نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیارگروه الهیات، دانشگاه شهید رجایی تهران
2 دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه و کلام اسلامی، دانشگاه شهید رجایی تهران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Qazi Abdoljabbar has regarded faith as performing religious duties, obligations, additional religiously recommended actions and facing evil and unlawful deeds. He, therefore, knows faith included in such religious commendable names that cause Divine reward. For him, faith is founded upon saying, knowledge and deed, the last being inseparable from it and including performing religious duties, religiously advisable deeds and becoming far from evil and unlawful deeds. He has also viewed Islam to be the same as faith. For Abdoljabbar, therefore, has considered faith and Islam as two things of resemblance.
کلیدواژهها [English]
قاضی عبدالجبار همدانی، ایمان، اسلام، اسماء شرعی، اسماء مدح و ذم، واجبات، مستحبات، محرمات.
1- طرح مسأله
دو مقولة ایمان و اسلام از نظر تاریخی، جزو نخستین و مهمترین مفاهیم کلامی به شمار میرود که در چند قرن آغازین فرهنگ اسلامی، چندین مسألة مهم را فراروی متکلمان و دانشوران اسلامی قرار داد و موجب تشتت آراء میان اندیشمندان مسلمان گردید و علی رغم رویکرد سیاسی که خوارج نسبت به ایمان داشتند، همین رویکرد از جهاتی باعث مباحثات و مجادلات کلامی، میان مسلمانان گردید و هر یک از بزرگان و اندیشمندان اسلامی، با توجه به تفسیر خویش از آموزههای وحیانی و روایات نبوی، پاسخی متفاوت پیرامون چیستی و چگونگی ایمان و اسلام بیان نمودهاند و همین تعدد و تشتت آراء و اختلاف میان پاسخها، موجب پیدایش فرق و مکاتب مختلف کلامی گردید.
یکی از بزرگترین فرقهها و مکاتب کلامی که در آغاز قرن فرهنگ اسلامی پدید آمد و عامل اولیة پیدایش آنها مسألة ایمان بود، فرقة معتزله و مکتب اعتزال میباشد. از جمله متکلمان معروف همین فرقه که در دوره خویش و زمان بعد از خود تحول گستردهای را پدید آورد و مسائل کلامی را به شکلی مدون، در قالب تألیف و تصنیف در آورد و جزو افراد صاحب نظر و صاحب قلم این مکتب به شمار میآید، قاضی عبدالجبار همدانی است.
رویکرد او در عرصة ایمان با تفاوتهای اندکی، همانند سایر مشایخ معتزلی مذهب، نظیر واصل بن عطاء، ابو الهذیل علاف، هشام الفوطی، نظام، ابوعلی و ابوهاشم جبایی است؛ زیرا گروه معتزله رویکرد عمل گرایانه را در باب ایمان در پیش گرفتهاند و بر این باورند که طاعات، جزو جدایی ناپذیر ایمان و از مقومات اصیل آن است و ایمان را بر اساس همین رویکرد تعریف و تبیین نمودهاند. لذا در این پژوهش، پرسشهای زیر در زمینة ایمان و اسلام، از دیدگاه قاضی عبدالجبار همدانی مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.
1- معنا و مفهوم ایمان از دیدگاه قاضی چیست؟
2- قاضی برای تبیین مفهوم ایمان از چه مبانی استفاده مینماید؟
3- از نگاه عبدالجبار ارکان ایمان چه میباشد؟
4- دیدگاه قاضی دربارة حقیقت اسلام و رابطة آن با ایمان چیست؟
2- پیشینه موضوع
نگارندگان در زمینة موضوع ایمان و اسلام از نگاه قاضی به لحاظ پیشینة موضوع، عیناً کتاب یا مقالهای را پیدا ننموده؛ اما در کتب کلامی، الملل و النحل، تفاسیر و تاریخ و فرهنگ فرق اسلامی و یا کتابهایی که نظیر کتابهای فرهنگ مذاهب اسلامی آیت اله سبحانی، انسان و ایمان شهید مطهری و مفهوم ایمان در کلام اسلامی از ایزوتسو و پایان نامة ایمان و کفر در کلام اسلامی از ساجدی که به بررسی مسألة ایمان میپردازند، به مطالبی در این زمینه دست یافته و به بحث، پیرامون موضوع پرداختهاند.
به عنوان نمونه، در میان فرقة معتزله، افرادی چون واصل بن عطا، ایمان را خصلتهای نیکو دانسته که چون در فردی جمع شود، آن فرد مؤمن بوده و آن را نامی متضمّن مدح و ستایش دانسته است [ابن حزم، 1321، ج 1، : 57 و بدوی، 1374، ج 1، : 105] و یا ابوالهذیل علّاف ایمان را شامل همة طاعات واجب و مستحب دانسته است. [اشعری، ج 1، : 302 و بدوی، ج 1، : 200] و در برابر ابوالهذیل، محمد بن عبدالوهاب جبایی، ابوعلی و ابو هاشم جبایی برآنند که ایمان، فقط پایبندی به واجبات میباشد. [اشعری، ج 1، صص. 305 و 307 و بدوی، 1374، ج 1، صص. 334 و 403]
لازم به ذکر است بیشتر اندیشههای متکلمان مذکور، در کتب کلامی و ملل و نحل و آثار قاضی عبدالجبار ذکر گردیده است.
در میان فرقة اشاعره، متکلمانی چون ابوالحسن اشعری در کتابهای «اللّمع»، «الابانه» و «مقالات الاسلامیین»، هم به بیان دیدگاه خویش دربارة ایمان پرداخته و هم دیدگاههای بزرگان معتزلی را بیان نموده است. ابن فورک در کتاب «مقالات الشیخ ابی الحسن الاشعری»، باقلانی در «الانصاف» و «تمهید الاوائل»، غزالی در «احیاء العلوم»، رازی در «المحصل»، بیضاوی در تفسیر خود، «انوار التنزیل»، ایجی در «المواقف» و تفتازانی در «شرح المقاصد» از دیگر متکلمان اشعری مذهب هستند که در فصلی جداگانه پیرامون محور ایمان و اسلام به بحث پرداخته و هم دیدگاههای خود را بیان نمودهاند و غالباً قایل به تمایز ایمان و اسلام گردیدهاند و هم دیدگاههای سایر متکلمان معتزلی، اشعری و شیعی را تبیین نمودهاند.
اما در مکتب شیعه، بزرگانی همانند شیخ صدوق در کتابهای نفیس «اعتقادات» و «خصال»، شیخ مفید در «شرح توحید صدوق» و «اوائل المقالات»، سید مرتضی در «الذخیره»، شیخ طوسی در «تمهید الاصول» و «التبیان فی تفسیر القرآن»، خواجه نصیر در «تجرید الاعتقاد» و علّامه حلّی در «شرح تجرید» و «باب حادی عشر» پیرامون ایمان و اسلام بحث نموده و آنها نیز میان ایمان و اسلام، تمایز قایل شدهاند. به عنوان نمونه شیخ مفید وسعت ایمان را، کمتر از وسعت اسلام دانسته و ایمان را داخل اسلام میداند. [مفید، 1371، صص. 54 و 99 و مکدرموت، 1363، : 477]
3- معنا و مفهوم ایمان از دیدگاه قاضی عبد الجبار
قاضی عبدالجبار یکی از اندیشمندان مکتب اعتزال و احیاگر اندیشههای معتزلی در زمان خویش بوده و فردی است که آرای وی، هم در زمان حیات و هم در زمان ممات او، تأثیرات بسیاری بر سایر متکلمان و پیروان این مکتب گذاشته است.
یکی از مباحثی که از نگاه ژرف و تیز بین وی، پنهان نبوده و پیرامون آن به طور گسترده بحث و بررسی نموده است، مفهوم ایمان و مباحث اطراف این موضوع میباشد.
ایشان تبیین ماهیت ایمان و مسایل پیرامون آن را، به شکلی جامع، به همراه دلایلی نقلی و عقلی، در اصلی به نام «المنزله بین المنزلتین»، در مهمترین کتاب کلامی خویش «شرح الاصول الخمسه» مطرح میکند و به بررسی آن میپردازد. به همین جهت ما قبل از ورود به بحث اصلی، ابتدا به مقدماتی که قاضی، برای آمادگی ذهن خواننده اظهار نموده است اشاره نموده، سپس معنا و مفهوم ایمان را از دیدگاه او تبیین خواهیم نمود.
3-1- وجه تسمیة منزله بین المنزلتین
وی در ابتدا به عنوان فتح باب، در مورد وجه تسمیة اصل «منزله بین المنزلتین» در فصلی با عنوان «اسماء و احکام» چنین میگوید: دلیل آنکه اصل «اسماء و احکام» را با لقب «المنزله بینالمنزلتین» نامگذاری نمودهاند، آن است که صاحب گناه کبیره نامی میان دو نام و حکمی میان دو حکم دارد. نام او، نه کافر است و نه مؤمن، بلکه فاسق نامیده میشود و همچنین حکم او نیز، نه حکم کافر است و نه حکم مؤمن، بلکه حکم سومی است و این حکمی است که ما آن را به عنوان علت ملقب شدن مسأله به «المنزله بین المنزلتین» بیان نمودیم؛ زیرا صاحب گناه کبیره، نه مقام و جایگاه کافر را دارد که شایستة دوزخ و خلود در آن باشد و نه منزلت مؤمن را، که وارد بهشت شود، بلکه جایگاهی میان این دو جایگاه کافر و مؤمن، دوزخ و بهشت را داراست. [عبد الجبار، 1427، : 697، مکدرموت، 1384، : 309، صابری، 1387، ج 1، : 159 و الندوه العالمیه، : 26]
بنابراین، همین نامگذاری و وجه تسمیه، به یکی از اصول اعتقادات معتزله بر میگردد که میپندارند مرتکبان کبایر فاسقند، نه مؤمن و نه مسلم و هر اندازه هم که ترک طاعت بر فسق آنها بیفزاید، باز چنین است. [مکدرموت، 1384، : 314]
3-2- مبانی قاضی عبدالجبار برای تبیین مفهوم ایمان: قاضی جهت تبیین مفهوم ایمان در کتاب شرح الاصول الخمسه از سه مبنا استفاده نموده است، این مبانی عبارتند از:
3-2-1- مبنای اول: عبدالجبار بعد از تبیین وجه تسمیه منزله بین المنزلتین برای فرد مکلف، دو حالت فرض نموده و ضمن توضیحاتی پیرامون این دو حالت، مؤمن را از اسما مدح و کافر و فاسق را از اسماء ذم میداند. بنابراین در ابتدا برداشت قرآنی قاضی را از مکلف به صورت نموداری ترسیم نموده و سپس به بیان معنا و ماهیت ایمان از دیدگاه او خواهیم پرداخت.
قاضی بیان میدارد برای اینکه حقیقت مدح و ذم، استخفاف و اهانت، ثواب و عقاب و موالات و معادات بیان شود، این تقسیم بندی لازم است و در ادامه به تعریف و توضیح مدح و ذم و انواع آنها و سایر اصطلاحات مذکور میپردازد، که برای روشن شدن معنا و ماهیت ایمان لازم است این اصطلاحات نیز تبیین شود. لذا خود قاضی به تبیین و تقسیم بندی هر یک میپردازد و در انتهای این تبیین متذکر میگردد که پس از فراغت از حقیقت این الفاظ و آنچه مربوط به آن است به هدف خود در این باب میرسیم؛ زیرا هدف از این باب آن است که صاحب گناه کبیره نه مؤمن نامیده میشود و نه کافر، بلکه فاسق نامیده میشود. [عبدالجبار، 1427، : 698]
قاضی در این مبنا به توضیح و تفصیل هشت اصطلاح میپردازد، که این اصطلاحات عبارتند از:
3-2-1-1- مدح (ستایش)
مدح هر گونه سخنی است که از برتری حالت دیگری خبر میدهد و بر دو قسم است:
اول مدحی که به وسیلة آن، شایستة ثواب میگردد و آن همانند کسی است که به وسیلة انجام واجبات و دوری از زشتیها و محرمات شایستة ستایش گردیده است.
دوم مدحی که به واسطة آن، فرد، شایستة هیچ پاداشی نمیگردد. همانند ستایش بر تساوی و توازن اعضاء، زیبایی صورت و قد و قامت و غیره. [عبدالجبار، 1427، : 699]
3-2-1-2- ذم (نکوهش)
ذم، سخنی است که بر عیب حالت دیگری خبر میدهد و همانند مدح، قصد و نیت در آن معتبر میباشد و بر دو قسم است:
اول ذمی که به وسیلة آن، فرد مستحق عذاب میشود و آن همانند نکوهش کسی است که به خاطر کوتاهی در واجبات و انجام زشتیها و محرمات شایستة نکوهش شده است.
دوم ذمی که مستحق عذاب نمیباشد. مانند نکوهش بر زشتی آفرینش و قیافه و لنگی و همانند آن میباشد. [همان]
3-2-1-3- تعظیم و استخفاف (بزرگداشت و تحقیر)
هر دو، همانند مدح و ذم به طور مساویاند، جز اینکه تعظیم و استخفاف در قول و فعل، هر دو استعمال شده و به کار میرود؛ ولی مدح و ذم، فقط در اقوال بهکار میرود. [عبدالجبار، 1427، : 699]
3-2-1-4- تبجیل
تبجیل بالا بردن مقام دیگری است و مخالف مدح و تعظیم است و به همین دلیل گفته نمیشود: «فلانَ یبجل الله تعالی کما یقال یعظمه و یمدحه» زمانی که مرجع آن برتری منزلت دیگری باشد و آن در مورد خداوند متصور نیست و مدح و تعظیم این چنین نیست و آن بیشتر از قول یا فعلی نیست، که از برتری حالت غیر خبر میدهد و در مورد خدا و غیره میآید. [همان، صص. 699-700]
3-2-1-5- ثواب (پاداش)
ثواب هر گونه نفع شایستهای به روش تعظیم و اجلال است و چارهای جز به شمار آوردن این شرایط نیست و اگر منفعتی نباشد و ضرری باشد، ثواب نیست و اگر مستحقی نباشد از تفضل جدا نمیگردد و نیز اگر مستحقی بر سر راه تعظیم و اجلال نباشد از عوض جدا نشود و هر گاه این شرایط همهاش حاصل گردد، پس آن ثواب میباشد. [همان، : 700]
3-2-1-6- عقاب (عذاب و مجازات)
هر ضرر محضی که مستحق روش استخفاف و درس عبرت باشد، ناچار است از اینکه ضرر باشد؛ زیرا اگر منفعت باشد، دیگر عقاب و عذاب نیست و هم چنین اگر مستحق نباشد از ظلم جدا نمیشود و همچنین اگر مستحق روش استخفاف و درس عبرت نباشد از حدودی که بر تایب اقامه میشود، جدا نگردد و هم چنین از این دردها و مصایب نازل از طرف خداوند متعال. [همان]
3-2-1-7- موالات (دوستی، همراهی و یاری کردن)
موالات باب مفاعله از ولایه است و ولایت به معنای یاری و واگذاری امر است. همان طور که خداوند متعال فرمود: «لا مَوْلی لَهم» [آیة 2 / محمد] و «انما ولیکم اللهُ و رسولُه» [آیة 55/ مائده] و همچنین به معنای محبت است و مراد از آن خواستن نفع دیگری است. گفته میشود: «فلانی، فلانی را دوست دارد» یعنی خیر او را میخواهد و به همین جهت در مورد خداوند متعال استعمال نمیشود؛ زیرا نفع و ضرر بر او محال است و هر گاه گفته شود: «فلانی از اولیاء خدا است» آن نوعی توسع در تعبیر است و منظور از آن این است که یاری اولیاء خدا را یا خیر آنها را میخواهد و هر گاه گفته شود خداوند بندهاش را دوست دارد، مراد این است که او پاداش دهی و تفضل بر او را میخواهد. [عبدالجبار، 1427، صص. 700-701]
3-2-1-8- معادات (دشمنی)
معادات نیز از باب مفاعله، به معنی دشمنی است. معنای آن خواستن نزول ضرر بر دیگری است و هنگامی که گفته شود: «فلانی دشمنی خدا را کند»، منظور آن است که او نزول ضرر بر اولیاء خدا را میخواهد. هنگامی که در مورد خداوند متعال گفته شود که خداوند دشمن اوست، منظور آن است که خداوند، میخواهد او را مجازات نماید. [عبدالجبار، 1427، : 701]
3-2-2- مبنای دوم: تقسیم بندی اسماء از لحاظ «لغوی، عرفی و شرعی»
قاضی بعد از تفصیل اصطلاحات هشت گانهای که تبیین شد برای ورود به معنا و ماهیت ایمان، اسماء را به سه قسم لغوی، عرفی و شرعی تقسیم بندی میکند و اسمایی مانند مؤمن، فاسق و کافر را جزو اسماء شرعی شمرده و به معنای لغوی آن توجهی ندارد؛ زیرا معتقد است تمامی این اسماء، از معنای لغوی به معنای شرعی منتقل شدهاند.
بر اساس دیدگاه قاضی عبد الجبار اسماء بر سه قسمند که عبارتند از:
3-2-2-1- اسماء لغوی: همانند نامگذاری این اندام مخصوص، به عنوان دست و اندام دیگری به عنوان پا. [عبدالجبار، 1427، : 710]
3-2-2-2- اسماء عرفی: مانند نامگذاری این حیوان مخصوص به عنوان دابّه با اینکه این اسم در اصل نامی برای هر گونه جنبندهای بر روی زمین میباشد و نام گذاری این ظرف مخصوص به عنوان قاروره با اینکه آن در اصل عبارت بوده است از چیزی که در آن شیء قرار میگیرد. [همان]
3-2-2-3- اسماء شرعی:
اول چیزهایی که جزو اسماء دینی میباشد، اسمهایی است که بر وزن فاعل جریان مییابد. مانند مؤمن، کافر و فاسق.
دوم آنچه که همانند آن نیست مانند نماز (الصلوة)، در حالی که در اصل به معنی دعا بوده است سپس در شرع، اسمی برای این عبادت مخصوص گردیده است و زکات که در اصل به معنی رشد و طهارت بوده است، سپس در شرع، اسمی برای خارج نمودن بخشی از مال گردیده است و نیز دیگر اسماء مانند روزه، حج و آنچه که همانند آنهاست. [همان]
3-2-3- مبنای سوم: تقسیم بندی اسماء بر اساس فایده
قاضی در این مبنا، اسمها را بر اساس نوع فایدة مدح یا ذم، یا عدم برخورداری از هیچ یک از دو فایده مذکور، به سه دسته تقسیم مینماید.
3-2-3-1- اسمهایی که فایدة مدح و تعظیم میدهد. این اسماء به دو بخش تقسیم میگردند:
اول اسمهایی که مجرد مدح و ستایش را، فایده میدهند مانند: مؤمن، برّ، تقی.
دوم اسمایی که با واسطه و قرینه، ستایش را فایده میدهند. مانند: مصلّی، مطیع. این دسته از اسماء، دلالتشان بر شایستگی صاحب آن بر مدح و تعظیم، به شرط دوری از گناهان و خودداری از آنهاست و آنچه که جانشین آنها میشود. [عبدالجبار، 1427، صص. 710-711]
3-2-3-2- اسمایی که فایدة ذم و تحقیر میدهد. این اسماء نیز به دو بخش تقسیم میگردند:
اول اسمایی که مجرد ذمّ و نکوهش را فایده میدهند مانند: فاسق، متهتّک، ملعون و آنچه که جانشین آنها میشود.
دوم اسمایی که با واسطه و قرینه، نکوهش را فایده میدهد مانند: ظالم و عاصی، بنابراین دلالت این گونه از اسماء، بر شایستگی نکوهش، مشروط به این است که طاعتی بزرگتر از آن معصیت نداشته باشد و به همین خاطر در مورد انبیاء صحیح است که خود را به ستم توصیف کنند، با علم به اینکه آنها مرتکب گناهان کبیره نمیشوند و شایستة ذمّ و لعن نیستند [همان، : 711] قاضی پس از بیان این دو قسم، از اسمایی که فایدة ذم و تحقیر میدهد، پرسشی را طرح نموده و در جواب میگوید: «پس اگر بگویند: هر گاه این اسم، مجرد ذمّ را فایده ندهد؛ پس چرا آن را بر تایب و غیر از آن، از مؤمنان اطلاق کردند؟ گوییم: اگر او خطا و اشتباه فرض نکرد، جایز است، جز آن که برای توهم فرض شده است، بنابر آنچه که در مواضعی آن را بیان نمودهایم.» [همان]
3-2-3-3- اسمایی که هیچ یک از آن دو (مدح و ذمّ) را، فایده نمیدهد. مانند: آکل، شارب، ماشی، داخل، خارج، قایم و قاعد. به همین دلیل، این اسماء از آن اسمهایی نیستند، که برای مدح و ذم در نظر گرفته شده باشند و به کارگیری آنها، هم برای مؤمن و هم برای فاسق جایز است.
قاضی بعد از تعریف و تبیین اسماء مذکور و تأکید بر فهم اسمیت این اسماء، بر آن است که، کاربرد اسماء مدح، برای کسی که شایستگی مدح و تعظیم را ندارد، جایز نیست.
هم چنین معتقد است به کار گیری اسماء ذم، فقط برای کسانی که اهل ذم و تحقیرند، جایز میباشد. [همان] وی دربارة کاربرد دستة سوم اسماء، اظهار میدارد: «اما آنچه که، هیچ یک از مدح و ذم را فایده نمیدهد، کاربرد آن به قرینه، احتیاج دارد و اجراء آن برای هر دو دسته صحیح است، مگر زمانی که مانعی از آن جلوگیری نماید. [همان و مکدرموت، 1384، : 310]
3-3- نتیجة مبانی سه گانة قاضی
نتیجهای که از این تقسیم بندیهای سه گانة قاضی، از اسماء میتوان گرفت، آن است که وی در حقیقت خواسته است نتیجهگیری نماید که ایمان و مؤمن، جزو اسماء مدح و شرعی است و در گروه اسمایی قرار میگیرد که صرفاً فایدة مدح و تعظیم داشته و ربطی به اسماء لغوی و عرفی ندارد. به نوعی همین تقسیمات مبنای ادعای او و سایر معتزله برای تعریف و تبیین مفهوم ایمان میباشد.
3-4- تعریف ایمان از دیدگاه قاضی: عبدالجبار در برخی از آثار خویش، تعاریفی را از ایمان بیان نموده است که در ادامه به تبیین این تعاریف میپردازیم.
3-4-1- اولین تعریفی که قاضی عبدالجبار از ایمان ارایه میدهد، همان تعریفی است که واصل بن عطاء و ابوالهذیل علاف بیان داشتهاند و قاضی نیز، همین تعریف را پذیرفته است و اظهار مینماید: «ایمان عبارت از انجام طاعات و واجبات و نوافل و دوری از زشتیها و محرمات است.» [عبدالجبار، 1427، : 707، شهرستانی، 1404، ج 1، صص. 45-48، ایجی، 1997، ج 3، : 528، تفتازانی، 1996، : 444، محقق طوسی و علامه حلی، 1413، : 344، ابن داود حلی، 1367، : 77، ملاصدرا، 1366، ج 1، : 246، بدوی، 1374، ج 1، : 200 و محمدی گیلانی، 1379، : 186] امام فخر رازی در تفسیر کبیر، ذیل آیة [3/ بقره] مشابه همین تعریف را رازی، از قول واصل، ابی الهذیل و قاضی متذکر شده و مینویسد: «آنها بر این باورند که ایمان، عبارت است از انجام همة اطاعات، خواه واجب باشد خواه مستحب و یا از باب اقوال باشد یا افعال یا اعتقادات.» [رازی، 1420، ج 2، : 270 ، رازی، : 567 و خواجه نصیر، 1405، : 401]
بدیهی است قاضی در تعریف خویش از ایمان، بر خلاف ابوعلی و ابوهاشم جبایی، انجام نوافل را، جزو تعریف ایمان آورده است، در حالی که آنها نوافل را جزو تعریف ایمان ذکر نکردهاند و معتقدند: «ایمان عبارت از انجام واجبات به تنهایی، بدون انجام مستحبات میباشد.» [عبد الجبار، 1427، : 707، اشعری، : 269، رازی، 1420، ج 2، : 270، محقق طوسی و علامه حلی، 1413، : 344، ایجی، 1997، ج 3، : 528، ملاصدرا، 1366، ج 1، : 246، بدوی، 1374، ج 1، : 403، سبحانی، : 13، محمدی گیلانی، 1379، : 186 و برهانی، 1383، ج 2، : 171]
قاضی در کتاب المغنی در مورد دیدگاه ابو علی و ابو هاشم جبایی دربارة ایمان و دلیل آنکه آنها نوافل را جزو ایمان نمیدانند، مینویسد: واجبات نزد شیخین ما (ابو علی و ابو هاشم) به ایمان، اسلام و دین و آنچه که همانند آنهاست، تعبیر میشود؛ زیرا نوافل در نزد آنها، در ایمان، اسلام و دین وارد نمیشود. [عبدالجبار، 1385، ج 17، : 101 و القنائی، : 30]
ایزوتسو دربارة مفهوم معتزلی ایمان گوید: «بسیاری از متفکران بزرگ معتزلیگری، مانند ابوالهذیل، هشام الفوطی، عباد بن سلیمان، نظام، جبایی و ابوبکر الأصم، ایمان را بر حسب طاعات، یعنی وظایف دینی تعریف کردهاند. از این لحاظ میتوان گفت که مفهوم معتزلی ایمان، ماهیتی شرعی داشت. اگر چه جنبههای مهم دیگری نیز داشت. تنها تفاوت اساسی میان خوارج – معتزله و جهمیه این بود که جهمیه موضعی منفی در قبال اهمیت عمل اتخاذ کردند، در حالی که خوارج – معتزله به نحو ایجابی بر اهمیت قطعی عمل در ایمان تأکید میکردند.» [ایزوتسو، 1380، : 216]
تفتازانی استنباط عمومی معتزله در باب ایمان را به صورتی مختصر این چنین ارائه میدهد: اطاعات، رکن ماهیت واقعی ایمان را میسازند. به گونهای که هر کس از آنها غفلت کند مؤمن نیست.» [تفتازانی، 1401، ج 2، : 257، ایزوتسو، 1380، : 216 و پژوهشگران گروه فلسفه، 1382، ج 3، : 34] و زمخشری، متکلم و مفسر معروف معتزلی، در تفسیر آیة [9/ یونس] میگوید: «آیه به نحو قطعی نشان میدهد آن نوع ایمانی که انسان را شایستة دریافت هدایت، امداد و نور الهی در روز رستاخیز میکند، ایمان مشروط است، یعنی ایمان همراه با اعمال صالح، با این استلزام که امداد الهی و نور الهی به انسانی که ایمانش با اعمال صالح همراه نباشد، اعطاء نخواهد شد.» [زمخشری، 1407، ج 2، صص. 330-331 و ایزوتسو، 1380، : 216]
خلاصة بحث آنکه، بنابر رأی قاضی عبدالجبار، ایمان از اسماء شرعی است و جزو اسماء مدح به شمار میآید و در گروه اسمایی است که صاحب آن مستحق پاداش میگردد و انجام واجبات و نوافل و ترک محرمات جزو عناصر و ارکان اصلی ماهیت ایمان میباشد و چنانکه مؤمنی، مرتکب ترک عملی گردید، از جرگة مؤمنان خارج گردیده و فاسق تلقی خواهد شد.
3-4-2- علاوه بر تعریف قبلی، قاضی در یکی دیگر از کتابهای خویش (المنیه و الأمل)، ضمن شرح اعتقادات معتزله به طور مختصر و موجز، ایمان را با تمامی ارکان آن، تعریف مینماید، او بر این باور است که: «... ایمان عبارت از قول، معرفت و عمل است و مؤمن جزو اهل بهشت است و نیز [معتزله] به منزله بین المنزلتین، معتقدند و آن عبارت از این است که فاسق، مؤمن و یا کافر نامیده نمیشود...» [عبدالجبار، : 13]
شایان ذکر است قاضی در یکی از مجلدات کتاب «المغنی» پیرامون حقیقت علم و معرفت بحثهای مفصلی نموده و حقیقت معرفت را به عنوان یکی از ارکان اساسی در تعریف ایمان، مورد باز شناسی دقیق قرار میدهد. او دربارة حقیقت علم گوید: «بدان که علم، همان معنایی است که آرامش نفس عالم را، نسبت به آنچه دریافت نموده است در بر دارد و به وسیلة آن، از غیر خود جدا میگردد و آن معنا فقط زمانی که اعتقادی باشد، به این حکم اختصاص مییابد.» [عبدالجبار، 1385، ج 12، : 13] و در بیان حقیقت معرفت این چنین گوید: «و این معنایی که آرامش نفس را در بر دارد، معرفت نامیده میشود، همانطور که علم نامیده شده است و جدایی و فاصلهای میان فواید این دو (علم و معرفت) نیست و به همین دلیل هر عالمی، عارف نامیده میشود و مجاز در این باب، معتبر نیست.» [عبدالجبار، 1385، ج 12، : 16]
از تعریفی که قاضی در باب حقیقت ایمان اظهار میدارد، چنین میتوان نتیجه گرفت که معرفت، باعث آرامش و سکون نفس عارف است و همین آرامش نفس، در بحث ایمان، جزو آثار و ثمرات ایمان نیز به شمار آمده است، [کلینی، 1364، ج 3، : 24، مطهری، ج 2، صص. 46- 51، کاشانیها، 1376، صص. 51-52 و پژوهشگران گروه فلسفه، 1382، ج 3، : 66] آرامشی که در پرتو ایمان، برای شخص مؤمن حاصل میگردد و به همین خاطر قاضی در تعریف خویش از ایمان، معرفت را جزو ارکان آن به شمار آورده است.
4- ارکان ایمان از منظر قاضی عبدالجبار
بر اساس تعاریفی که قاضی در کتابهای «شرح اصول خمسه» و «المنیه و الامل» از «ایمان» ارایه نمود، میتوان این گونه نتیجهگیری نمود، که بنابر رأی و نظر او، ایمان از سه رکن اساسی و اصیل تشکیل شده است، که این ارکان به شرح زیر میباشد.
4-1- قول: قاضی ضمن استناد به حدیث شریف نبی مکرم اسلام (ص) که در کتاب «تنزیه القرآن» روایت نموده است، اولین رکن ایمان را، «اقرار زبانی» معرفی نموده و بیان خویش را این گونه مدلل میدارد: «اظهار ایمان، (به تنهایی) ایمان نیست و هر گاه این ایمان، بر معرفت قلبی استوار باشد، ایمان میباشد و بر همین اساس پیامبر (ص) فرمود: الایمانُ قولٌ باللّسانِ و معرفهٌ بالقلبِ و عَمَلٌ بالجوارحِ» [عبدالجبار، 2006، : 15] بدیهی است قاضی با ذکر این حدیث، یکی از ارکان ایمان را قول (اقرار زبانی) میداند.
4-2- معرفت: رکن دوم ایمان، بنا به اظهار قاضی، معرفت است. ایشان دربارة حقیقت معرفت در ابتدای کتاب «شرح اصول خمسه» مینویسد: «معناها: ما یَقتَضِی سُکونُ النَّفْسِ و ثَلجِ الصدورِ و طُمأنینهِ القَلْبِ.» [عبدالجبار، 1427، : 46] بنابراین هر گاه انسان به آرامش روحی و رضایت و خشنودی دل و آرامش قلبی برسد، به حقیقت معرفت و به یکی دیگر از ارکان ایمان، دست یازیده است و این، مرتبة معرفت حقیقی از دیدگاه عبدالجبار معتزلی است و یا در «المغنی» گوید: «وَ هذا المعنی الذی یقتضی سکون النفس، یُسمّی مَعْرفه، کما یُسمّی علماً» و این معنایی که آرامش نفس را در بر دارد، معرفت نامیده میشود، همانطور که علم نامیده شده است. [عبدالجبار، 1385، ج 12، : 16]
4-3- عمل: اما سالک طریق ایمان، هنوز به ایمان حقیقی و جایگاه واقعی ایمان دست نیافته است؛ زیرا قول و معرفت، تنها دو رکن از ارکان سه گانة ایمان هستند که بدون رکن سوم، ایمان ناقص بوده و هنوز به مرتبة کمال نرسیده است، این است که عبدالجبار در شرح آیات [2-4/ انفال]، به «عمل» به عنوان سومین رکن ایمان، اشاره نموده و گوید: «ایمان، قول و عمل است و همة طاعات در آن وارد میشود و مؤمن فقط با برپایی حق عبادات، مؤمن میباشد و هر گاه از او گناه کبیرهای سر زند (آن گاه) او را از ایمان خارج میسازد.» [عبدالجبار، 2006، : 150]
آنچه که از آرای قاضی و سایر مشایخ معتزله نظیر واصل بن عطاء، ابوالهذیل علاف، هشام الفوطی، عباد بن سلیمان، ابراهیم نظام، ابوعلی و ابو هاشم جبایی و... [عبد الجبار، 1427، : 707، رازی، 1420، ج 2، : 270، شهرستانی، 1404، ج 1، صص. 45-48 و بدوی، 1374، ج 1، صص. 105-403] مشهود است آن است که قاضی به پیروی از متقدمین خویش و با تفسیری که از احادیث و روایات پیامبر (ص) داشته است بر آن است، که عمل از ارکان اساسی ایمان میباشد و برای آن دلایلی را نیز ذکر مینماید، که در ادامه پیرامون آن بحث خواهیم کرد.
نکتة شایان ذکر در اینجا آن است که قاضی، همانند دیگر متشرعان، با الهام از آیات و روایات، معتقد است که شرط صحت عمل در ایمان و دریافت ثواب به وسیلة آن، خلوص نیت و طلب قربت حضرت احدیت میباشد؛ به همین جهت برای تأکید این امر در کتاب «المغنی» مطلب را، بدین گونه تبیین مینماید: «هر چیزی که در شرع، همانند نماز، روزه، حج و ...، به وسیلة آن خداوند عبادت، بندگی و پرستش میگردد، شرط صحت آن برای مکلف آن است که به جهت تقرب الهی انجام شود و آن طلب قربت است و مراد از قربت، طلب ثوابی است که جایگاهی بالاتر از آن نیست...» [عبدالجبار، 1385، ج 20، قسمت دوم، : 252]
4-3-1- بخشهای عمل از دیدگاه قاضی
اما خود عمل به عنوان رکن سوم، به سه بخش «انجام طاعات و واجبات»، «انجام نوافل» و «دوری از زشتیها و محرمات» تقسیم میگردد و چنانچه مؤمن، ملتزم به یکی از این بخشها نبوده و آن را ترک نماید، از دیدگاه قاضی و معتزله، از دایرة ایمان خارج میگردد.
4-3-1-1- دلایل جزئیت انجام طاعات و واجبات در مفهوم ایمان: قاضی بر آن است که، انجام طاعات و واجبات داخل مفهوم ایمان بوده و برای آن، دلایلی را اقامه مینماید.
4-3-1-1-1- دلیل اول: اساس این دلیل، همان نمودار قاضی، دربارة مکلف است؛ زیرا فاسق در شاخهای، جدای از شاخة مؤمن است، پس این دو از هم جدایند. به عبارت دیگر، مؤمن لقب مدح است و نمیتواند با فاسق که لقب ذم است، در یک جا جمع شود. نتیجه اینکه معنای شرعی ایمان، به گونهای است که بر فاسق تطبیق نمیشود. [عبدالجبار،1427، : 702 و جوادی، 1367، : 165] البته قاضی قبول دارد که ممکن است، فاسق به لحاظ لغوی مؤمن باشد؛ زیرا تصدیق به خدا و رسول دارد؛ اما این، برای جامة ایمان شرعی به تن کردن، کافی نیست. او میگوید: برای مثال به واژة ربّ نگاه کنید که چگونه در معنای شرعی، فقط برای خداوند صادق است؛ ولی در معنای لغوی، موارد استعمال متعددی دارد؛ مثلاً ربّ البیت، ربّ البلد و ... اما وقتی به صورت مطلق به کار میرود، منظور از آن، فقط خداوند است. در مورد مؤمن نیز، همینطور است. مؤمن که اسم مدح است و مستحق ثواب میباشد، وقتی به صورت مطلق آورده میشود، فقط بر مفاد شرعی دلالت دارد. [عبدالجبار، 1427، : 702]
بر سخن عبدالجبار، اشکال شده است که مدح و ثواب موعود در قرآن، بر ایمان مقید بار شده است و این نشان میدهد که در صورت مطلق آمدن، معنای لغوی آن مراد است؛ همانند آیة [21/ حدید] که میفرماید: «سابقوا الی مغفره من ربکم و جنه عرضها کعرض السماء و الارض اعدّت للّذین آمنوا بالله و رُسُله...».
عبدالجبار پاسخ داده است که در این مقام، قرینة قطعی وجود دارد که از ایمان، نه معنای لغوی آن، بلکه مراد، معنای شرعی آن است و قرینة مورد نظر حکم عقل بر آن است، یا وجود ذکری از آن در زمان قبل.» [عبدالجبار، 1427، : 702 و جوادی، 1367، : 165]
4-3-1-1-2- دلیل دوم: آیة [143/ بقره] «ما کان اللهُ لیضیع ایمانکم» دال بر جزئیت انجام واجبات در مفهوم ایمان است؛ زیرا روایات متعددی وجود دارد که ایمانکم به معنای صلاتکم است و این بهترین گواه دخل اعمالی چون نماز، در مفهوم ایمان است. [عبد الجبار، 1427، : 708 و همو، 2006، : 150، جوادی، 1367، صص. 165 – 166 و فعالی،1384، : 33]
این دلیل مورد نقد سید مرتضی قرار گرفت و او بر این باور است که، ادعای قاضی عبدالجبار – ایمانکم به معنی صلاتکم است – مبتنی بر خبر واحد است و بر اساس خبر واحد نمیتوان از ظاهر آیة قرآن عدول کرد. علاوه بر آن بر فرض پذیرش مدعای پیش گفته، مفادش این نیست که انجام عمل صلاة، جزیی از ایمان است؛ بلکه بدین معنی است که از لوازم ایمان، تصدیق به نماز است. [سید مرتضی، : 548 و جوادی، 1367، : 166]
شهید ثانی نیز با مدعای قاضی موافق نیست و در نقد آن میگوید: «این آیه، اخص از مدعاست؛ زیرا بر فرض صحت استدلال، دلالت بر جزو بودن صلاة دارد و نه اعمال دیگر.» [جوادی، 1367، : 166]
4-3-1-1-3- دلیل سوم: آیات «انّما المؤمنون الَّذینَ اِذَا ذُکِرالله وجلت قلوبهم و ... الّذین یقیمون الصلوة و ممّا رزقناهم ینفقون. اولئک هم المؤمنون حقّاً...» [2-4/ انفال] مفاد این آیات این است که مؤمن خوف قلبی دارد و اقامة نماز میکند و ... و این یعنی دخول چنین اعمالی در مفهوم ایمان است.
این دلیل قاضی نیز از سوی متکلّمان شیعی از جمله سید مرتضی، مورد نقد قرار گرفت. این محققان بر این باورند که این آیات دال بر این معنا نیستند که اگر کسی ذکر خدا نگفت یا نماز نخواند و انفاق نکرد، مؤمن نیست. مثلاً اگر کسی بگوید: «انّما الرَجلُ مَنْ یضبِطُ نَفْسَهُ عِنْدَ الغضبِ» معنای سخن او این است که، بهترین مردان کسی است که، جلودار نفس خود باشد؛ اما از این کلام چنین استنباط نمیشود که اگر کسی، در برابر غضب نتواند خود را کنترل کند، مرد نیست. در اینجا هم معنای آیه این است که برترین مؤمنان چنین خصوصیاتی را دارند. [عبدالجبار، 1427، : 703، همو، 2006، : 150، سید مرتضی، : 547، شیخ طوسی، 1358، : 650، جوادی، 1367، : 167 و فعالی، 1384، : 33]
4-3-1-1-4- دلیل چهارم: قاضی عبدالجبار بر اساس مبانی پیش گفته و نیز سایر معتزله معتقدند دین، اسلام و ایمان هر سه در مراد شرعی، یک معنا دارند و همگی از اسماء مدح هستند. قاضی در این باره گوید: «آنچه که بر صحت این تعریف دلالت میکند آن است که امت اسلامی، اتفاق نظر دارند بر اینکه دو رکعت نماز صبح جزو دین است و هر گاه ثابت شود که آن جزو دین است، ثابت میگردد که آن جزو ایمان است. برای اینکه دین و ایمان یکی هستند.» [عبدالجبار، 1427، : 707 و همو، 2006، : 69 و 349] بنابر سخن شیخ مفید، معنای دینی این کلمات، در نظر معتزله، خوارج و زیدیه یکی است و تفاوت ندارد. [مفید، 1371، : 48 و جوادی، 1367، : 48]
آنها از همین مبانی استفاده کرده و به آیات زیر استناد میکنند، تا دخول اعمال در مفهوم ایمان را اثبات نمایند.
یکی آیة «و ما امروا الا لیعبدوا اللهَ مخلصین له الدین حنفاء و یقیموا الصلوةَ و یُؤْتُوا الزَّکوةَ و ذلکَ دینُ القیمه.» [آیة 5/ بنیه] چون در این آیه گفته شده که دین محکم، همان عبادت مخلصانة خدا، اقامة نماز و دادن زکات است و دین، همان ایمان است؛ پس اعمال در معنای ایمان دخیل است.
این دلیل قاضی نیز بسان ادله پیش گفته، مورد نقد جدی محققان شیعی از جمله سید مرتضی قرار گرفت. سید مرتضی میگوید: اگر بر فرض این مدعا را بپذیریم که معنای دین و ایمان با هم یکی است، مدعای دیگر – واژه ذلک در آیه پیش گفته به کل مطالب قبلی آیه بر میگردد – از نظر ما قابل پذیرش نیست و ممکن است کسی اشکال کند. ظاهر آیه مؤید این مدعاست که ذلک به ماتقدم ناظر است.
سید مرتضی در پاسخ میگوید: بر فرض پذیرش مدعای مستشکل میگوییم: برگشت ذلک به کل ما تقدم، توالی فاسدی در بر دارد، جهت اجتناب از این توالی فاسد، ما از ظاهر آیه عدول میکنیم.
او در ادامه نقدش از جهت دیگر، این مدعا – ذلک در آیه به کل مطالب قبلی بر میگردد – را به چالش میکشاند و میگوید: اساساً واژة ذلک برای اشاره به مفرد مذکر میآید و برای اشاره به امور متعدد، از تلک استفاده میشود. گذشته از این، اگر استدلال معتزله درست باشد، باید در این آیه «اِنَّ عده الشهور عند اللهِ اثنا عشر شهراً فی کتاب الله یومَ خلقَ السماوات و الارض منها حُرُم، ذلک الدین القیم» [آیة36/ توبه] هم بگویند که مفاد واژة ذلک در آن بیان، معنای دین قیم است، که عبارت از دوازده تا بودن تعداد ماههاست. آیا معتزله ملتزم به این معنا هستند که دین قیم، یعنی عدد ماههایی که قبل از آن آمده است.؟!
دوم آیة «فأَخْرَجْنَا مَنْ کانَ فیها من المؤمنین فما وجدنا فیها غیرَ بَیْتٍ من المسلمین» [آیات 35-36/ ذاریات] [1]این آیه علاوه بر اینکه دلالت بر وحدت معنایی مؤمن و مسلم دارد، به یک واسطه بر دخالت اعمال در معنای ایمان، صحّه میگذارد؛ زیرا همه قبول دارند که در معنای مسلم، انجام طاعات و اجتناب از معاصی، پنهان است. استثنای مسلمین از مؤمنین میرساند که این دو، دارای یک معنا هستند و چون شکی نیست که اعمال جزو اسلامند، پس جزو ایمان هم هستند. به عبارت دیگر تردیدی در اینکه نماز، روزه و ... جزو اسلامند وجود ندارد، پس نباید تردیدی در جزو بودن آنها برای ایمان روا داشت.
پیرامون این استدلال جواب داده شده است که اولاً استثنا، دلالت بر وحدت مفهومی نمیکند.
ثانیاً اینکه انجام اعمال جزو اسلام باشد، جای تردید است؛ زیرا به حتم تصدیق و اقرار به اعمال فوق، جزو اسلام است و انکار عمدی و عالمانة آنها موجب کفر میباشد؛ اما این بدان معنا نیست که عمل خارجی هم جزو اسلام و در نهایت ایمان باشد. [سید مرتضی : 546، شیخ طوسی، 1358: 649 و جوادی، 1376، صص. 168 – 169]
4-3-1-1-5- دلیل پنجم: علاوه بر دلایل پیش گفته، دلیل دیگری را نیز میتوان بر این دلایل قاضی و معتزله، پیوند زد و آن فصلی است که قاضی در کتاب المغنی ذکر نموده است و معتقد است که برای خداوند سبحان، نیکوست که فقط به کارهای نیک واجب و مستحب تکلیف نماید. [عبدالجبار، 1385، ج 11، : 502]
4-3-1-2- دلایل جزییت انجام نوافل در مفهوم ایمان
در بخش تعریف مفهوم ایمان از دیدگاه قاضی، بیان گردید که عبدالجبار، بر خلاف ابو علی و ابوهاشم جبایی انجام نوافل را جزو مقومات مفهومی ایمان، ذکر نموده است در حالی که آن دو، نوافل را از تعریف ایمان حذف نمودهاند و فقط بر انجام واجبات تأکید داشتهاند؛ لذا قاضی برای اثبات مدعای خویش، دلایلی را بر شمرده که در ادامه به تبیین آنها میپردازیم.
4-3-1-2-1- دلیل اول: قاضی در شرح اصول خمسه از قول ابو علی و ابو هاشم، استدلالی را مبنی بر عدم جزئیت نوافل در مفهوم ایمان، ذکر نموده و گوید: «آنها گویند: اگر نوافل جزو ایمان باشد، واجب است هنگامی که انسان، نافلهای را ترک نمود و در آن خللی ایجاد کرد، تارک بخشی از ایمان باشد؛ لذا به خاطر آن، ناقص الایمان یا غیر کامل الایمان گردد؛ در حالی که خلاف آن شناخته شده است.» [عبدالجبار، 1427، : 708]
قاضی استدلال ابو علی و ابو هاشم را، صحیح ندانسته و معتقد است این دو اسم (ناقص الایمان و غیر کامل الایمان)، نباید برای تارک نوافل به کار رود؛ زیرا فردی که، چنین خطایی را مرتکب شده، مستحق تحقیر و نکوهش میباشد، نه این که نام ناقص الایمان یا غیر کامل الایمان و یا تارک الایمان بر او گذاشته شود. [عبدالجبار، 1427، : 708]
4-3-1-2-2- دلیل دوم: عبدالجبار دلیل دیگری را نیز اضافه نموده و میگوید: برّ و تقوی بر همة طاعات و واجبات و نوافل واقع میشود؛ پس واجب نیست هر گاه انسان، خللی در نافله ایجاد نمود و یا آن را ترک کرد، بدون دلیلی گفته شود که او غیر کامل التقوی و ناقص البرّ است، سوای آنچه که به آن اشاره نمودیم از اینکه شایستگی او را برای ذم و لعن فرض میکند. اینجا نیز همین طور است و این همان حقیقت ایمان، نزد ماست. [عبدالجبار، 1427، : 708]
4-3-1-3- دلایل جزئیت ترک معاصی در مفهوم ایمان: عبدالجبار برای جزئیت ترک معاصی در مفهوم ایمان نیز، دلایلی را بیان نموده و اعتقاد خویش را اینگونه برهانی میکند.
4-3-1-3-1- دلیل اول: آیة «بئس الاسم الفسوق بعد الایمان» [آیة 11/ حجرات] مفاد این آیه دلیلی بر جدایی فسق و ایمان است؛ زیرا کلمة «بعد»، دلالت بر تفکیک این دو از یکدیگر دارد. سید مرتضی جواب میدهد که واژة بعد در عبارت «جاءنی زیدٌ بعدَ عمروٍ» به معنای انقضای دومی و تفکیک بین آن دو نیست تا بگوییم در این آیه هم، بدان معناست. مفاد آیه ثبوت فسق بعد از اتصاف به ایمان است و اینکه چنین کاری مورد سرزنش است و این غیر از مدعای معتزله است.» [عبدالجبار، 2006، : 349، سید مرتضی، : 548 و جوادی، 1367، : 166]
4-3-1-3-2- دلیل دوم: قاضی بر آن است که فرمان به کار قبیح و ارادة آن از خداوند متعال، هر دو قبیح است؛ زیرا هدف از تکلیف، اعطای منفعت به مکلف است. [عبدالجبار، 1385، ج 11، : 503] لذا برای اینکه مکلف به مرحلة کسب منفعت به طور کامل برسد، بایستی در زمینة ایمان خویش، پای بند به تمام واجبات و نوافل بوده و از زشتیها و محرماتی که خداوند منع نموده است، بپرهیزد تا از این منفعت الهی برخوردار گردد و خداوند نیز با مکلف نمودن وی به واجبات و نوافل، این راه را، برای فرد مکلف تسهیل نموده و از طریق ایمان و التزام عملی به آنها، او را بدین منفعت میرساند.
خلاصة کلام آن که از دیدگاه قاضی، انسان مؤمن کسی است که به تمام وظایف خود عمل کند و ملتزم به انجام اوامر و نواهی واجب و مستحب باشد و ایمان، زمانی محقق میگردد که انسان به عمل میپردازد و در یک جمله ایمان، مؤمنانه زیستن است؛ به همین جهت بر اساس اندیشههای معتزله، اگر کسی پیامبران را تصدیق نماید؛ ولی مرتکب گناهان کبیره شود یا نافلهای را ترک نماید، مؤمن نیست، بلکه در مرحلهای و جایگاهی، میان ایمان و کفر یا منزله بین المنزلتین ایستاده است. بنابراین از دیدگاه قاضی و نیز سایر مشایخ معتزله ایمان بدون عمل، معنا و مفهومی نداشته و عمل تأثیر و دخالت مستقیم و مباشر بر ایمان دارد.
5- حقیقت ایمان و اسلام از دیدگاه قاضی عبدالجبار
بحث حقیقت ایمان و اسلام و تفاوت یا تشابه این دو با یکدیگر، از جمله مباحث مهم و اساسیای است که از همان ابتدای اسلام و شروع مباحث کلامی میان مسلمانان، مورد اقبال عمومی قرار گرفته است و به جهت گرایشهای مختلف فلسفی، کلامی و تفسیری، جوابهایی متفاوت، به آن داده شده است.
اسلام با اقرار زبانی حاصل میشود ولی ایمان امری درونی، گرایش قلبی و پذیرشی باطنی است. اسلام نوعی مصونیت و امنیت ظاهری به ارمغان میآورد؛ اما با ایمان است که دل به آرامش و امنیت حقیقی میرسد.
در روایات اسلامی، صریحاً ایمان از اسلام متمایز گردیده است. [کلینی، 1364، ج 3، صص. 44-45، محمدی ری شهری، 1384، ج 6، صص. 2551 و 2549، و زاهدی، 1381، صص. 539 – 540] هم چنین اکثریت متکلمان شیعی، میان اسلام و ایمان تفاوت قائل شده و دایرة شمول اسلام را، فراتر از ایمان میدانند. [مفید، 1373، : 276، همو، 1371، : 540، مکدرموت، 1363، : 477، شریف مرتضی، : 536، خواجه نصیر، 1405، : 466، علامه حلی، 1405، : 92، مجلسی، 1381، : 566، سلطان الواعظین، 1346، ص: 559 – 562] و در میان اهل تسنن، متکلمانی نظیر [اشعری، 1397، : 20، باقلانی، 1987، : 392، همو، : 19، بدوی، 1374، ج 1، : 673، غزالی، ج 1، : 205، همو، : 117 و فخر رازی، 1420، ج 30، : 45] بر آنند که اسلام و ایمان تفاوت دارد و از جمله اندیشمندان و لغویونی که قائل به تفاوت این دو مقولة دینی هستند عبارتند از: [جرجانی، 1370، : 10، راغب، 1429، : 423، طریحی، 1375، ج 6، : 87، ابن منظور، 1414، ج 12، : 293، تهانوی، 1996، ج 1، : 179، دهخدا، ج 6، : 2477 و سجادی، 1373، ج 2، : 186]
معتزله میان ایمان و اسلام تفاوتی قائل نیستند و قاضی عبدالجبّار نیز در بعضی از مصنّفات و مولفات خویش بر این موضوع و اعتقاد صحّه گذارده ومعتقد است که میان این دو واژة دینی- اسلامی، تفاوتی نمیباشد و طبق نموداری که برای مکلّف ترسیم مینماید و مبانی سهگانهای که ارایه میکند، مسلمان را همانند مؤمن، شایستة ستایش دانسته است.
5-1- دلایل تشابه اسلام و ایمان از منظر قاضی
قاضی عبدالجبار بعد از بیان باور خویش مبنی بر تشابه اسلام و ایمان، دلایلی را برای اثبات مدعای خویش تبیین نموده است که در این بخش، دلایل قاضی بیان خواهد شد.
5-1-1- دلیل اول: قاضی در شرح اصول خمسه مینویسد: «اسم مسلمان در شرع، اسمی است برای کسی که همانند مؤمن، شایستة مدح و تعظیم میباشد و اسلام ذکر نشده مگر آنکه قرینهای آمده است که دلالت میکند بر اینکه آن مستحق مدح و ستایش است؛ زیرا خداوند متعال میفرماید: «اِنّ المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتینَ و القانتات...»[2] [آیة 35/ احزاب] و نیز فرمود: «عَسی ربّه اِن طلقَکن أَن یبدله ازواجاً خیراً منکن مسلمات مؤمنات قانتات...»[3] [آیة 5/ تحریم]
قاضی عبدالجبار بعد از بیان این مطلب میافزاید: «در این مورد بعضی از متفکران با ما مخالفت کردهاند و میان مؤمن و مسلمان فرق گذاشتهاند و به آیة «قالت الاعرابُ آمنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا و لکنْ قولوُا أَسْلَمْنَا...»[4] [آیة 14/ حجرات] استناد نموده و گفتهاند: خداوند میان ایمان و اسلام جدایی قائل شده است و اگر هر دو به یک معنای واحد بود وجهی و دلیلی برای جدایی میان آنها نبود.»
وی بعد از بیان این استدلال نقضی، آن را مورد نقادی قرار داده و گوید: «عمدهترین دلیلی که خداوند متعال، اسلام را در این جایگاه بهکار برده است، بنابر حدی است که اهل لغت، آن را مجازاً استعمال میکنند و ما از وجود مجاز در کتاب خداوند متعال، جلوگیری نمیکنیم، بنابراین حالت در اسلام، همانند حالت در مؤمن است و خداوند آن را بسیار در کتابش بهکار برده است و از آن، آن معنایی را اراده نموده که در اصل برای آن قرار داده است؛ مانند قول خداوند: یا ایُّها الذین آمَنُوا، آمِنوا بالله و رسوله...[5] [آیة 136/ نساء] و آیات دیگر.» [عبدالجبار، 1427، : 707]
5-1-2- دلیل دوم: قاضی در کتاب متشابه القرآن در مورد یکی بودن ایمان و اسلام مینویسد: [آیة 14/ حجرات] دلالت نمیکند بر اینکه ایمان غیر از اسلام است و منظور از این سخن، آن است که آنها هنوز در حقیقت ایمان نیاوردهاند و منقاد و تسلیم نشدهاند و خداوند متعال در مورد حالت آنها چنین بیان فرمود؛ آن روشن میسازد که خداوند متعال فرمود: و لمّا یَدْخُلِ الایمانُ فی قلوبکُمْ و البته هر کس ایمان در قلبش وارد نشد، نزد هیچ کس، مسلمان نمیباشد مگر نزد بعضی از متأخرین؛ پس او در ظاهر شهادتین را میگوید که مسلمان است؛ ولی با این حال نمیگوید که او نیز مؤمن است و خلاف آن را در آنچه که ما بیان ساختیم، بی اعتبار نمیسازد.» [عبدالجبار، 1185، ج 2، : 624]
5-1-3- دلیل سوم: در ادامة استدلال قبلی، به آیة [17/ حجرات] استناد میکند و میگوید: «قول خداوند متعال در آیة «بل الله یَمُنُّ علیکم أَن هداکُمْ للایمان»[6] [آیة 17/ حجرات] دلالت میکند که هدایت، غیر از ایمان است؛ از آن جایی که میان آنها فاصله انداخت و دلالت میکند بر اینکه، ایمان، همان اسلام است؛ زیرا او فرمود: «یمنّونُ علیکَ أَن أَسْلَمُوا، قَُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ اسلامَکُمْ بل اللهُ یمنّ علیکُمْ أنْ هَداکُمْ للایمانِ»[7] [آیة 17 / حجرات] و اگر یکی از آن دو (اسلام وایمان)، غیر از دیگری بود، دومی تعلق به اولی نداشت.» [عبد الجبار، ج 2، : 624 و ابن حزم، ج 3، : 126]
5-1-4- دلیل چهارم: دلیل دیگر قاضی بر یکی بودن ایمان و اسلام، آن است که گوید: «قول خداوند متعال در آیة حنفاءَ و یقیموا الصلاة و یؤتوا الزکاة و ذلک دین القیّمه»[8] [آیة 5/ بینّه] دلالت میکند بر اینکه همة «آن=ذلک»، دین است و خداوند متعال دلیل آورده است که اسلام، همان دین است؛ زیرا میفرماید: «إِنَّ الدین عند الله الاسلام»[9] [19/ آل عمران] و آن واجب میکند که دین و اسلام، همان سایر واجبات و اطاعات است و همچنین است ایمان؛ زیرا خداوند متعال با سخن خویش آن را بیان فرموده است: «وَ مَنْ یَبتغ غیرَ الاسلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ»[10] [85/ آل عمران] و این آیه، نشانة آن است که ایمان، همان اسلام است؛ زیرا اگر غیر از آن بود، از او پذیرفته نشود.» [عبدالجبار، ج 2، : 698، همو، 2006، : 69 و ایجی، 1997، ج 3، : 536]
5-2- نقد دیدگاه قاضی
بنابر آنچه که از دیدگاه قاضی بیان شد، قاضی معتقد به یکی بودن اسلام و ایمان است و مدعی است که اسلام، مشابه ایمان میباشد؛ زیرا وی ابتدا اثبات میکند که اسلام دارای ویژگیهای اسماء شرعی بوده و مسلمان، همانند مؤمن اسم مدح است و موجب ثواب و نتیجتاً هر دو در نظر شرع، یک معنا را دارا میباشند.
و همان طور که گذشت، قاضی برای اثبات ادعای خود به چند آیه از قرآن مجید استناد نمود؛ لذا به نظر میرسد تمام اهتمام قاضی، بر این مطلب تعلق گرفته است که ثابت کند، فایدة اسلام و ایمان از لحاظ شرعی، یکی است و برای این مقصود، به اینکه هر دو، اسم مدح میباشند، اکتفا میکند.
ما بر اساس دلایل زیر، بر آنیم که اسلام و ایمان، با یکدیگر مشابه نبوده و دلایل قاضی، صحیح به نظر نمیرسد.
5-2-1- نقد اول: به نظر ما این استدلال و تحلیل قاضی صحیح به نظر نمیرسد؛ زیرا تمام فایدة اسلام و ایمان فقط اسم مدح بودن آنها نمیباشد که نتیجه بگیریم، چون هر دو اسم مدحند، پس از دیدگاه شرع یکسان و مشابه نگریسته شوند و مسلماً این دو اسم فواید دیگری به غیر از مدح بودن دارند و برای هر یک از آنها در متون اسلامی، آثار و فوایدی تبیین گردیده که همین آثار و فواید خود دلیلی بر تفاوت آنها میباشد به عنوان نمونه میتوان به حدیثی از پیامبر (ص) اشاره نمود که فرمود: «الایمان اقرارٌ و عملٌ و الاسلامُ اقرارٌ بلاعملٍ» [سبزواری، 1414، : 105] و مشابه همین حدیث را نیز امام صادق (ع) نقل میفرمایند: «اسلام، همان اقرار ظاهری و زبانی، به همة طاعات و احکام الهی است.» [محمدی ری شهری، 1384، ج 6، : 2549]
5-2-2- نقد دوم: از امام باقر (ع) نقل شده است که فرمود: «ایمان آن است که در دل مستقر شود و بنده را به سوی خدای عزوجل کشاند و اطاعت خدا و گردن نهادن به فرمانش مصدق آن باشد؛ ولی اسلام گفتار و کردار ظاهری است که تمام فرقهها و جماعات مردم، آن را دارند و به وسیلة آن جانها محفوظ ماند و میراث پرداخت شود و زناشویی روا گردد و بر نماز و زکات و روزه و حج اتفاق و اجتماع کنند و بدان سبب از کفر خارج گشته، به ایمان منسوب گردند و اسلام شریک ایمان نیست؛ ولی ایمان با اسلام شریک گردد و در گفتار (شهادتین) و کردار (عمل به مقررات دین) هر دو گرد آیند (یعنی چنین کسی هم مؤمن است و هم مسلمان)، چنان که کعبه در مسجد الحرام است؛ ولی مسجد الحرام در کعبه نیست، همچنین ایمان شریک اسلام است؛ ولی اسلام شریک ایمان نیست.» [کلینی، 1364، ج 3، : 42] بنابراین درست است که اسلام و ایمان، هر دو اسم مدحند؛ ولی از جهت تعریف، آثار و فواید و مراتب و درجات با یکدیگر، تفاوتی بارز دارند و لذا همان طور که نمیتوان کفر و فسق را به عنوان دو اسم ذمّ به یک معنا گرفت، اسلام و ایمان را نیز نمیتوان به عنوان دو اسم مدح و به یک معنای واحد تصور نمود.
5-2-3- نقد سوم: اسلام دارای مرتبه و درجهای از مدح است که هر گاه وارد ایمان شویم، میزان و مرتبة مدح، فراتر رفته و شخص، واجد مدح و ستایش رفیعتری میگردد و حتی خود ایمان نیز دارای مراتب و درجاتی است که با هر درجهای شخص، از ستایش بالاتری برخوردار میگردد و نیز اگر به حدیث پیامبر (ص) و امام باقر (ع)، توجه نماییم خواهیم دید که اسلام، در معنای شرعی مفهومی عام است و مؤمن مفهومی خاص، با این توضیح که در حدیث پیامبر (ص) برای تعریف ایمان، قید عمل به اقرار اضافه گردیده؛ در حالی که در تعریف اسلام، مطلق اقرار بیان شده است و این نشانة آن است که دایرة شمول اسلام گستردهتر از دایرة شمول ایمان است و در حدیث امام باقر (ع) نیز به صراحت بیان شده است که این دو (اسلام و ایمان)، رابطة عموم و خصوص مطلق با یکدیگر دارند؛ زیرا فرموده: «... اسلام شریک ایمان نیست؛ ولی ایمان با اسلام شریک گردد... چنان که کعبه در مسجد الحرام است؛ ولی مسجد الحرام در کعبه نیست...» یعنی هر مؤمنی مسلمان است؛ ولی هر مسلمانی ضرورتاً مؤمن نیست. با این تعریف پیامبر (ص) و امام باقر (ع) از اسلام و ایمان و تعاریف مشابهی که در کتب حدیث فراوان به چشم میخورد، میتوان این گونه استنباط نمود که آن بزرگواران، با صراحت کامل میان اسلام و ایمان، تفاوت قائل شده و آنها را متمایز از یکدیگر میدانند و جالبتر آنکه در حدیث دیگری از امام باقر (ع) این چنین نقل شده است: «از ابی جعفر محمد بن علی (علیه السلام) روایت شده که فرمود: ایمان شریک اسلام است در حالی که اسلام شریک ایمان نمیباشد، سپس وسط دست خویش دایرهای رسم نموده و فرمود: این دایرة ایمان است و بعد به دور آن دایرة دیگری کشیده و فرمود: این دایرة اسلام است. آنها را بر چنین شکلی کشید و اسلام را به دایرة خارجی و ایمان را به دایرة داخلی مثال زد.»[11] [مغربی، ج 1، : 12]. این حدیث به وضوح نشان دهندة آن است که امام باقر (ع)، با رسم صورت منطقی عموم و خصوص مطلق در دو دایره بزرگتر و کوچکتر، دایرة کوچکتر را درون دایرة بزرگتر قرار داده است و آن را ایمان نامیده و دایرة بزرگتر و خارجی را اسلام نامگذاری نموده است؛ پس ثابت میگردد که این دو، کاملاً از یکدیگر تمایز دارند.
5-2-4- نقد چهارم: به زعم نگارندگان، اولاً با توجه به نصّ صریح مصحف کریم، نظیر آیة [14/حجرات]، که از دو واژة آمنّا و اسلمنا استفاده نموده است و میدانیم که هر کدام از این دو واژه، بار معنایی خاص خود را داشته و قطعاً هدف باریتعالی در بهکار گیری کلماتی این چنینی در قرآن، سخن سرایی نبوده؛ بلکه معنای ویژة هر یک، مد نظر خداوند بوده است، چنانچه واژههایی مانند «غیث» و مطر هر دو معنای باران را دارند، در حالی که از لحاظ بار معنایی، غیث به بارانی گفته میشود، که هنگام نیاز ببارد و نصرتی است که در شدت حاجت آمده و ضرر را از بین ببرد. [قرشی، 1378، ج 5، : 137]؛ ولی مطر به معنی باران معمولی میباشد. [همان، ج 6، : 261]
ثانیاً نظر به احادیث معصومین (ع) که نمونهای از آن در دلیل سوم ذکر گردید، این دو مقوله متفاوتند.
5-2-5- نقد پنجم: از آنجایی که آثار هر یک از این دو مقوله (اسلام و ایمان)، متفاوت میباشند، طبیعتاً این دو واژه نیز مشابه نخواهند بود؛ زیرا اسلام فقط آثار دنیوی دارد نظیر حفظ و حرمت خون، حلیت ازدواج، حق ارث بری، طهارت فرد بعد از اسلام و ...؛ ولی ایمان علاوه بر دارا بودن آثار دنیوی، آثار اخروی نیز دارد و مؤمن قطعاً جزو رستگاران و بهشتیان خواهد بود؛ در حالی که بر اساس حدیث امام باقر (ع) به ابوبصیر، مسلمان کسی است که خدای را با گناهانی که وعدة عذاب بر آنها داده، ملاقات کرده و از آن گناهان، توبه نکرده است؛ ولی مؤمن توبه نموده و پاک و طاهر خدا را ملاقات نماید. [زاهدی، 1381، ص: 539- 540]؛ بنابراین مسلمان بر عکس مؤمن، معلوم نیست که حتماً جزو رستگاران و بهشتیان باشد.
علاوه بر آن بر اساس اعتراف اکثریت متکلمین شیعی و سنی، این دو مقوله متفاوتند و بر آنند که میان اسلام و ایمان، رابطة عموم و خصوص مطلق وجود دارد، همانند [شیخ صدوق و مفید، 1373، : 276، مفید، 1371، : 540، شریف مرتضی، : 536، خواجه نصیر و علامه حلی، 1405، : 466، همو، 1413، : 342، اشعری، 1397، : 20، باقلانی، 1987، : 392، غزالی، ج 1، : 205 و رازی، 1420، ج 30، : 45 و ...] این دو مقوله، متفاوت بوده و دایرة شمول اسلام، فراگیرتر از ایمان میباشد و میان این دو، نسبت منطقی عموم و خصوص مطلق جاری است.
5-2-6- نقد ششم: از سوی دیگر قاضی، فاسق را، نه مؤمن دانسته، نه کافر و آنچه که مقابل کافر قرار گرفته است، مؤمن است نه مسلمان. به بیان دیگر، آنچه میان دو سوی نفی و اثبات و کفر و ایمان، قرار داده است، فاسق است و در این دو سو، اشارهای به اسلام نداشته است و این میتواند نشان از این باشد که برخلاف اعتقاد قاضی مبنی بر تشابه دو مقولة اسلام و ایمان، خود او در نگارش اعتقاداتش به نوعی معترف است که اسلام و ایمان متفاوتند.
نتیجه
از مجموعة آرای و دیدگاههای قاضی عبدالجبار همدانی، میتوان این گونه نتیجهگیری کرد که ایشان، برای تبیین مفهوم ایمان از مبانی سهگانهای استفاده نموده و بر این باور است که ایمان، از اسماء مدح بوده و جزو اسماء شرعی محسوب میگردد و مؤمن، مستحق پاداش میباشد؛ لذا بر اساس این مبانی، معتقد است ایمان، انجام طاعات و واجبات و نوافل و دوری از زشتیها و محرمات است و چنانچه فردی ملتزم به یکی از ارکان و بخشهای نامبرده نباشد، از دایرة ایمان خارج میگردد؛ زیرا او همانند مشایخ بزرگ معتزلی متقدم نظیر واصل، ابوالهذیل، هشام، جبایی و ...، بر آن است که عمل جزو لایتجزای ایمان به شمار میرود با این تفاوت که همانند واصل و ابوالهذیل و بر خلاف ابو علی و ابو هاشم جبایی، معتقد است نوافل نیز جزو تعریف ایمان میباشد. قاضی عمل را بر سه بخش «انجام طاعات و واجبات»، «انجام نوافل» و «دوری از زشتیها و محرمات» تقسیم نموده و هر بخشی را با ذکر دلایلی، مستدل مینماید. او اسلام را نیز همانند ایمان بر اساس مبانی سهگانه تعریف مینماید و معتقد است هیچ وجه تفاوتی میان این دو واژه نیست و اسلام و ایمان دو مقوله و واژة متشابه هستند.
شایان ذکر است با اینکه قاضی عبدالجبار، معتزلی است و معتزلی مسلک، عمدتاً با رویکردی عقل گرایانه به مسائل مینگرد؛ ولی به نظر نگارندگان، در باب ماهیت ایمان و ارکان آن و نیز تشابه آن با اسلام، روش قاضی، نقلی است و کمتر استدلال عقلی نموده است.
1- پس هر که از مومنان در آن شهرها بود بیرون برویم ولی در آنجا جز یک خانه از فرمانبران خدا بیشتر نیافتیم.
2- (امید است که اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش بجای شما همسرانی بهتر برای او قرار دهد، همسرانی مسلمان، مومن، متواضع...)
3- (آنها بر تو منت مینهند که اسلام آوردهاند؛ بگو: «اسلام آوردن خود را بر من منت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منت مینهد که شما را به سوی ایمان هدایت کرده است،...)
4- (در حالی که دین خود را برای او خالص کنند و از شرک به توحید باز گردند و نماز را بر پا دارند و زکات را بپردازند و این است آیین مستقیم و پایدار)
1- «عن ابی جعفر محمد بن علی (علیه السلام) اِنّه قال: الایمانُ یشرک الاسلامَ و الاسلامُ لا یشِرکُ الایمانَ، ثُمَّ اَدارَ وسطَ راحَتِهِ دائرَهٌ و قال: هذا دائرهُ الایمانِ، ثمَّ ادار حولها دائرهٌ اخری و قال: هذا دائرهُ الاسلام، ادار هما عَلی مثل هذهِ الصّوره فَمَثَّلَ الاسلامَ بالدائرهِ الخارجهِ و الایمانَ بالدائرهِ الداخلهِ»