نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه روانشناسی و علوم تربیتی، دانشگاه یزد
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
People in society are different from each other. Each follow specific aim and based on goal, choose different path and method in life. Some people are so believer and firm and although they have success in personal life and have actualized their own talents, are creative and supporting others in society. They are people who are completed and self-made man and called them self-actualized in humanistic psychology (Third Force). In this study, using a library method to describe the features of self-actualized people from the perspective of the Quran and humanistic psychology while trying to present comprehensive criteria for self-actualization based on the verses of the Quran. By a comprehensive review and using the interpretations of the Quran verses, results showed that the completed man is the man who in addition of religious precepts like prayer and tithe and leaving the guilt and sin, take over responsibilities that is beyond of believers’s duties and he is someone that strives for personal and social development. In according to comprehensive vision of the Quran and it’s universal mission, is fitting that, to be used instead of theories raised by human in self-actualization.
کلیدواژهها [English]
خودشکوفایی[1] یعنی گرایش بنیادی هر شخص برای تحقق بخشیدن (به عینیت در آوردن) هر چه بیشتر تواناییهای بالقوه (ذاتی) خود. هر انسانی خود را با «من» خطاب میکند و با آن محدودۀ عمل خود را مشخص مینماید. در روانشناسی، خود در معانی و تعاریف گوناگونی مطرح شده است: گاهی خود به معنای یک وجود انگیزشی که مهارکننده و هدایت کنندۀ اعمال در کنار انگیزهها، ترسها و نیازهاست، به کار میرود؛ گاهی خود به معنای جزیی از روان آدمی است که عمل دروننگرانه دارد و گاهی نیز به معنای موجود زندهای به کار میرود که در این معنا به تمام تجربههای شخص پوشش میدهد و اصطلاحاتی چون من، شخص، فرد و ارگانیزم نیز برای تعریف و بیان فردیت انسان و خود به کار میروند (پورحسین 1383: 12 و13).
در قرآن از روان و آن جنبه از شخصیت که از آن با عنوان خود یاد میشود، با عنوان نفس نام برده شده است. پایینترین حدی که قرآن در تعریف نفس انسان بیان میکند، این است که به دیگران تجاوز میکند، زندگی این دنیا او را مغرور ساخته و به خاطر اعمال خود گرفتار است (انعام: 70؛ تفسیر نمونه: ج5: 294). قرآن از بُعد دیگر نفس هم سخن میگوید: اینکه نفس انسان آگاه است و میداند مبرا از زشتی نیست و اگر انسان از دستورها و دعوت نفس به سوی زشتیها و شرور سرپیچی کند، رحمت خدایی دستگیرش شده، او را از پلیدیها منصرف و بهسوی عمل صالح موفق مینماید (یوسف: 53؛ طباطبایی، بی تا، ج 11: 269).
براساس آیات سورۀ شمس، کمال نفس انسان در این است که بر حسب فطرت، تشخیص دهندۀ فجور از تقوا باشد. دین یعنی تسلیم خدا شدن در آنچه از ما میخواهد که فطری نفس ماست (والشمس: 8؛ طباطبایی، ج 20: 499 ). طبق این آیه، کمال نفس انسان در تشخیص بدی و خوبی است، اما این تشخیص از طرف خداوند با نام دین در اختیار انسان گذاشته شده است.
مکاتب فلسفی گوناگونی چون سوسیالیسم و اگزیستانسیالیسم در مورد کمال انسان نظراتی را ارائه نمودهاند. به اعتقاد سوسیالیستها انسان کامل، آن انسانی است که «من» خود را در جمع مستهلک کرده باشد. چنین انسانی آنچه حس نمیکند "من" است و آنچه حس میکند، "ما" است (مطهری، 1373: 307).
اگزیستانسیالیسم، معیار کمال انسانی و در واقع جوهر انسان و ارزش ارزشهای انسان را آزادی میداند و معتقد است که انسان تنها موجودی است که در این عالم، آزاد آفریده شده است؛ یعنی محکوم به هیچ جبر و هیچ تحمیلی نیست و تعبیری که قدمای ما میکردند، انسان در عالم خلقت موجودی مختار است و نه یک موجود مجبور؛ همچنین، انسان مسئول خودش آفریده شده است (مطهری، 1373: 330 و 333).
در نظریههای روانشناسی نیز مفهوم خود و کارکردهای آن مورد بحث قرار گرفته است. برای مثال، یونگ[2] زندگی را به وحدت رساندن و سازندگی «خود» عنوان می کند (یونگ، 1379: 368 و 371). انسان موجودی منحصر بهفرد است که با اختیار و تفکری که دارد، میتواند استعدادهایش را به بالاترین درجۀ شکوفایی برساند؛ یعنی راه سعادت را شناخته و با ارادۀ قوی خود موانع را پشت سرگذاشته و راهی را که براساس شناخت انتخاب کرده است، ادامه میدهد و نهایتاً به اوج سعادت میرسد. بنابراین، شکوفایی اراده و تفکر تنها وسیلهای برای رسیدن به سعادت است. برای بهره مند شدن از سعادت همه جانبه و کامل، انسان نیاز دارد که: 1- هدف و سرمنزل سعادت را بشناسد؛ 2- پردههای جهل و غرور و پندار از او زایل شود و شعاعی از نور حقیقت بر دل او بتابد؛ 3- تلاش کند و به نتیجه امیدوار باشد؛ 4- لغزشها و خطاهایش قابل جبران باشد؛ 5- در همه حال تکیه گاهی مطمئن داشته باشد (فوز و فلاح)؛ 6- و در نهایت، پس ازسپری شدن دوران زندگی ، خود را با پاداش شایسته روبهرو ببیند و در بهشت پر نعمت منزل گزیند (حسینی خامنه ای، 1354: 25).
شناختن انسان کامل یا انسان نمونه از دیدگاه اسلام، از آن نظر برای ما مسلمین واجب است که حکم مدل و الگو و حکم سرمشق دارد. مسأله انسان خودشکوفا یا کامل یک بحث فلسفی و علمی محض نیست که فقط اثر علمی داشته باشد. اگر انسان کامل را از راه بیان قرآن و سنت و از راه شناخت پروردههای کامل قرآن نشناسیم، نمیتوانیم راهی را که اسلام معین کرده، برویم و یک مسلمان واقعی و درست باشیم و همچنین، جامعة ما نمیتواند یک جامعة اسلامی باشد. پس ضرورت دارد انسان کامل و متعالی از دیدگاه اسلام را بشناسیم (مطهری، 1373: 17).
بنابراین، هدف زندگی انسان در فلسفۀ اسلامی، خوشبختی و سعادت جاودانه است. در غرب نیز تلاشهایی برای شناسایی هویت انسان و هدف او در زندگی صورت گرفته است تا بتوانند به انسان نحوۀ بهتر زندگی کردن را نشان دهند. یکی از این تلاشها که توسط روانشناسان انسانگرا صورت گرفته است، به نظریۀ خودشکوفایی معروف است.
خودشکوفایی از دیدگاه روانشناسی انسانگرا:
مزلو[3] یکی از روانشناسان انسانگرا معتقد است، برای کودک انسان از ابتدا که متولد میشود، نخستین نیازی که مطرح میشود، این است که بتواند برای زنده ماندن از منبعی کسب غذا کند. نیاز دوم، نیاز به امنیت است که نقش بسیار مهمی در دورههای بعدی زندگی فرد و داشتن اعتماد به نفس در او دارد. نیاز به عشق و تعلق خاطر، سومین نیاز است. نیاز به ارزشمند بودن نیاز چهارم و نیاز به تحقق خود نیاز پنجم است (بخشایش، 1379: 250). مسلماً ارضای هر کدام از این نیازها دستاوردهایی را در بردارند و ارضای یک نیاز هرچه باشد، زمانی که این ارضا حقیقی باشد، به شکلگیری شخصیت کمک میکند. بهعلاوه، هر گونه ارضای حقیقی نیاز، فرد را در مسیر پیشرفت و رشدی سالم سوق میدهد (مزلو، 1367: 102-104).
بنابراین، ارضای متعادل این نیازها نه تنها موجبات سلامتی جسمی و روانی فرد را تأمین کند، بلکه او را در مسیر خودشکوفایی قرار میدهد. مسلماً تا زمانی که فرد به میزانی از تعادل روحی و روانی نرسیده باشد، نمیتواند زمینه متعالی کردن خود را فراهم کند. خود شکوفایی در نظریههای انسانگرایی[4] و بهخصوص نظریه شخصیت مزلو دارای مفهومی بنیادی است و در واقع، نظریه مزلو از کنکاش درباره افراد خودشکوفا حاصل شده است. مزلو معتقد است که برای درک ماهیت انسان باید نمونههایی از انسان را که خلاقترین، سالمترین و رشد یافتهترین افراد هستند، مطالعه کنیم و به همین منظور، او گروه کوچکی از افراد را انتخاب کرد و به مطالعه زندگینامه آنها پرداخت (مزلو، 1371: 158 و 159).
مزلو پس از مطالعه روی نمونه کوچکی از افراد خودشکوفا، دوازده ویژگی را برای خودشکوفایی ذکر کرد که عبارتند از: 1- ادراک بسیار کارآمد از واقعیت؛ 2- پذیرش خود، دیگران و طبیعت بهطور کلی: خود شکوفایان قادرند دنیا را آنچنان که هست، بدون آلودگی به اعتراض و پیشداوریها درک کنند و ماهیت خود را بدون کوشش برای جعل یا تحریف آن و همینطور ضعفهای مردمان دیگر را درک کنند و بپذیرند؛ 3- سادگی و طبیعی بودن: آنها وانمود نمیکنند تا چیزی باشند که نیستند، آنها خودشان هستند؛ 4- تمرکز بر روی مشکلات به جای تمرکز روی خود: خودشکوفایان احساس میکنند مسؤولیتی دارند و تلاش خود را صرف انجام آن میکنند؛ 5- نیاز به استقلال و داشتن حریم خصوصی: آنها به دلیل متکی بودن به خودشان میتوانند تنهایی را تحمل کنند و به علت همین احساس بی نیازی به دیگران و کناره گیری نسبی از مردم غالباً نامهربان و سرد میشوند. چنین حالتی صرفاً ناشی از خودمختاری و احساس استقلال آنهاست؛ 6- احساس درک تازه و مداوم: همواره جهان اطراف خود را با شگفتی و حیرت تجربه میکنند و اگر مکرراً تجربه ای را درک کنند، هر بار برای آنها جذابیت خاصی دارد؛ 7- تجربههای عرفانی: خودشکوفایان دارای لحظات اوج هستند که در آن لحظه، خود و جهان مادی را فراموش میکنند و احساس قدرت فوق العاده دارند؛ 8- علاقه اجتماعی: افراد خودشکوفا با دیگران احساس همدلی و همدردی دارند؛ 9- روابط بین فردی: افراد خودشکوفا در روابط میان فردی، دوستانی انتخاب میکنند که خودشان هم خودشکوفا هستند؛ 10- خلّاق بودن: آنها افراد خلّاقی هستند و همچنین در فعالیتها، خود انگیخته و انعطاف پذیر هستند. متواضع بوده، آمادگی پذیرش خطاهای خود را دارند و ترسی از کارهای اشتباه و احمقانه ندارند؛ 11- ساختار شخصیتی دمکراتیک: افراد خودشکوفا، شکیبا و پذیرندۀ همه کساند و هیچ گونه پیشداوری نژادی و مذهبی ندارند؛ 12- مقاومت در برابر فرهنگ پذیری: افراد خودشکوفا خودمختار و مستقلاند و در نتیجه خود را آزاد میبینند، در برابر فشارهای اجتماعی و فرهنگی مقاومت میکنند و بهوسیلۀ طبیعت درونی خودشان هدایت میشوند، نه به وسیلۀ طبیعت فرهنگی جامعه (کریمی، 1388: 157-159).
این مجموعه حقیقتا مجموعهای شگفت انگیز از ویژگیهاست و این افراد را مقدس وار معرفی میکند، اما این افراد نیز همواره کامل نیستند و در واقع معایبی نیز دارند. مزلو دریافت که آنها نیز گاهی بیادب و حتی فوق العاده بیرحم، سرد و تلخ نیز میشوند. آنها نیز لحظههایی از تردید، ترس و احساس گناه را دارا هستند، ولی این رویدادها در رفتار آنها بهطور قطع، استثناست و کمتر رخ میدهد. مزلو همزمان با پیشرفت کار خود روی افراد خود شکوفا به این نتیجه رسید که این افراد با سایر مردم در آنچه آنها را به انگیزش وا میدارد، تفاوت دارند. او در مورد انگیزش این افراد این نظر را مطرح کرد که آنها از سوی فرا انگیزشها[5] به تحرک و فعالیت وادار میشوند. پیشوند فرا به معنی فراتر است و این موضوع را مشخص میکند که فرا انگیزش چیزی فراتر از اندیشه سنتی ما در مورد انگیزش و انگیزههاست. افراد خودشکوفا چون نیازهای سطح پایینترشان برآورده شده است، بنابراین، توسط انگیزههای سطح پایین نیز برانگیخته نمیشوند و بهجای آن برای رشد کردن و تحول یافتن برانگیخته میشوند. افراد خودشکوفا برای رسیدن به چیزهایی برانگیخته می شوند که بهخودی خود هدف نیستند و نه وسیله برای رسیدن به هدفی دیگر. مزلو در مورد فرا انگیزش معتقد است همچنان که ناتوانی در ارضای نیاز سطح پایین زیانبار است (مانند زیانهای عدم ارضای گرسنگی، تشنگی، عشق، محبت و …)، ناکامی در برآورده ساختن فرا انگیزشها نیز به فرا آسیب منجر میشود، ولی این فرا آسیب مانند ناکامی در نیازهای سطح پایین، روشن و آشکار نیستند و یک بیماری یا مشکل مبهم است. در واقع، فرد خودشکوفا میداند که اشکال یا مشکلی وجود دارد، اما نمیداند که این مشکل از کجا سرچشمه میگیرد. مزلو همچنین به رفتارهایی کهبه خودشکوفایی منجر میشوند، اشاره می کند که عبارتند از :1- تجربه کردن زندگی به شیوه کودکان؛ 2- آزمودن شیوههای جدید؛ یعنی جسارت داشتن؛ 3- در ارزیابی تجربهها بیشتر به ندای احساس (درون) پاسخ دادن؛ 4- صداقت داشتن؛ 5- آمادگی برای تحمل بیاعتنایی دیگران؛ 6- مسؤولیت پذیری؛ 7- سختکوشی در اجرای تصمیمها؛ 8- شناخت مکانیسم های دفاعی خویش و شهامت به کنار گذاشتن آنها. این رفتارها میتواند افراد را در رسیدن به خودشکوفایی کمک کند. از نظر او پس از برآورده شدن نیازهای سطح پایین، قدم گذاشتن در جاده طلایی خودشکوفایی با منفعل بودن و لم دادن بهدست نمیآید، بلکه آن مستلزم نظم، سختکوشی و جسارت است (مزلو، 1371: 158 و 159).
خودشکوفایی از دیدگاه قرآن:
برای شناخت بهتر و بیشتر خودشکوفایی، سورۀ فرقان تصویر بهتری را ارایه کرده است و نظر معمار انسان (خداوند متعال) در حیطۀ خودشکوفایی و کمال به شناخت خودشکوفایان کمک میکند.
از آیۀ 63، سورۀ فرقان (مکی، 77 آیه) به معرفی ویژگی بندگان خدا با عنوان عبادالرحمن پرداخته و تصویری از سیرت یک انسان کامل و نشانه هایی از بندگان خدای رحمان را کرده است.
نخستین ویژگی که برای عبادالرحمن عنوان شده، تواضع آنهاست که در جزییترین رفتارهای آنها، از جمله راه رفتن هویداست. در قسمت اول آیه 63 آمده است که «بندگان خاص خدای رحمان، آنان هستند که در روی زمین ره به تواضع و فروتنی روند».
امام صادق (ع) در توضیح این آیه فرمودند: منظور کسی است که بر طبیعت خویش حرکت کند و از تکبر خودداری نماید. برخی هم میگویند یعنی با حلم و دانش گام برمیدارند و در برابر جهل و خیره سری دیگران، متانت خود را از دست نمیدهند (طبرسی، 1374: 222).
از آنجاییکه صفات درونی انسان، غالباً از لا به لای اعمال کوچک و ساده او آشکار میگردد، بههمین علت، قرآن به این عمل ساده و کوچک راه رفتن توجه زیادی کرده است، چرا که تکبر حاکی از نوعی حالت درونی بیمارگونه است که در نوع راه رفتن آشکار میشود.
حضرت علی (ع) در خطبه 223 میفرماید: حجت کسی که به کرم حق مغرور شده، نادرستترین حجت هاست و عذرش از عذر هر فریب خورده ای بی پایه تر است و چنین کسی در واقع بر نادانی خویش اصرار ورزیده است (شیروانی، 411:1388).
امیرالمؤمنین، علی (ع) همچنین در خطبۀ اول نهج البلاغه میفرمایند: «پس آنچه را خداوند با ابلیس انجام داد مایۀ پند و عبرت قرار دهید، زیرا خداوند تعالی عمل طولانی و تلاش بی وقفۀ او را به خاطر ساعتی خودبزرگ بینی محو و نابود ساخت، [ابلیسی] که شش هزار سال عبادت کرده بود [و برای شما] معلوم نیست از سال دنیا، یا سالهای آخرت بوده است» و شاید منظور از ساعتی تکبر، کمتر از یک چشم برهم زدن باشد، چنانکه قرآن کریم هم در مورد اجل امتها همین سخن را گفته است (مصباح یزدی، 1386: 20).
در آیه 18 سوره لقمان، لقمان حکیم به فرزندش سفارش میکند که هرگز با تکبر و ناز از مردم رخ متاب و در زمین با غرور و تبختر قدم برمدار، که خدا هرگز مردم متکبر خودستا را دوست نمیدارد (لقمان: 18). بنابراین، اولین اثر تکبر، دوری از رحمت و محبت خداست. مسلماً اثر دیگر آن دوری از خلق خداست که در پی رفتارهای ثانوی بر تکبر ایجاد میشود. از آثار دیگر تکبر، حسادت است که در جان و دل فرد متکبر ریشه میدواند و فرد بهدلیل بزرگ انگاشتن خود، همۀ چیزها را برای خود میخواهد و آنها را از دیگران منع میکند. تکبر مانع یادگیری میشود، زیرا فرد احساس میکند نیازی به یادگیری ندارد. تکبر نوعی خودپرستی است که مانع ایجاد توحید و یگانهپرستی مبدأ وجود میشود؛ همانطور که خودپرستی فرعون مانع از پذیرش توحید گردید (شعرا: 25-51). آزار دیگران، تحقیر آنها و از هم گسستن پیوندهای خانوادگی و اجتماعی و بسیاری از آثار فردی و اجتماعی دیگر، از جمله آثار زیانبار تکبر هستند. بنابراین، تواضع و توجه به مبدأ وجود ایجاد کننده، بهبود دهنده تمام آثار تکبر است. در دیدگاه انسانگرایی هم همانطور که ذکر شد، افراد خودشکوفا و آنهایی که به کمال خویش دست یافتهاند، در برابر دیگران از خود تواضع نشان داده، نسبت به افراد پایینتر از خود فروتن هستند و از وانمود کردن چیزی که نیستند، پرهیز مینمایند.
دومین ویژگی که در این آیه از قرآن آمده، حلم و بردباری آنهاست: «هرگاه جاهلان به آنها خطاب (و عتابی) کنند، با سلامت نفس (و زبان خوش) جواب دهند».
در کنار این آیه می توان آیه 55 سوره قصص را قرار داد که خداوند برای توصیف مؤمنان میفرماید: و چون سخن لغوی بشنوند، از آن اعراض کرده، گویند: اعمال ما از ما و اعمال شما از شما،...).
آفریدگار متعال انسان را با قوا و غرایز متفاوتی آفریده است و خمیرمایۀ او را با نور توحید و خداشناسی، حس حقیقتجویی و حقخواهی، حس انصاف و مروت، سرشته است. این بذرها خواه و ناخواه در دل انسان شروع به رشد و نمو می کنند و گاهی در هنگام رشد این غرایز انحرافاتی ایجاد میشود. مثلاً غریزۀ کار و کوشش به صورت حرص و طمع، حب سعادت و بقا در لفافۀ جاهطلبی و نور توحید در لباس بت پرستی جلوهگر میشود (سبحانی، 1380: 257 و 258). بنابراین، در درون همۀ انسانها گنجینههایی از اخلاق و صفات پسندیدۀ انسانی نهفته است و آموزگاری دلسوز لازم دارند که فراموش شدهها را یادآوری کند و آنچه را فراموش کردهاند، به خاطر آنها بیاورد. بنا به گفتۀ امیرالمؤمنین(ع): بردباری و تحمل سختیها ابزار ریاست است (نهجالبلاغه، حکمت 176: 475). در تحلیل این گفتار حضرت میتوان گفت، یکی از خصوصیاتی که رهبران و مدیران باید داشته باشند، حلم و بردباری در مقابل سخن و انتقادهای نابجای زیردستان و افراد دیگر است. بنابراین، شرح صدر موهبتی است که به هنگام بعثت پیامبران از جانب خداوند به آنان عطا میگردد، زیرا مدیری که شرح صدر نداشته باشد، هرگز قادر به انجام مسؤولیت نیست (تقوی دامغانی،1379: 120). حلمی که در رفتار عبادالرحمن دیده میشود، عبارت از اطمینان بهنفس است بهگونهای که قوۀ غضبیه به آسانی آن را تحریک نکند و مشکلات روزگار آنها را از پای درنیاورد. انبیا و ائمۀ اطهار -علیهم السلام- از این نظر نیز سرآمد بشریت بوده اند. آن بزرگواران در رفتار خود با مردم، نرمخو، ملایم و گشادهرو بودند و در برابر تندیها و ناملایمات روزگار و بی نزاکتی برخی از مردم نادان بسیار بردبار بودند. نرمش عظیم و تحمل قهرمانانۀ آنها موجب میشد که بسیاری از گمراهان به راه راست هدایت شوند (حسن ملکی، 1386: 59). لذا در ادامۀ همین آیه آمده است که این بزرگواران از خداوند درخواست میکنند که جاهلان را هدایت کند و این خواست و رفتار این افراد دلالت دارد بر اینکه آنها خواستار تکامل اجتماعی هستند.
در مکتب انسانگرایی نیز آمده است که خودشکوفایان دنیا را بدون اعتراض و پیش داوری درک کرده، ضعف مردمان دیگر را میپذیرند و نسبت به دیگران احساس همدلی و همدردی دارند که ویژگی بارز علاقة اجتماعی خودشکوفایان است.
سومین ویژگی عبادالرحمن که در آیه 64 آمده است، عبادت و شب زنده داری است: «و کسانی که شب هنگام برای خدا بیدار میمانند و سجده و قیام میکنند». امام علی (ع) در بیان سیمای پرهیزگاران میفرماید: در شب مشغول نمازند و در روز دانشمندانی بردبار و نیکوکارانی باتقوا هستند (نهجالبلاغه، خطبۀ 193: 287). از دیدگاه انسانگرایی نیز افراد خودشکوفا دارای لحظات اوج و لذت معنوی هستند که در آن لحظه خود و جهان مادی را فراموش میکنند.
اثری که عبادت بر جان و دل انسان برجا میگذارد، یقین یعنی به کمال رسیدن است. کافر و منافق همواره در شک و تردید هستند و هیچ بلایی بدتر از این نیست که انسان سرگردان باشد ( جوادی آملی، 1385: 43). خداوند سبحان در تبیین عذاب منافق و کافر میفرماید: پیوسته در تیرگی شک و تردید خواهند ماند (توبه: 45) و به عبارتی در یک مدار بسته دور میزنند، راه نمیشناسند و نمیدانند هدفشان در زندگی چیست. بهدلیل خاصیتهای شب و آرامش دهنده بودن آن، بهترین زمان برای ارتباط با خدا و خودسازی نیمههای شب است و در ضمن اینکه عبادت در تاریکی شب و به دور از چشم دیگران، نشان از اخلاص و ریاکار نبودن عبادالرحمن است، برخاستن از خواب برای عبادت حتماً انگیزههایی را لازم دارد که بندگان خدا را سر سجاده میکشاند. قرب الهی و درخواست از خداوند به منظور موفقیت در مسؤولیتهایی که برعهده دارند، میتواند انگیزۀ نیایش این بندگان خدای رحمان باشد.
چهارمین ویژگی که در آیۀ 65 سورۀ فرقان و ادامۀ آن در آیۀ 66 آمده است، بیم از عذاب الهی است؛ کسانی که میگویند: «پروردگارا، عذاب دوزخ را از ما بازگردان، حقا که عذاب آن لازم و جاودانی است. چه جایگاه بد و محل بدی است».
خوف و رجا، بیم و امید، دو عامل روحی است که در تکامل انسان، نقش مؤثری دارند و هیچ نوع بهبود و اصلاحی، بدون این دو صورت نمیپذیرد. هرگاه امید به مغفرت و آمرزش خدا در روح انسان نباشد، هرگز بشر به فکر اصلاح خویش نمیافتد و نه تنها به فساد و کجروی خود ادامه میدهد، بلکه بر فساد خویش، افزوده و آنرا دو چندان میکند (سبحانی، 1380: 270).
در آیه 165 سوره نساء اشاره کرده است که: «پروردگار رسولان را فرستاد که نیکان را بشارت دهند و بدان را بترسانند تا آنکه پس از فرستادن این همه رسولان مردم را بر خدا حجتی نباشد و خدا کارش همیشه بر وفق حکمت است» (نساء: 165).
امید به لطف و رحمت خداوند در این دنیا و دنیایی جدای از این دنیا- سرای آخرت- سبب بالا بردن سطح تحمل افراد با ایمان در مقابل رنجها و مشکلات میشود؛ امیدی که توکل را در پی دارد. توکل به معنی تلاش و کوشش و سپردن نتیجۀ آن به خداست؛ همان چیزی که در آرامش روان عبادالرحمن نقش بسزایی دارد. در مقابل، کسی که روح یأس و ناامیدی بر او چیره شود، پیوسته محزون و اندوهناک خواهد بود و به هیچ یک از مقاصد خود نخواهد رسید، زیرا هنگامی که بهسوی هدف حرکت میکند، اگر کوچکترین مانعی سر راهش قرار گیرد، ناامید میشود و از ادامۀ راه منصرف میگردد (صدر، 1377: 49).
پنجمین ویژگی که در آیۀ 67 آمده، میانه روی در انفاق است: «کسانیکه موقع انفاق نه اسراف میکنند و نه تقتیر (تنگ نظری در معیشت) و راهی میان این دو که عادلانه است، انتخاب میکنند».
امروزه بر همۀ مردم جهان اثبات شده است که در هر نقطهای سرمایه و ثروت جمع شود، در نقاط دیگر فقر زیاد میگردد و در هر منطقه فقیران و مستمندان زیاد شوند، در مناطق دیگری تکاثر و جمع ثروت ایجاد میشود و این دور باطل قرنهاست که ادامه دارد (محمودی، 1383: 28). بهترین راه برای کاهش فاصلۀ طبقاتی، انفاق است. خداوند دوست دارد بندگانش مانند خود او انفاق کننده باشند و با این صفت خدایی محیطی از صفا و صمیمیت، برادری به وجود آورند. خداوند در آیاتی خود را خیرالرازقین نامیده است؛ یعنی در میان روزی دهندگان و کسانی که مالشان را در راه خدا انفاق میکنند، خدا بهترین و سرآمد آنهاست. در سورۀ بقره خداوند به پیامبر (ص) میفرماید: «در مقابل سؤال آنها که میپرسند: انفاق چیست؟ بگو آنچه زاید بر ضروری زندگی است. خدا به این روشنی آیات خود را برای شما بیان میکند؛ باشد که تفکر و عقل به کار بندید». بنابراین، میزان انفاق مشخص است و انفاق نباید در حدی باشد که خانوادۀ فرد به زحمت افتند؛ یعنی آنچه از ضرورریات زندگی که اضافه میآید، برای انفاق کافی است. عبادالرحمن در انفاق و صدقه میانه روی را رعایت کرده، در حدی که خودشان به زحمت نیفتند و در حدی که دیگران هم از آنها بهره ببرند، انفاق میکنند (بهترین کارها حد میانۀ آنهاست) و آنها این میانه روی را نه تنها در انفاق، بلکه در تمام امور رعایت میکنند.
همانطور که گفته شد، انفاق موجب بهره مندی فقیران میشود و مانعی است در برابر قطبی شدن جامعه و موجبات پیشرفت جامعه را فراهم میکند، زیرا زمانیکه فقر در جامعه باشد، مسبب اکثر مفاسد و مشکلات فرهنگی جامعه فقر است.
رعایت تعادل تا بدان حد اهمیت دارد که کمال انسان را در تعادل و توازن او میدانند؛ یعنی انسان با داشتن این همه استعدادهای گوناگون، زمانی انسان کامل است که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل و معطل نگذارد و همه را در یک وضع متعادل و متوازن همراه هم رشد دهد (مطهری، 1373: 41). انسانگرایان نیز تعادل و توازن را از ویژگیهای افراد خودشکوفا میدانند و از مشخصههای آن را عدم پیش داوری خودشکوفایان در مورد مردم و اطرافیان میدانند.
ششمین ویژگی عبادالرحمن که در آیۀ 68 از سورۀ فرقان ذکر شده یکتاپرستی است: «کسانیکه همراه خدا معبود دیگری را نمیپرستند».
پرستش نوعی رابطۀ خاضعانه، ستایشگرانه و سپاسگزارانه است که انسان با خدای خود برقرار میکند. این نوع رابطه را انسان تنها با خدای خود میتواند برقرار کند و تنها در مورد خداوند صادق است (واعظی نژاد، 1374: 21). اگر توجه انسانها به سوی خدای یگانه جلب شود، بهطوریکه جز او را قابل پرستش ندانند و مالک و صاحب اختیار خود را جز خداوند متعال و قادر نپندارند، بسیاری از گناهان و اغراضهای روانی را مرتکب نخواهند شد، در حالیکه گناه جز نتیجۀ نابسامانی و بیماریهای روانی چیز دیگری نمیتواند باشد، چون با فطرت انسان نا سازگار است (پروا، 1380: 77). «مساجد مخصوص در (پرستش ذات یکتا) خداست؛ پس نباید با خدا احدی غیر او را پرستش کنید» (جن: 18). فردی که در انجام کارها فقط از یک نفر دستور بگیرد و برای رضایت او تلاش کند، با کسی که از چند ارباب دستور بگیرد و برای رضایت آنها تلاش کند، از نظر روانی آسودگی بهتری دارد، زیرا راضی کردن چند نفر با سلیقههای مختلف، از راضی کردن یک نفر سختتر است و بهویژه اگر آن یکی خدا باشد و مخصوصاً اینکه در دعای کمیل او را سریع الرضا (ای کسی که سریع راضی میشود) میخوانیم (قرائتی، 1358: 64). البته، شرک دارای مراتبی است که مسلمانان در پرتو تعالیم اسلام از این شرکها رهایی جستهاند، اما شرک خفی نوعی از شرک است که از آن بهعنوان ریا و خودنمایی یاد میشود و این نوع شرک همانطور که از نامش پیداست شرک بودن آن نا مشخص است و عبادالرحمن از این نوع شرک هم مبراء هستند.
هفتمین ویژگی که در ادامۀ آیه 68 آمده است، احترام به جان انسانهاست: «نفسی را که خداوند آن را محترم شمرده، نمیکشند، مگر در مواردی که حق باشد» (مانند قصاص).
انسان موجودی است که از نخستین لحظهای که نطفۀ او منعقد میگردد، تا روزی که در میان کفن پیچیده گردد و به خاک سپرده شود، قابل احترام است و حتی با مرگ هم برنامۀ احترام او قطع نمیگردد، زیرا کسی حق ندارد بی جهت، قبر او را بشکافد، بلکه آنقدر باید صبر کنند تا تمام اعضا و استخوانهای او بپوسد و دیگر اثری از او جز یک مشت خاک باقی نماند. مجازات کسیکه مؤمنی را به عمد بکشد، آتش جهنم است که در آن جاوید خواهد بود و خدا بر او خشم و لعن کند ... (نساء: 93)؛ (سبحانی، 1380: 300 و 301).
خداوند در آیات بسیاری از قرآن به تعاریف مختلف از نفس و روح پرداخته است و میفرماید: از تو دربارۀ روح میپرسند؛ بگو خداوند آنقدر منزلت و مقام برای روح قائل است که آن را فقط از امر خود میداند و در ادامۀ آیه آمده است: آنچه از علم به شما دادند، بسیار اندک است و حقیقت روح را نمیتوانید با علم محدود خود درک کنید (اسراء: 85).
ویژگی بعدی که در مورد عبادالرحمن در ادامه آیه اشاره شده است، عفّت و پاکدامنی و دوری از زناست. «زنا نمیکنند و هر کسی مرتکب شود، به کیفر خود میرسد».
غرایز و کشانندهها انسان را به سمت ارضای خواستههایش میکشانند و نفس امّاره انسان را در این راه بسیار به بدی راهنمایی و امر میکند. غریزۀ جنسی یکی از غرایزی است که در بقای نسل مؤثر است و خداوند متعال برای ارضای غریزۀ جنسی ازدواج را قرار داده است:
«و از آیات لطف او این است که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که در بر او آرامش یافته، با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار فرمود...» (روم: 21). غریزۀ جنسی همانند سایر غرایز اگر از حد طبیعی ارضا شدن بگذرد و تمام هدف انسان در زندگی، ارضای آن قرار گیرد، نفس اماره انسان را به ارتباط نامشروع خارج از چارچوب خانواده امر میکند. عبادالرحمن کسانی هستند که غرایز را در چارچوب قانونی و شرعی آنها ارضا میکنند و نمیگذارند ارضای غریزۀ جنسی هدفشان در زندگی قرار گیرد؛ چرا که آنها اهداف مهمتری را درسر میپرورانند. اما دین مبین اسلام مجازاتهایی را برای جلوگیری از گناه کبیرۀ زنا در نظر گرفته است:
«شما مؤمنان هر یک از زنان و مردان زناکار را به صد تازیانه مجازات و تنبیه کنید و در مجازات آنها باید گروهی از مؤمنان شاهد باشند که خلاف از حد جاری نشود» (نور: 2).
نهمین ویژگی عبادالرحمن که در آیۀ 69 و 70 و 71 سوره فرقان آمده است، پاک سازی روح و روان است: «عذاب آنان شدید میگردد و در آنجا جاودانه و با حالت خواری میمانند» (69)؛ «مگر کسانی که توبه کنند و ایمان بیاورند و کار نیک انجام دهند. در این موقع، خداوند کارهای زشت آنان را به کار نیک مبدل میسازد. خداوند آمرزنده و بخشنده است»، (70 ). «هرکس توبه کند و عمل صالح انجام دهد، او بهسوی خدا بازگشت میکند و طبعاً مشمول رحمت او میگردد»، (71)، (سبحانی، 1380: 325).
به سبب اهمیتی که توبه در پاکسازی محیط و سعادت افراد انسان دارد، یکی از تعالیم ارزنده و سعادت بخش اسلام، موضع ندامت و توبه پذیری از گناهان گذشته است و بهدلیل همین اهمیت است که لفظ توبه و مشتقات آن 85 بار در قرآن وارد شده است؛ کدام عامل سازندهای است که کتاب آسمانی تا این حد بدان عنایت نموده است؟ (پیشین: 325)
یکی از عواملی که به پاکسازی روح و روان کمک میکند، توبه است. توبه انسان را از آلودگی گناه میشوید. توبه در لغت به معنی رجوع و بازگشتن است، توبه به معنی ترک گناه به زیباترین صورت است (حسنی، 1377: 9 و 10). خداوند متعال در قرآن امر میکند مشرکان را در هر جا هستند بکشید، مگر آنکه سه کار را انجام دهند: 1- توبه کنند؛ 2- نماز بگذارند؛ 3- زکات بدهند (توبه: 5). استغفار و طلب مغفرت کردن از خداوند یکی از مراحل توبه است که انسان ابتدا باید از کارهای زشت گذشته پشیمان شود و تصمیم قطعی برای ترک گناه بگیرد و اثرات بد گناهش را از بین ببرد و بنا به گفتۀ امیرالمؤمنین (ع) در آخرین مرحله بگوید: "استغفرالله" (نهجالبلاغه، حکمت 417: 523 ).
توبه علاوه بر اینکه موجب فرود آمدن رحمت خدا میشود (فرقان: 71)، باعث شادابی و آرامش روان هم میگردد. جان و روان انسان با گناه کردن آلوده میشود و انسان را دچار نا امیدی و سرگردانی و پریشانحالی میگرداند. انسان گناهکار با باز گشتن بهسوی خدا، روح امیدواری را زنده میکند و او از سرگردانی نجات مییابد، که البته این امید و آرامش هم از رحمتهای خداوند است.
ویژگی دهم عبادالرحمن، حاضر نشدن در مجالس گناه است. عبادالرحمن با بینش و بصیرت زمینههای گناه را میشناسند و از اینکه بخواهند خود را به گناه آلوده کنند، ابا دارند.
وقتی انسان در جمعی که معصیت خدا میشود، حضور یابد و گناه دیگری را ببیند و سکوت کند، نشانۀ رضایت او از آن گناه است و یا حداقل دیگران چنین استنباط میکنند. این امر سبب میشود زشتی گناه در نظر مردم از بین برود و جرم و خطا یک عمل روزمره و عادی تلقی شود ( رجالی تهرانی، 1380: 37).
ویژگی یازدهم که در ادامۀ آیه 72 آمده است، پرهیز از کارهای بیهوده است: «هنگامی که با سخن لغو یا کار بیهوده روبهرو شوند، بزرگوارانه میگذرند و خود را آلوده نمیکنند».
امیرالمؤمنین (ع) در حکمت 84 میفرماید: به خدا قسم، یاد قیامت مرا از شوخی و کار بیهوده باز داشته است (نهجالبلاغه، حکمت 84: 101). بسیاری از انسانهای موفق در دنیا با بهره وری مناسب از زمان توانستهاند موفق شوند و امروزه با تحت عنوان مدیریت زمان مطرح شده است و حتی به زمان در قرآن قسم یاد شده است [ والعصر]، (عصر: 1). در صد کلمه در معرفت نفس، نوشته حسن زاده آملی آمده است که آنکه چند روزی خود را از هرزه خواری و هرزه کاری و از گزاف و یاوه سرایی باز بدارد، میبیند که اقتضای تکوینی نفس این است که از ریاضت، ضیاء و صفا می یابد و آثار او را نور و بهایی است و به کمال نهایی خود نائل میآید (آملی، 1382: 29-30). پس انسان در دو بعد مکانی و زمانی آفریده شده است؛ یعنی محدود به این دو حیطه است و زمانی میآید و زمانی میرود و همۀ سعادت یا شقاوت انسان در این است که عمرش را چگونه بگذراند. بنابراین، زمان از اهمیت ویژهای برخوردار است. عبادالرحمن با احساس مسؤولیت در برابر خداوند، سعی میکنند برای تمام لحظات زندگیشان برنامه ریزی داشته باشند و وقتی را بیهوده نگذرانند.
از نظر معیارهای اسلامی، انسان کسی است که درد خدا را داشته باشد و چون درد خدا را دارد، درد انسانهای دیگر را هم دارد. قرآن درباره درد دیگران را داشتن به پیامبر اکرم (ص) میفرماید: فَلَعَلَّکَ باخعٌ نَفْسَکَ عَلی اثارِهِمْ اِنْ لَمْ یُؤمِنوا بِهذَا الْحَدیثِ اَسَفاً (کهف: 6)، پیامبر آنچنان برای هدایت و سعادت مردم و نجات آنان از اسارتها و گرفتاریهای دنیا و آخرت حریص است که میخواهد خود را هلاک کند. خطاب میرسد که چه خبر است؟ مثل اینکه تو میخواهی خودت را به خاطر مردم تلف کنی .طه، ما اَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشقی، اِلّا تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشی (طه: 1-3). مسلمان کسی است که هم درد خدا را داشته باشد و هم درد خلق خدا را (مطهری، 1373: 83).
در مکتب انسانگرایی، خودشکوفایان کسانی هستند که نیازهای اساسی و پایهای خود را برطرف نموده و اکنون که در بالاترین مرتبه نیاز قرار دارند، احساس مسؤولیتی برای هدایت و راهنمایی بشر میکنند و همواره در تلاشند تا مشکلات همنوعان خود را برطرف و به آنان را در شکوفا ساختن استعدادهایشان کمک کنند. مکتب اگزیستانسیالیسم نیز همانطور که ذکر شد، به مسئول بودن انسان معتقد است، اما تفاوت آن در این است که انسان را فقط مسؤول خودش و اعمالش میداند و درباره مسؤولیت وی در برابر سایر انسانها سخنی به میان نمیآورد.
ویژگی بعدی، کنجکاوی در آیات الهی است: «افرادی که به آیههای خدای خود یادآور شدند، گوش و چشم بسته از آنها نمیگذرند». بندگان رحمان چون متذکر آیات پروردگارشان میشوند و حکمت و موعظتی از قرآن او میشنوند کورکورانه آن را نمیپذیرند و بدون اینکه تفکر و تعقل کنند، بیهوده و بیجهت دل به آن نمیبازند، بلکه با بصیرت مینگرند و به حکمت آن ایمان میآورند (طباطبایی، [بی تا]، ج 30: 76).
خداوند متعال میفرماید: «آیات خود را در آفاق و درخودشان نشان دادیم»، (فصّلت: 53). امام موسی بن جعفر (ع) به هشام بن حکم میفرماید: ای هشام، خداوند دو حجت بر بندگانش دارد: حجتی درونی با عنوان عقل و حجت بیرونی که پیامبران و امامان هستند (کلینی، 1375، ج1: 19). بنابراین، خداوند راه رسیدن به شناخت و همچنین منبع شناخت را برای انسان مهیا کرده است. در تفسیر نور در این رابطه آمده است: مؤمنان ژرف اندیش و بصیر چون کوه ثابتاند و بازیچۀ دست این و آن نمیشوند و هر مطلبی را به راحتی قبول نمیکنند، بلکه ابتدا در آن تعمق کرده، سپس میپذیرند (مکارم شیرازی، 1377،ج 15: 140).
با این توضیحات میتوان گفت عبادالرحمن کسانی هستند که از عقل و خرد خود استفاده میکنند و عقل و خرد را بر هر چیزی مقدم میدارند؛ برخلاف جاهلانی که در تصمیم گیریها به اوهام رجوع میکنند و سریع تحت تأثیر سخنان دیگران قرار میگیرند.
در آیه 74 آمده است که عبادالرحمن به خداوند میگویند: «پروردگارا، برای ما از همسران ما و نسل خویش، فرزندانی عطا فرما که مایه چشم روشنی ما باشند».
خانواده نقطۀ آغازی است که با تأمین و رشد نیروی انسانی سروکار دارد و تأثیراتی مثبت بر تمامی مراحل زندگی میگذارد (رضایی، 1384: 8). از این رو، خانواده میتواند موجب کمال و یا انحطاط فرد گردد؛ در ضمن اینکه اعضای خانواده در سعادت و یا شقاوت یکدیگر نقش بسیاری میتوانند داشته باشند.
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمود: «رحمت خداوند بر پدری باد که یاریگر فرزندش در نیکی و احسان باشد و او را عالم و مؤدب پرورش دهد و همچون کودکی، رفیق دوران کودکیاش باشد»، (مستدرک الوسائل، ج 2: 626؛ به نقل از نیک خو، 1386: 14).
در اسلام حقوقی برای فرزند و حقوقی برای والدین بیان شده است. از جمله حقوق فرزندان که برگردن والدین است، میتوان به سخن امام سجاد (ع) در این باره اشاره کرد: «حق فرزندت بر تو این است که بدانی او از تو است و نیک و بد این جهانش به تو بستگی دارد؛ و تو نسبت به تربیت درست و راهنماییاش بهسوی خدای عزّوجّل و یاریاش در مسیر طاعت خدا مسؤولی هستی. دربارهاش چنان کوشش نما که بدانی رفتار نیکت نسبت به او پاداش و رفتار بدت نسبت به او کیفر دارد»، (من لایحضره الفقیه، ج 2 : 1378؛ به نقل از شریفی خوانساری، 1386: 9).
پیامبر گرامی اسلام (ص) در پاسخ یک پدر، وظیفۀ او را چنین بیان میفرماید: «نام و تربیتش را نیکو کن و برایش شغل و همسر مناسبی بگیر» (وسائل الشیعه، ج15، 124؛ به نقل از پیشین: 71). بنابراین، تربیت فرزند از اهمیت بسیاری در اسلام برخوردار است؛ ضمن اینکه فرزند میتواند باقیات الصالحات والدینش نیز باشد.
آخرین ویژگی عبادالرحمن این است که آنها از خداوند درخواست میکنند که آنها را پیشوای پرهیزکاران قرار دهد: «ما را پیشوای پرهیزکاران قرار بده» (فرقان:74).
بندگان خدای رحمن در خود لیاقت رهبری پرهیزگاران را میبینند. بندگان خدای رحمان با داشتن تواضع و فروتنی در مقابل خداوند و بندگان خدا، پس از تزکیه و پاک کردن نفس و مبرا کردن آن از بدی و زینت دادن آن به نیکی از خداوند میخواهند که آنها را پیشوای پرهیزکاران قرار دهد. پیشوا و رهبر پرهیزکاران بودن کار آسانی نیست. امام علی (ع) در نامهای به مالک اشتر او را به آراسته شدن بهویژگیهایی برای رهبری بهتر مردم دعوت میکنند. امام ابتدا مالک را به خودسازی دعوت میکنند و به او سفارش می کنند که عادل باشد و هوای نفس را در اختیار خود گیرد. امام در این نامه که 11 قسمت دارد، ابتدا مالک را به خودسازی و سپس او را به اخلاق درست با مردم، مردمگرایی و حقگرایی، شناخت اقشار گوناگون مردم و پرهیز از غرور و خودپسندی دعوت میکنند. امام مالک را به اخلاص در کارها سفارش میکنند و اینکه بکوشد در میان مردم باشید تا از حق و باطلی که در میان آنان است، آگاه باشد (نهجالبلاغه، نامۀ 53: 403-417). بنابراین، رهبر و پیشوا باید برای رهبر بودن ویژگیهایی داشته باشد. در ضمن اینکه پس از برعهده گرفتن این مسؤولیت مهم نیز باید صفاتی را در خود توسعه دهد.
خداوند در آیه 24 سورۀ سجده میفرماید: «و برخی از آن بنی اسرائیل را برای آنکه در راه حق صبر کردند و در آیات ما مقام یقین یافتند، امام و پیشوایانی که خلق را به امر ما هدایت کنند، قرار دادیم».
سرانجام زندگی بندگان خدا: آنان، به پاس اینکه در طریق اطاعت خدا و بازداری نفس از گناه، صبر و استقامت کردهاند، درغرفههای بهشت جا داده میشوند و با درود و سلام روبه رو میشوند (فرقان:75). خداوند در آیۀ 58 سورۀ یس در مورد اهل بهشت میفرماید: بر آنان از خدای مهربان سلام و تحیت رسانند. هدف از این سلام و درود خداوند درخواست بقای زندگی است؛ همچنانکه هدف اسلام، درخواست سلامت است (سبحانی،1380: 378). عبادالرحمن با ترک گناه و صبر و استقامت در راه خدا و پرستش خالصانۀ حضرت حق، اگرچه خود را در دنیا به رنج و عذاب میافکنند، ولی درود و سلام حق را جلب میکنند و لایق زندگی جاودانه در غرفههای بهشتی میشوند.
وجه تمایز دیدگاه قرآن و روانشناسان انسانگرا
از دید قرآن تمام انسانهای سالم این امکان برایشان وجود دارد که استعدادهای خود را به فعلیّت برسانند و خود را شکوفا سازند. البته، باید توجه داشت که از دید قرآن انسان معیوب انسانی نیست که از لحاظ جسمی مشکلی داشته باشد، بلکه انسانی است که از لحاظ روح و روان دچار مشکل است و نمیتواند به کمال دست یابد (مطهری، 1373: 25). اما در دیدگاه مزلو تنها یک درصد از انسانها به خودشکوفایی میرسند. سؤالی که در اینجا میتواند مطرح شود، آن است که اگر به گفتة مزلو تمایل به خودشکوفایی یک تمایل فطری در انسان است، چرا به نظر او تنها یک درصد از افراد جامعه به خودشکوفایی میرسند؟
مزلو برای پاسخ به این سؤال چند دلیل ارائه میکند: نخست آن که هر قدر یک نیاز در سلسله مراتب نیازها در ردة بالاتری باشد، توان و قدرت آن کمتر است. بنابراین، خودشکوفایی، به عنوان بالاترین نیاز در سلسله مراتب، ضعیفترین نیازهاست. به محض اینکه محیط اجتماعی از جهاتی مناسب نبوده و بازدارنده باشد، این نیاز بازداری شده و مورد مزاحمت واقع میشود. دومین دلیل برای عدم شکوفایی همگان، عاملی است که مزلو آن را عقدة یونس[6] مینامد. این اصطلاح به ترسها و تردیدهای ما نسبت به تواناییها و قابلیتهایمان اطلاق میشود، اما از حد اعلای امکانات و توان خود وحشت میکنیم و همین وحشت مانع از اقدام به استفاده از حداکثر امکانات ماست. سومین دلیل آن است که خودشکوفایی، پس از اینکه همة نیازهای ردههای پایین انسان ارضا شد، به طور خودکار حاصل نمیشود؛ بلکه مستلزم کوشش، انضباط، خودکنترلی و کار سخت است. بنابراین، ممکن است افراد ترجیح دهند که در همان مراحل پایینتر، اما بی دردسرتر، باقی بمانند و رنج خودشکوفا شدن را بر خود هموار نکنند (کریمی، 1389: 157 و 158).
اسلام منطقیتر با این موضوع برخورد میکند و بیان میکند که انسانها میتوانند خود را شکوفا و استعدادهای خود را بالفعل کنند، اما ظرف وجودی هر فردی با دیگران متفاوت است. به عبارتی، دیدگاه اسلامی و قرآنی در این وجه، کاملتر از دیدگاه روانشناسی انسانگراست.
نتیجه
بهدلیل مشکلات ناشی از اصالت قرار دادن مادیات در زندگی، اندیشمندان دنبال راهی هستند تا از آن طریق ماهیت انسان را پیدا کنند و انسانیت را جانشین نگاه ماشینی به انسان کنند. روانشناسان انسانگرا با الهام از فلسفۀ انسانگرایی سعی کردند تا به بهبود زندگی افراد کمک کنند، اما این معیارهای خودشکوفایی بهدلیل انسانی بودن مرجع آن و آگاهی نداشتن از فطرت انسان و صرف توصیف افرادی محدود که به نظر خودشکوفا میآیند، نمیتواند فرا روی بشریت بهمعنای عام قرار گیرد. لذا خداوند متعال که از همۀ جوانب شخصیت انسان و هستی آگاهی دارد و انسان و هستی را در ارتباط با هم در نظر میگیرد، نظری بسیار جامع و شامل دارد. در این پژوهش، با استفاده از روش کتابخانه ای به توصیف ویژگیهای خودشکوفایان از دیدگاه قرآن و همچنین، از دیدگاه روانشناسی انسانگرا پرداخته شد در دیدگاه قرآن در بررسی ویژگیهای انسانهایی که به مرحله خودشکوفایی رسیدهاند و به عنوان عبادالرحمن نامیده شدهاند، تصویری از سیرت کامل ارائه شد و از خصوصیات بندگان خدای رحمن یا انسان های خودشکوفا به مواردی، همچون: تواضع، حلم وبردباری، عبادت و شب زنده داری، بیم از عذاب الهی، میانه روری در انفاق، یکتاپرستی، احترام به جان انسانها، عفت و پاکدامنی، پاکسازی روح و روان، حضور نداشتن در مجالس گناه، پرهیز از کارهای بیهوده و کنجکاوی در آیات الهی اشاره شد. همچنین در دیدگاه مزلو در بررسی ویژگی های انسانهای خودشکوفا، به خصوصیاتی مانند پذیرش خود، دیگران و طبیعت، سادگی و طبیعی بودن، تمرکز بر مشکلات به جای تمرکز بر خود، نیاز به استقلال و داشتن حریم خصوصی، احساس درک تازه و مداوم، تجربههای عرفانی، علاقه اجتماعی، روابط بین فردی و خلاق بودن اشاره شد.
در تطبیق ویژگیهای افراد خودشکوفا از دیدگاه قرآن و روانشناسی انسانگرا میتوان به تواضع، حلم و بردباری، خلوت داشتن با خدا و قرار گرفتن در لحظات اوج معنوی، میانهروی و رعایت تعادل در زندگی، پرهیز از بیهودهکاری و داشتن مسؤولیت در قبال اعمال خود و احساس مسؤولیت داشتن در قبال دیگران اشاره نمود.
با توجه به خصوصیات مشابه افراد خودشکوفا از دیدگاه قرآن و روانشناسی انسانگرا میتوان گفت که دیدگاه قرآن با توجه به جهانی بودن رسالت آن بسیار جامعتر و کاملتر از دیدگاه انسانگرایی است و منطقیتر در مورد خصوصیات انسان کامل یا خودشکوفا و توانایی رسیدن انسانها به خودشکوفایی بحث میکند. در نتیجه، اغراق نیست که به جای نظریۀ خودشکوفایی مزلو میتواند مورد استفاده قرار گیرد و نتایج مؤید آن است که انسان کامل انسانی است که علاوه بر انجام واجباتی، مانند نماز، زکات و ترک گناه و معصیت مسؤولیتهایی را بر عهده میگیرند که فراتر از وظایف مؤمنان است و اینها کسانی هستند که در جهت تکامل فردی و اجتماعی تلاش میکنند.