دانسته شد که اسلام با تعریف یاد شده از پلورالیزم دینی قابل جمع نیست و بر آن خط بطلان میکشد. اینک توضیح بیشتر موضوع با تکیه بر آیات قرآن کریم:
1-« هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُون»26 (توبه/33).
این آیه کریمه هم بر حق بودن آیین اسلام صراحت دارد و هم باطل بودن دیگر ادیان را اثبات میکند، زیرا اگر ادیان دیگر نیز حق بوده و مایه سعادت و رستگاری انسان باشند، منطقی به نظر نمیرسید که خدای متعال خبر از مغلوب شدن آنان و پیروزی اسلام بدهد (رک: تفاسیر متعدد). سیاق آیات قبل و بعد نیز به خوبی نشان میدهد که منظور آیه همین ادیان تحریف شده است که پیشینه الهی و آسمانی بودن داشته اند. در آیات قبل میفرماید: «قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون»27 (توبه/29-33). در آیه بعدی نیز فرموده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیم»28 (توبه/34). بنابراین، کاملاً روشن است که قرآن، حق بودن دیگر ادیان را برنمیتابد. این حقیقتی است که در روایات نیز بدان اشاره شده است. در روایتی از پیامبر گرامی اسلام-صلّی الله علیه و آله- میخوانیم: «لایبقى على وجه الأرض بیت مدر و لا وبر الا أدخله الله کلمة الإسلام»29 (حویزی،1415ق، ج2: 213). در تفسیر عیاشی نیز از امام صادق-علیه السلام- میخوانیم: «فی قول الله: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» یکون أن لا یبقى أحد، الا أقر بمحمد صلى الله علیه و آله»30 (همان: 212).
چیرگی و پیروزی اسلام بر دیگر ادیان موضوعی است که در روایات و احادیث هم وارد شده است (رک: سیوطى جلال الدین، الدر المنثور فى تفسیر المأثور،1404 ق، ج3: 231). فخر رازی نیز در تفسیرش با این جملات: «ثالثها: صیروره دینه مستعلیا على سائر الأدیان غالبا علیها غالبا لأضدادها قاهرا لمنکریها و هو المراد من قوله: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»31 برخی اشکالات مقدر را پاسخ میدهد (رازی،1420ق ، ج16: 32).
قرآن کریم در دو آیه دیگر همین مضمون را به کار برده است:
-« هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیدا»32 (فتح/28).
-« هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُون»33 (صف/9).
صاحب مجمع البیان در ذیل آیه اخیر میگوید: «و فی هذه دلالة على صحة نبوة نبینا محمد صلّی الله علیه و آله لأنه سبحانه قد أظهر دینه على جمیع الأدیان بالاستعلاء و القهر و إعلاء الشأن کما وعده ذلک فی حال الضعف و قلة الأعوان و أراد بالدین جنس الأدیان فلذلک أدخل الألف و اللام»34
آنگاه از امیرالمؤمنین-علیه السلام- نقل میکند که: «کلّا فو الّذی نفسی بیده حتى لا تبقى قریة إلا و ینادى فیها بشهادة أن لا إله إلا الله بکرة و عشیا»35 (طبرسی، 1372 ش، ج9: 420 ).
2-«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِساب»36 (آل عمران،19).
در این آیه کریمه به صراحت اشاره شده است که دین در نزد خداوند اسلام است. واژه «اسلام» به معنای تسلیم بوده و منظور آیه این است که حقیقت دین چیزی جز تسلیم در برابر خدا نیست و همه انبیاء برای اقامه یک دین- که همان اسلام است- قیام کردهاند، ولی از لوازم قطعی آیه، تسلیم شدن در برابر آیین پیامبر اسلام و دست کشیدن از سایر ادیان و آیینهاست، زیرا در عصری که پیامبر اسلام احکام و معارف الهی را از جانب خدا برای مردم به ارمغان آورده است، تسلیم جز با تبعیت از آن حضرت معنا پیدا نمیکند. این مطلبی است که سیاق آیات نیز به روشنی بدان اشاره دارد، چرا که در آیه بعدی میفرماید: «فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِباد»37 (آل عمران/20). چنانکه ملاحظه میشود، مخاطب آیه پیامبر گرامی اسلام است: «اگر با تو محاجّه کردند، بگو من و پیروانم تسلیم خدا شدیم» دلالت روشن تر اینکه به پیامبر دستور میدهد که ای پیامبر به اهل کتاب و امیًین بگو تسلیم شوند که اگر تسلیم شوند، هدایت مییابند. پرسش این است که در برابر چه چیزی باید تسلیم شوند؟ قطعا در اینجا دو فرض بیشتر وجود ندارد: اول اینکه در مقابل آنچه که در آیین خود به آنان اعتقاد دارند، تسلیم باشند و به همان عمل کنند و دوم اینکه در برابر پیام و آیینی که پیامبر اسلام مبلغ آن است، تسلیم شده و مطیع آن حضرت باشند. واضح است که فرض اول نه تنها با محتوا و سیاق این آیات همخوانی ندارد، بلکه با اهداف و مقاصد کلی قرآن کریم نیز در تضاد بوده، با هدف رسالت پیامبر خاتم نیز مخالفت دارد و آن را نقض میکند. علامه طباطبایی (ره) در تفسیر این آیه میگوید: «الضمیر فی حَاجُّوکَ راجع إلى أهل الکتاب و هو ظاهر و المراد به محاجّتهم فی أمر الاختلاف بأن یقولوا: إنّ اختلافنا لیس لبغی منا بعد البیان بل إنما هو شیء ساقنا إلیه عقولنا و أفهامنا و اجتهادنا فی تحصیل العلم بحقائق الدین من غیر أن ندع التسلیم لجانب الحق سبحانه و أن ما تراه و تدعو إلیه یا محمد من هذا القبیل، أو یقولوا ما یشابه ذلک... »38 (طباطبایی،1417 ق، ج3: 12) شهید مطهری در کتاب عدل الهی مینویسد: «دین حق در هر زمانی یکی بیش نیست و بر همه کس لازم است از آن پیروی کند، این اندیشه که میان برخی از مدعیان روشنفکری، اخیرا رایج شده است که میگویند همه ادیان آسمانی از لحاظ اعتبار در همه وقت یکسانند، اندیشه نادرستی است. البته، صحیح است که میان پیامبران خدا اختلاف و نزاعی وجود ندارد و پیامبران خدا همگی به سوی یک هدف و یک خدا دعوت میکنند. آنان نیامدهاند که در میان بشر فرقهها و گروههای متناقضی به وجود آورند، ولی این سخن به این معنی نیست که در هر زمانی چندین دین حق وجود دارد و طبعا انسان میتواند در هر زمانی هر دینی را که میخواهد بپذیرد؛ برعکس، معنای این سخن این است که انسان باید همه پیامبران را قبول داشته باشد و بداند که پیامبران سابق مبشر پیامبران لاحق خصوصاً خاتم و افضلشان بودهاند و پیامبران لاحق مصدق پیامبران سابق بودهاند، پس لازمه ایمان به همه پیامبران، این است که در هر زمانی تسلیم شریعت همان پیامبری باشیم که دوره اوست و قهراً لازم است در دوره ختمیه به آخرین دستورهایی که از جانب خدا به وسیله آخرین پیامبر رسیده است، عمل کنیم و این، لازمه اسلام؛ یعنی تسلیم شدن به خدا و پذیرفتن رسالتهای فرستادگان اوست» (مطهری،1372ش: 250-253).
3-«وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ»39(آل عمران/85).
این آیه کریمه نیز با همان توضیحی که در مورد «اسلام» دادیم، دلالتی روشن بر حقانیت دین اسلام دارد. در اینجا نیز علاوه بر دلالت محتوای آیه، سیاق نیز بر مطلب یاد شده تاکید دارد. در آیه پیشین فرمود: «قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عِیسى وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»40 (آل عمران/84). با توجه در این آیه مشخص میشود که همه انبیای الهی در یک مسیر حرکت کرده، سیر رسالت آنان به رسول گرامی اسلام منتهی شده و پذیرش رسالت آن حضرت و ایمان داشتن به آنچه بر او نازل شده، از اجزای جدایی ناپذیر «اسلام» بلکه جامع همه تعالیم انبیای پیشین است.
صاحب تفسیر تسنیم در این ارتباط مینویسد: «...افزون بر اعتقاد به اصول دین، عمل نیز باید با حجت عصر هماهنگ باشد تا عمل صالح به شمار رود و هر کاری بر اساس شریعت منسوخ، عمل صالح نخواهد بود، بنابراین، عالیترین مصادیق اعمال صالح، سیره و سنّت رسول خدا- صلّی الله علیه و آله و سلّم- و عترت طاهره (علیهمالسلام) در عمل به دستورهای آسمانی است» (جوادی آملی،1378ش ،ج14 :733.( وی همچنین میگوید: «قرآن حکیم هدایت اسلام مصطلح (دین پیامبر خاتمصلّی الله علیه و آله و سلم) را معیار میداند و با جمله «فَاِن ءامَنوا بِمِثلِ ما ءامَنتُم» وحدت راه را با ابطال کثرتگرایی تنظیم فرموده است» (همان: 734). استاد شهید مرتضی مطهری نیز در ذیل آیه مذکور میگوید: «اگر گفته شود که مراد از اسلام، خصوص دین ما نیست، بلکه منظور تسلیم خدا شدن است، پاسخ این است که البته، اسلام همان تسلیم است و دین اسلام همان دین تسلیم است، ولی حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته و در این زمان، شکل آن همان دین گرانمایهای است که به دست حضرت خاتم الانبیاء ظهور یافته است و قهرا کلمه اسلام بر آن منطبق میگردد و بس. به عبارت دیگر، لازمه تسلیم خدا شدن، پذیرفتن دستورهای او است و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است» (مطهری،1372ش: 253).
4-2-2. رابطه اسلام و تعریف دوم از پلورالیزم دینی (زندگی مسالمت آمیز)
قرآن کریم ضمن اینکه بر حقانیت خود، در بعد عملی و رفتاری، پا مفشارد، منادی بهترین و کاملترین نوع تکثرگرایی بوده است و پیروان همه ادیان الهی را به زندگی مسالمت آمیز فراخوانده و اصول در صدد داخل نمودن همگان در سلم و سلامت است: «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیم»41 در میان آیات قرآن کریم میتوان مراحل مختلفی را برای این زندگی مسالمت آمیز یافت، ما به اختصار به برخی از این مراحل اشاره میکنیم:
4-2-2-1. آزادی فکر و عقیده
از دیدگاه قرآن کریم، پذیرش دین و عقیده قابل اجبار نیست و اختیار آن به تفکر و پذیرش خود شخص نهاده شده است. آیات متعددی در قرآن به این موضوع اشاره کردهاند. آیه 256 سوره بقره میفرماید: «لا إِکْراهَ فِی الدِّین» اجباری در پذیرش دین نیست، زیرا ایمان و اعتقاد امری قلبی است و کسی که میخواهد به دینی روی بیاورد، باید آن را با دل و جان پذیرفته باشد. از دیگر آیاتی که آزادی انسان در انتخاب مرام و عقیده را به رسمیت شناخته است، آیه سوم سوره انسان است: «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُورا»42 در این آیه نیز انتخاب راه و عقیده بر عهده خود انسان واگذار شده است.
4-2-2-2. صلح طلبی
قرآن کریم صلح طلبی را به عنوان یک اصل اساسی و مهم مطرح نموده است: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»43از دیدگاه قرآن صلح، خود ارزش و هدف است. هدف از صلح، مصلحت گرایی نیست. خود صلح مصلحت است؛ زیرا با زندگی فطری انسانها سازگارتر است، و در شرایط صلح، رشد و تعالی انسان و تفاهم برای رسیدن به توافقها، و سرانجام به یگانگی آیین بشری و گرایش انسانها به حق امکان پذیرتر است. قرآن وصول به اهداف خود را از طریق صلح نزدیکتر، آسانتر و معقولتر میداند؛ از این رو بدان تاکید میورزد (کریمینیا،1384: 126). ذکر این نکته در اینجا ضروری است که اصل در اسلام بر صلح است و جنگ و نبرد با دشمنان، فقط به خاطر دفاع از حق است.44
4-2-2-3. احترام به انبیای گذشته و کتب آسمانی
قرآن کریم همه انبیا و کتب آسمانی را هم جهت و همسو میداند و اصولاً تمامی پیامبران را در یک مسیر و یک خط جدایی ناپذیر میداند: «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عِیسى وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»45 بر همین اساس، همة انبیای بزرگوار الهی و کتب مقدس آسمانی مورد احترام و تجلیل قرآن هستند.
4-2-2-4. نفی نژاد پرستی
قرآن کریم با هر گونه نژاد پرستی مخالفت کرده، ارزشهای موهوم قومی و قبیلهای را محکوم می کند و برتری را فقط در تقوا میداند و تقوا نیز چیزی مقوم انسانیت انسان نیست: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیر»46
«پذیرش حقوق اقلیت ها»، «دعوت به اصول مشترک و همزیستی مسالمت آمیز»، «سفارش به جدال احسن» از دیگر موارد مربوط به زندگی مسالمت آمیز است.47
4-2-3.رابطه اسلام با تعریف سوم از پلورالیزم دینی (شمول گرایی)
اگرچه قرآن کریم تکثر گرایی در بعد معرفتی و اعتقادی را برنمیتابد و دین اسلام را به عنوان دین حق و پذیرفته شده از جانب خدای متعال مطرح مینماید، اما نجات و رستگاری را فقط منحصر در پیروان قرآن و مسلمانان نمیداند. ملاک تکلیف از دیدگاه قرآن «وسع» است. به عبارت دیگر، میزان تکلیف آدمی بر اساس وسع اوست: «لا یکلّف الله نفسا الا وسعها» (بقره/ 286). از همین رو، از دیدگاه قرآن کریم بین آنان که آگاهی بر دین حق داشتند و آن را نپذیرفتند، با کسانی که بر اثر قصور بر آن آگاهی نیافتند، تفاوت وجود دارد.
از نظر اسلام، مسأله رستگاری و نجات غیر از مسأله حقانیت است، کسی که از روی عمد و آگاهی دین حق را انکار نماید، مستحق عقوبت و عذاب است، اما در حالت عکس آن، چنین ملازمهای وجود ندارد؛ یعنی چنین نیست که اهل نجات تنها کسانی باشند که به شریعت حق گرویده و به دستورات آن عمل مینمایند (حسین زاده، 1387: 160). کسانی که به دین حق، یعنی دین اسلام، ایمان نیاوردهاند، دو دوسته را تشکیل میدهند: دسته اول کسانی هستند که بر حقانیت و برتری دین اسلام واقفند، اما از سر عناد و لجاجت آن را نمیپذیرند و اصطلاحاً جاهل مقصرند و دسته دوم کسانی هستند که حقیقت اسلام بر اثر قصور و نه تقصیر بر آنان پوشیده مانده و اصطلاحاً جاهل قاصر هستند. همانگونه که ذکر شد، دسته اول لایق عذابند، اما دسته دوم به علت قصور از عذاب برکنار خواهند بود. این دیدگاه برگرفته از برخی آیات قرآن کریم است که در ذیل به آنها اشاره میشود:
1- «لا یکلّف الله نفساً الا وسعها» (بقره/286)، خدا از هر کسی به اندازه وسع و توانش تکلیف میخواهد، براساس این کریمه، کسانی که آگاهی و وقوف بر حق در وسع و توان آنان نبوده، در پیشگاه خدای متعال معذورند. علامه طباطبایی با استناد به این آیه فرموده است: «... امر مغفول در وسع انسان نیست، همچنین، کاری که انسان [توسط عامل خارجی مانند دشمن] از انجام آن منع شده است [هر چند انسان به حقانیت آن آگاه باشد]. این آیه همانطور که تکلیف را در جایی که خارج از وسع باشد، ساقط میکند، ضابطهای کلی نیز در مورد تشخیص عذر و تشخیص آن از غیر عذر میدهد. این ضابطه کلی این است که ترک تکلیف مستند به اختیار و اکتساب خود انسان نباشد و او در ترک آن هیچ دخالتی نداشته باشد. بنابراین، کسی که به همه دین یا به بخشی از معارف حقه آن جاهل است، اگر جهلش به واسطه کوتاهی و سوء اختیار خودش باشد، مسؤول ترک تکلیف خود او بوده و معصیت نموده است، ولی اگر جهل و غفلت و ترک تکلیف او به واسطه کوتاهی خود او نبوده، این ترک تکلیف مستند به اختیار او نبوده و گناهکار محسوب نمیشود و کار او مخالفت تعمدی و استکبار از حق و انکار آن به شمار نمیآید...» (طباطبایی،1417: 52و 53). بنابراین آیه کسی که تلاش خود را به کار گرفته، اما به دین حق دست نیافته، معذّب نخواهد بود.
2- «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلاً فَأُولئِکَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً »48 (نساء/97-99).
در این آیات کریمه به مستضعفین اشاره شده؛ همان کسانی که امید عفو و بخشش آنان از سوی خدای متعال میرود. گرچه این آیات ابتدا به کسانی اشاره میکند که به خاطر زندگی در محیط شرک و کفر نتوانستهاند براساس دین حق عمل نمایند، اما دایره استضعاف فقط به همین مورد خلاصه نمیشود و تمام کسانی که به خاطر قصور مکانی، اقتصادی و فکری دچار چنین سرنوشتی شدهاند، مستضعف به شمار رفته، در پیشگاه خداوند معذورند.49 بر این اساس، کسانی که با دین حق جنگ و عناد نداشتهاند، بلکه بر اثر جهل و غفلت از درک حقیقت محروم ماندهاند، اهل نجات هستند.
در روایات معصومین- علیهم السلام- نیز به افرادی اشاره شده که با اینکه بر دین حق نیستند، اما امید نجات آنان میرود. امام جعفر صادق- علیه السلام- در روایتی میفرماید: «النَّاسُ عَلَى سِتِّ فِرَقٍ یَئُولُونَ کُلُّهُمْ إِلَى ثَلَاثِ فِرَقٍ الْإِیمَانِ وَ الْکُفْرِ وَ الضَّلَالِ وَ هُمْ أَهْلُ الْوَعْدَیْنِ الَّذِینَ وَعَدَهُمُ اللَّهُالْجَنَّةَ وَ النَّارَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْکَافِرُونَ وَ الْمُسْتَضْعَفُونَ وَ الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ50 إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ الْمُعْتَرِفُونَ بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً وَ أَهْلُ الْأَعْرَاف»51 (کلینى،1365،ج2: 382). همانگونه که مشاهده میشود، در این تقسیم بندی، فقط دو گروه کلی مؤمنان و کافران وجود ندارند، بلکه گروه سومی نیز هستند که با عنوان گمراهان از آنان نام برده شده و آنها خود چهار گروهند: مستضعفان، واگذار شدگان به امر خدا، اعتراف کنندگان به گناهان و اهل اعراف. از این روایت نیز اهل نجات بودن گروه سوم را میتوان برداشت کرد. در روایت دیگری زراره میگوید به خدمت امام محمد باقر - علیه السلام- شرفیاب شدم و به آن حضرت عرض نمودم که ما با هر کس که علوی باشد، دوستی و محبت میکنیم و از مخالفان و غیر علویان بیزاری میجوییم. امام به من فرمود: «یَا زُرَارَةُ قَوْلُ اللَّهِأَصْدَقُ مِنْ قَوْلِکَ فَأَیْنَ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا أَیْنَ الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ أَیْنَ الَّذِینَ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً أَیْنَ أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ أَیْنَ الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ»52 (همان،ج 2: 383). در این روایت نیز به گروه سومی اشاره شده است که میتوانند اهل نجات باشند. بر اساس این گونه روایات است که استاد شهید مرتضی مطهری عمده دلیل عقوبت آدمیان را دشمنی و عناد با حق دانسته، افرادی را که ذاتا و به واسطه قصور فهم و ادراک و یا به علل دیگر در شرایطی به سر میبرند که مصداق منکر و یا مقصر در تحقیق و جستجو نیستند، در زمره مخالفان و منکران قرار نمیدهد (مطهری ،1372: 299) .
نتیجه
1- اسلام گرچه در لغت به معنای انقیاد و تسلیم در برابر خداست، اما در عرف قرآن عنوان تنها دینی است که از سوی خدای متعال به وسیله همه پیامبران الهی برای بشر به ارمغان آورده شده است. گوهر این دین چیزی جز تسلیم نیست؛ تسلیمی که جز با پذیرش رسالت همه پیامبران، به ویژه خاتم آنان- (صلوات الله علیهم اجمعین)- تحقق نیافته و سخن گفتن از «تسلیم» بدون ایمان داشتن به پیامبر اسلام- (صلی الله علیه وآله)- ادعایی است مخالف آیات قرآن کریم.
2- مفهوم قرآنی اسلام به هیچ روی با «پلورالیزم دینی» به معنی «همه حق انگاری» ادیان و مکاتب مختلف سازگار نبوده، پذیرش شریعت خاتم را از لوازم جدایی ناپذیر «تسلیم» بودن در برابر خدای متعال معرفی مینماید.
پینوشتها
1- سلم و سلامه به معنای نداشتن آفات ظاهری و باطنی است.
2- و همچنین از این باب اسلام به معنای انقیاد است، زیرا از سرکشی و امتناع سالم است.
3- اسلام و استسلام به معنای فرمانبرداری است.
4- اسلام اصلا از سلم گرفته شده و معنایش داخل شدن در سلم است و اصل سلم سلامتی است، زیرا اسلام فرمانبرداری براساس سلامتی است.
5- آری هرکس خودش را تسلیم خدا کند، در حالیکه نیکوکار است، پاداش او در نزد پرودگارش [محفوظ] است و ترس و اندوهی بر آنان نیست.
6- هنگامی که پروردگارش به او گفت تسلیم شو، گفت: من تسلیم پرورگار عالمیان شدم.
7- پس اگر با تو مجادله نمودند، بگو من خود را تسلیم خدا کردم.
8- آیا جز دین خدا را میجویند، حال آنکه، آنکه در آسمان ها و زمین است، از روی میل یا به اجبار تسلیم او هستند و به سوی او باز میگردند.
9- گفت: پروردگارا، من به یقین به خودم ظلم کردم و به همراه سلیمان تسلیم الله، پروردگار جهانیان شدم.
10- براستی دین در نزد خدا اسلام است و کسانی که به آنان کتاب داده شده، با یکدیگر اختلاف پیدا نکردند، مگر بعد از اینکه علم به دست آوردند، از روی ظلم بین خودشان و کسی که به نشانههای خدا کفر بورزد، پس خدا زود حساب است.
11- و هرکس جز اسلام دین دیگری را بجوید، از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت در زمره زیان دیدگان است.
12- و از دین تشریع کرد آنچه را که به نوح توصیه کرده بود و آنچه را بر تو وحى نمودیم و آنچه را به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش کردیم و آن این بود که: دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید.
13- بگویید: «ما به خدا ایمان آوردیم و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران از فرزندان او نازل کردید، نیز آنچه به موسى و عیسى و پیامبران دیگر از طرف پروردگار داده شده است، و در میان هیچ یک از آنها جدایى قائل نمىشویم، در برابر خدا تسلیم هستیم.
14- پیامبر به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده است و همه مؤمنان (نیز)، به خدا و فرشتگان او و کتابها و فرستادگانش، ایمان آوردهاند (و مىگویند:) ما در میان هیچ یک از پیامبران او قائل به جدایی نیستیم و گفتند: ما شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا [انتظارِ] آمرزش تو را [داریم] و بازگشت به سوى توست.
15- خدای متعال با آگاهی دادن از حال هرکدام از آنان آغاز کرده، فرمود: «همه آنان به خدا ایمان آوردند». سپس به جمع بازگشت و فرمود: «بین هیچکدام از آنها جدایی قائل نمیشویم»، زیرا چیزی که از این قبیل امور در اهل کتاب به وقوع پیوست به صورت جمعی بود، همانطور که یهود بین موسی با عیسی و محمد(ع) و نصاری بین موسی و عیسی با محمد قائل به جدایی شدند و به گروها و فرقه هایی تقسیم شدند؛ حال آنکه خدا تعالی آنان را فطرتا به صورت امت واحد خلق کرده بود.
16- و هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه کعبه را بالا میبردند [و میگفتند]: پروردگارا، از ما بپذیر که به راستی تو شنوای دانا هستی! پروردگارا ما را تسلیم شدگان در برابر خودت قرار بده و نیز از نسل ما امتی مسلم قرار داده و مناسک ما را به ما نشان بده! به درستی که تو توبه پذیر مهربان هستی.
17- و ابراهیم و یعقوب فرزندان خود را به این سفارش کردند که: ای فرزندان من! خدا این دین را برای شما برگزیده است؛ پس جز در حالتی که مسلمان هستید، نمیرید.
18- و موسی گفت: «ای قوم من، اگر ایمان آوردهاید، به خدا توکل کنید، اگر مسلمان هستید.
19- پروردگارا، حقیقتاً به من پادشاهی دادی و علم تاویل خواب به من آموختی، ای آفریننده آسمانها و زمین، تو سرپرست من در دنیا و آخرت هستی، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق کن.
20- به راستی که دین در نزد خدا اسلام است.
21- به راستی که دین در نزد خدا اسلام است و کسانى که کتاب آسمانى به آنان داده شد، دچار اختلاف نشدند، مگر بعد از آگاهى و علم، به خاطر ظلم در بین خودشان و کسی که به نشانههای خدا کفر بورزد، خدا زود حساب است. اگر با تو مجادله کردند، بگو من و پیروانم خود را تسلیم خدا کردیم و به کسانی که به آنان کتاب داده شده است و امیّین، بگو آیا اسلام آوردید؟ پس اگر اسلام آوردند، به راستی هدایت شدهاند و اگر روی برتافتند، فقط رساندن پیام بر عهده توست و خدا به بندگان بیناست.
22- و هر کس جز اسلام دین دیگری را بجوید، از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت در زمره زیان دیدگان است، چگونه خدا قومی را که بعد از ایمانشان کافر شدند و به حقانیت پیامبر شهادت دادند و دلایل روشن برای آنان حاصل شد، هدایت میکند؟ و خدا مرد ستمکار را هدایت نمیکند.
23- بگو ای مردم، به یقین من فرستاده خدا به سوی همگی شما هستم، [فرستاده] همان کسی که ملک آسمان ها و زمین برای اوست، هیچ معبودی جز او نیست، زنده میکند و میمیراند، پس به خدا و رسول و نبی امی او ایمان بیاورید. کسی که به خدا و کلماتش ایمان دارد و از او پیروی کنید، شاید هدایت یابید.
24- این دیدگاه امروزه بیش از همه با مبدع آن «جان هیک» (John Hick )(متولد 1922م) متکلم معروف پروتستان شناخته شده و حداقل متاثر از سه عامل بوده است: الف- نظام معرفت شناسی کانت (1804-1724) و تفکیکی که وی میان بود (noumenon.) و نمود (noumenon.phe ) قائل میشود؛ بدین صورت که آنچه ما میشناسیم، نمودهاست، نه بودها و خود چیزها. جهانی که بر ما آشکار میشود، جهان نمود هاست، نه جهانِ بودها و حقیقت اشیا (کاپلستون،تاریخ فلسفه، ج6: 271؛ هالینگ دیل، مبانی و تاریخ فلسفه غرب:162؛ژان هرش: 204) بر این اساس، شناخت حقیقی برای کسی امکان پذیر نیست و شناخت های بشری جلوهای از حقیقتند و نه خود حقیقت؛ ب- آشنایی مسیحیان با پیروان سایر ادیان (مصاحبه با جان هیک،اخبار ادیان،ش 12،اسفند و فروردین 1384: 42)؛ ج- وقوع جنگ ها و درگیری های دینی و مذهبی(جان هیک،پلورالیسم دینی و اسلام قبسات،ش37،پاییز 1384: 40). میتوان گفت این دیدگاه در واقع دیدگاهی فلسفی است که متأثر از واقعیات اجتماعی نیز بوده است؛ یعنی از یک سو بر مبنایی خاص در بحث «معرفت شناسی» استوار شده و از دیگر سو، از برخی واقعیات اجتماعی نیز تاثیر پذیرفته است.
25- این دیدگاه را از جهتی میتوان رویکردی «تکثرگرایانه» و از حیث دیگر دیدگاهی «انحصارگرایانه» به حساب آورد؛ «تکثرگرایانه» از این جهت که پیروان سایر ادیان را از لطف الهی محروم نمیداند و معتقد است آنان نیز به یمن فیض الهی میتوانند جزو «مسیحیان بی نام» قرار گیرند؛ هر چند به شناخت حقیقت مسیحیت نائل نشده باشند، و انحصار گرایانه از این حیث که راه حق را منحصر در یک راه میداند.
26- او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان غالب سازد، گرچه مشرکان را ناخوشایند آید.
27- با کسانى از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمىآورند و آنچه را خدا و پیامبرش حرام کردهاند، حرام نمىشمارند و دین حق را نمىپذیرند، بجنگید تا به اختیار خود در حالى که متواضع و فروتناند، جزیه بپردازند و یهود گفتند: عُزیر، پسر خداست و نصارى گفتند: مسیح پسر خداست. این گفتارى است که به زبان مىآورند و به گفتار کسانى که پیش از این کفر ورزیدند شباهت دارد؛ خدا آنان را نابود کند، چگونه منحرف مىشوند. آنان دانشمندان و راهبانشان و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به خدایى گرفتند؛ در حالى که مأمور نبودند، مگر اینکه معبود یگانه را که هیچ معبودى جز او نیست، بپرستند؛ منزّه و پاک است از آنچه شریک او قرار مىدهند. مىخواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند؛ ولى خدا جز اینکه نور خود را کامل کند، نمىخواهد؛ هر چند کافران خوش نداشته باشند.
28- اى اهل ایمان! یقیناً بسیارى از عالمان یهود و راهبان، اموال مردم را به باطل مىخورند و همواره از راه خدا بازمىدارند و کسانى را که طلا و نقره مىاندوزند و آن را در راه خدا هزینه نمىکنند، به عذابى دردناک خبر ده.
29- هیچ خانهای بر روی زمین باقی نمیماند، جز آنکه خدا اسلام را در آن وارد می کند.
30- در مورد فرمایش خدای تعالی: « لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» این گونه میشود که همه به حقانیت محمد- صلّی الله علیه و آله- اقرار مینمایند.
31- سوم آنکه: دین او از همه ادیان بالاتر قرار گرفته، بر آنان و اضداد و مخالفانش قهر و غلبه پیدا میکند و این است مقصود از: تا بر همه ادیان غالب شود.
32- او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را برهمه ادیان غالب کند و خدا برای شهادت کافی است..
33- او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان غالب سازد؛ گرچه مشرکان را ناخوشایند آید.
34- و این آیه دلالت بر صحّت نبوّت پیامبر ما محمد - صلّی الله علیه و آله- دارد، زیرا خدای سبحان، دینش را با برتری بخشیدن و قهر و تفوقشان بر همه ادیان غالب ساخته، آنچنان که وعده فرموده، این [سخن] در حالت ضعف و قلّت یاوران بوده و مرا د از دین جنس ادیان است، به همین خاطر، بر سر آن الف و لام آورده است.
35- به کسی که جانم در دست اوست، سوگند که هیچ قریهای نمیماند، مگر آنکه در آن صبح و شام به وحدانیت خدا شهادت داده میشود.
36- دین در نزد خدا فقط اسلام است و کسانی که کتاب داده شدهاند، دچار اختلاف نشدند، مگر بعد از آنکه برای آنان علم حاصل شد، از سر ظلم و سرکشی که در میانشان بود، و کسی که به آیات خدا کافر شود، خدا زود حساب است.
37- اگر با تو محاجه نمودند، بگو من و پیروانم خود را تسلیم خدا نمودهایم، به اهل کتاب و امیّین بگو آیا اسلام آوردید؟ اگر تسلیم شدند، حقیقتا هدایت شدند و اگر روی گرداندند، فقط ابلاغ پیام الهی بر توست و خدا خود به حال بندگان بیناست.
38- ضمیر در حاجّوک به روشنی به اهل کتاب بر میگردد و منظور محاجّه نمودن با اهل کتاب در امر اختلافا است؛ در مورد اینکه بگویند: اختلاف ما از روی ستمگری بعد از بیان حق نیست، بلکه عقل و فهم و اجتهاد ما در کسب علم به حقائق دین ما را به اینجا کشانده است، جز آنکه ما تسلیم خدای سبحان هستیم و ای محمد! آنچه را که تو میبینی و بدان دعوت میکنی نیز از همین قبیل است (هم ما برحقیم و هم تو)، یا حرفهای از این قبیل بگویند....».
39- و هر آنکس غیر اسلام دینی را برگزیند، از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زیانکاران است.
40- بگو به خدا و آنچه بر ما و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب واسباط نازل شده و به آنچه به موسی و عیسی و پیامبران از جانب پرودگارشان داده شده، ایمان آوردیم.
41- و خدا به سرای سلامت دعوت نموده و هر که را بخواهد، به راه راست هدایت مینماید (یونس/25).
42- ما راه را به انسان نمایاندیم، یا شکر گزار است یا ناسپاس.
43- انفال/61.
44- برای آگاهی بیشتر، رک: طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 2: 61 ؛ معرفت، محمد هادی، التفسیر الاثری الجامع، ج 5: 91 تا 96.
45- بگویید: «ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل آمده و به آنچه به موسى و عیسى داده شده و به آنچه به همه پیامبران از سوى پروردگارشان داده شده، ایمان آوردهایم. میان هیچ یک از ایشان قائل به جدایی نیستیم و در برابر او تسلیم هستیم» بقره/136.
46- حجرات /13.
47- برای آگاهی بیشتر، رک: کریمی نیا، محمد مهدی،«دیدگاه اسلام درباره همزیستی مسالمت آمیز»، فصلنامه بصیرت، سال دوازدهم، ش 35: 125؛ عزیزان مهدی، لطیفی رحیم و حیدری حبیب، وظایف غیر مسلمانان در جامعه اسلامی، کلام اسلامی، ش 46، تابستان 1382: 135.
48- به راستی کسانی که فرشتگان جان آنها را میگیرند، در حالی که ظالم بر خود هستند، به آنها میگویند: در چه حالی بودید؟ میگویند: ما مستضعفین در زمین بودیم. میگویند: آیا زمین خدا گسترده نبود تا شما در آن هجرت کنید، آنان جایشان جهنم است و جایگاه بدی است، مگر آن گروه از مستضعفان از مردان و زنان و فرزندان که نمیتوانند چارهای بکنند و راهی نمییابند.
49- همان، ج5: 51 -52.
50- اشاره به آیه 106 سوره توبه: «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِم».
51- مردم شش فرقه اند که بازگشت همه آنها به سه فرقه اصلی است: اهل ایمان، کفر و ضلال. و دو وعده در مورد آنان داده شده است: کسانی که به آنان وعده بهشت و جهنم داده شده و آنان مؤمنان و کافران هستند و [دیگر] مستضعفان، کسانی که واگذار به امر خدا شدهاند؛ یا آنان را عذاب میکند و یا توبه آنان را میپذیرد، و اعتراف کنندگان به گناهانشان؛ کسانی که اعمال نیک و بد را در هم آمیختهاند و نیز اهل اعراف.
52- ای زراره! سخن خدا از سخن تو صادق تر است، پس [با این تقسیم بندی تو] کجا رفتند کسانی که خدای متعال در مورد آنان فرمود: إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا،کجا رفتند مرجون لامرالله؟ (واگذار شدگان به امر خدا) کجا رفتند کسانی که اعمال صالح و ناصالح را به هم در آمیختند؟ کجارفتند اصحاب اعراف و مولفه قلوبهم؟