نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه معارف، دانشکده اقتصاد و مدیریت، دانشگاه علوم و فنون دریایی، خرمشهر، ایران
2 دانشیار، گروه ادیان، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی ره، قم، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
This study examines Pope John Paul II's approach to the concept of the "fundamental option" in relation to human perfection within Catholic theology. The fundamental option theory posits that an individual's general inclination towards good signifies their soul's perfection and status before God, asserting that specific sins do not alter this fundamental orientation. While Pope John Paul II acknowledges the fundamental option, he rejects some of its implications. This study employs a descriptive-analytical method, drawing upon authoritative texts of the Catholic faith and the Pope's own statements to analyze his perspective. The results of the research reveal that Pope John Paul II's acceptance of the fundamental option is rooted in the importance of following Christ, adhering to fundamental principles, and the role of reason and free will in achieving perfection. However, he raises significant objections, including concerns about disregarding free will, diminishing ethical responsibility, ethical relativism, alienation, and inconsistencies with core Catholic teachings. Ultimately, the study argues that the Pope's approach faces challenges, such as overlooking the cumulative effects of sins, the uncertainty of conscience, and the incompatibility of predetermination with ethical responsibility and free will, suggesting a lack of full reconciliation between his principles and the theory of the fundamental option.
کلیدواژهها [English]
پس از شورای واتیکانی دوم، نظریه ای تحت عنوان گزینۀ اساسی (بنیادی) مطرح شد. بر اساس این نظریه، کنش های اخلاقی خاص از جهتگیری کلی – بنیادی - زندگی جدا هستند؛ از این رو، این نظریه معتقد است گناهان خاص بر مقام روح یا مقصد روح فرد پس از مرگ تأثیری ندارند. در این دیدگاه، تنها چیزی که برای رستگاری اهمیت دارد این است که اساساً شخص برای خداوند یا علیه خدا زندگی میکند. به تعبیر دیگر، در این نظریه رویکرد کلی به سوی خیر نشاندهندۀ کمال و موقعیت روح انسان در نزد خداست و گناهان نمی توانند در گزینۀ اساسی و کمال انسان تغییر ایجاد کنند. پاپ ژان پل دوم با رهیافتی متفاوت بر اساس مبانی خویش گزینۀ اساسی را می پذیرد؛ اما با پاسخ به مدعا و استدلال قائلین به نظریۀ گزینۀ اساسی لوازم آن گزینه را نمی پذیرد.
از آنجا که کلیسا خود را بنیاد و ستون حقیقت (اول تیموتائوس، 3: 15) و بدن مقدس مسیح دانسته و متعهد به دفاع از آن در برابر نظریه های الهیاتی دیگر است، رسیدگی به این نظریه و رد یا پذیرش آن توسط پاپ که بیانکنندۀ جدیدترین مواضع کلیسای کاتولیک، یعنی پرطرفدارترین مذهب مسیحیت است، ضرورت آن را آشکار میکند. موضوع گزینۀ اساسی توسط کارل رهنر در کتاب پژوهشهای الهیات[1] مطرح شد و پاپ ژان پل دوم در بیان رسولی خویش (Cf. John Paul II, 1993) مطالبی را در رابطه با گزینۀ اساسی از منظر خویش بیان میکند. پژوهش خاصی با عنوان موضوع مقالۀ حاضر یافت نشد. نوآوری این مقاله از این نظر است که رهیافت پاپ در گزینۀ اساسی نسبت به کمال را نقد و بررسی میکند. برای رسیدن به این هدف لازم است به این پرسش اصلی پاسخ داده شود: «رهیافت پاپ نسبت به نقش گزینۀ اساسی در کمال انسان چیست؟» گفتنی است، برای پاسخ به این پرسش ابتدا لازم است به پرسش فرعی این مقاله، «گزینۀ اساسی چیست؟»، پاسخ داده شود.
در این مقاله، ابتدا مفهومشناسی کمال، گناه و انتخاب آزاد بررسی می شود. سپس، به پرسش فرعی، یعنی چیستیشناسی نظریۀ گزینه اساسی، پاسخ داده میشود که در طی آن، گونه شناسی این نظریه و استدلال بر نظریۀ یادشده بیان می شود. نقدهای پاپ به گزینۀ اساسی بیان میشوند، آنگاه با بیان مبانی پاپ در این رابطه، رهیافت پاپ ژان پل دوم نسبت به گزینۀ اساسی تبیین میشود و سه چالش نقش اختیار و آگاهی و گناه در گزینۀ اساسی و تردید بقای در حالت فیض از نظر پاپ بررسی میشوند. پس از آن، این رویکرد نقد و بررسی میشود و در پایان، جمعبندی ارائه خواهد شد.
کمال از نظر لغوی معادل واژۀ پرفکت[2] لاتینی است که به معنای کمال یا تمام یا به طور کامل ساختن است (New Catholic Encyclopedia, 2003, 11, p. 117). این واژه برای بیان کردن حالت اتمام یا کامل کردن است و در مواقعی استفاده می شود که کاری تکمیل یا به حد کمال رسانده شود (Catholic Encyclopedia, 2003, 11, p. 117). آکویناس در کتاب جامع الهیات خود، پرفکت را به معنای: «به طور کامل ساختن چیزی» می داند (Aqiunas, 1963, v. 2, p. 49). تعبیرهایی مختلف از کمال نهایی از نظر کاتولیک مطرح شدهاند. تعبیرهایی مانند تشبّه یا اقتدا به مسیح[3]، اتحاد با خدا[4]، رؤیت سعیده[5]، تقدیس[6] و سعادت[7] که بیانگر کمال نهایی انسان هستند.
2- 2- گناه
گناه از نظر مذهب کاتولیک یک عمل شیطانی ـ انسانی است که با هنجار یا معیار انسان که از نظر فلسفی سرشت عقلانی انسان و از نظر الهیاتی قانون ازلی خداوند است مطابقت ندارد (New Catholic Encyclopedia, 2003, v. 13, p. 149). همانطور که آکویناس گناه را به «گفتار، کردار یا آرزوی خلاف قانون ابدی» تعریف کرده است (Aqiunas, 1963, I-II, v. 6, 71). گناه در واقع جرمی بر ضد عقل، حقیقت و وجدان صادق است (راتزینگر، 1393، ص. 508) گناه یک فعل شر یا بد یا فقدان خوبی یا کمالی است که انسان باید داشته باشد (New Catholic Encyclopedia, 2003, 13, p. 149).
2- 3- انتخاب آزاد
انتخاب آزاد[8] یا تصمیم آزاد[9] توانایی انسان در فعالیت داوطلبانۀ انتخاب یا عمل انتخاب یک کار خاصی است که به او ارائه می شود (New Catholic Encyclopedia, 2003, v. 5, p. 928). به تعبیر دیگر، آزادی به معنای قدرت انجام کار یا ترک این عمل یا آن عمل آگاهانه است (راتزینگر، 1393، ص. 485). سرمنشأ این قدرت عقل و ارادۀ انسان است (راتزینگر، 1393، ص. 485). از آنجا که خداوند انسان را موجودی عاقل آفرید (راتزینگر، 1393، ص. 485)، این کرامت را به او داد که اعمال خویش را با اختیار خود اجرا و ضبط و مهار کند: «خدا آدمی را به دست اختیار خویش سپرده به گونه ای که میتواند با میل و رضای خویش خالق را جستجو کند و آزادانه به کمال مطلوب و کامل خود، با سر سپردن به او دست یابد» (راتزینگر، 1393، ص. 485به نقل از سیراخ، 15: 14). در مفهومشناسی آزادی از نظر کاتولیک به این نکته باید اشاره کرد که منظور از آزادی دو مطلب است: نخست اینکه آزادی در عمل یا همان آزادی انتخاب است و دوم اینکه منظور از آزادی معنای ایجابی آن یعنی استفاده از قدرت انتخاب در مسیر کمال است (رک. راتزینگر، 1393، ص. 485)
واژۀ گزینه اساسی (بنیادین)[10] در دهۀ 1960 رایج شد. منظور از این اصطلاح انتخاب اساسی و اصلی در زندگی انسان است که بر اساس آن جهت گیری اصلی و اساسی شخص در زندگی اخلاقی به شکل یک فرایند پیوسته با جهت گیری اخلاقی معین خواهد بود (New Catholic Encyclopedia, 2003, v. 6, p. 26). بر اساس این دیدگاه، جهت گیری اصلی و کلی زندگی اخلاقی شخص منتسب به انتخاب اصلی و بنیادی است.
ریشۀ مفهوم گزینۀ اساسی در کتاب مقدس را می توان در عهد قدیم یافت که در آن سخن از مکتوب شدن قانون و شریعت الهی بر ذهن و دله ای بنی آدم مطرح شده است (ارمیا، 33: 31). در عهد جدید نیز این مضمون مطرح است: «احکام خود را در فکر ایشان خواهم نهاد و در دل ایشان خواهم نوشت» (عبرانیان، 8: 10). همچنین، در جای دیگری بر حک شدن این امر بر قلب انسانها اشاره شده است: «نه بر روی لوح های سنگی بلکه بر روی لوحهای قلب انسان نوشته شده است» (دوم قرنتیان، 3: 3). مدلول آیات بیانشده این است که در قلب و ذهن انسان به شکل خدادادی شریعت و عهد الهی حک شده است و قلب و عقل انسان توانایی درک و فهم آن را داراست. از سوی دیگر، پولس بر محوریت مفاهیمی از جمله زندگی در مسیح پافشاری میکند: «بنابراین همانطور که برای دریافت نجات به مسیح ایمان آوردید، با پیوندی ناگسستنی با او زندگی کنید» (کولسیان، 2: 6). «من با مسیح مصلوب شده ام و دیگر زندگی نمی کنم اما مسیح در من زندگی می کند» (غلاطیان، 2: 20). بنابراین، دیده می شود در کتاب مقدس سخن از یک گزینۀ اساسی و انتخاب اصلی به میان آمده است.
مدعا در این نظریه آن است که پیوند رابطۀ روح مسیحی با خدا به وسیلۀ یک عمل عادی ناشی از انتخاب آزاد تشکیل نمی شود. برای مثال، کسی که با خدا دوست است نه صرفاً با یک عمل خاص، بلکه در تمام وجودش نسبت به خداوند متمایل است و این جهت گیری جامع، یک گزینۀ اساسی است که به نوعی متفاوت و عمیقتر از هر انتخاب معمولی است (Grisez, 1983, chp. 16, Q. b).
استدلال بر گزینۀ اساسی به این شکل صورتبندی می شود: «ما نمی توانیم با اطمینان بدانیم در حالت فیض هستیم. از آنجا که ما نمی توانیم آن را بدانیم، همچنین نمی توانیم با اطمنیان بدانیم آیا در حالت فیض نیستیم. بنابراین، باید یک گزینۀ اساسی در خارج از آگاهی وجود داشته باشد» (Cf. Rahner, 1967v, v. 3, p. 108). در تبیین این استدلال باید گفت یقین به بودن در حالت فیض توسط اعمال ما قابل حصول نیست، یعنی به وسیلۀ اعمال خویش نمی توان به قرار گرفتن در این حالت یقین پیدا کرد. از سوی دیگر، بر اساس کتاب مقدس، ایمان به مسیح باعث نجات همه (کولسیان، 2: 6) و فیض می شود (رک. رومیان، 3: 22). پس از آنجا که با اعمال نمی شود اطمینان به حالت فیض کرد، ما در حالت فیض هستیم و از آنجا که قائل به آزادی انسان هستیم، به دست می آید که حتماً انتخابی پیش از آگاهی و اعمال وجود داشته است تا بودن در حالت فیض ما توجیه پذیر باشد؛ از این رو، یک گزینۀ اساسی فراتر از اعمال ما باید وجود داشته باشد که سعادت و میل به سوی خیر و کمال به آن مستند شود.
همانطور که سرشت بشر از نظر آگوستین متزلزل، ضعیف و سردرگم است و عقل او ضعیف و تاریک شده است (آلیستر، 1392، 2، ص. 681)، در این نظریه نیز سخن در این است که وجود انسان به دلیل گناه تغییر کرده است. کارهای او که از انتخاب و ارادۀ او سرچشمه می گیرند توسط گناه تاریک شدهاند؛ از این رو، هیچ چیز قطعی در رابطه با ارزش انسان و اعمال او را نمی توان به وسیلۀ کارهای بیرونی او مشخص کرد: «هیچ چیز قطعی در مورد ارزش انسان و اعمال او با صحت اعمال بیرونی او مشخص نمی شود» (Cf. Rahner, 1966, 3, p. 107). گزینۀ اساسی قائل است که همانطور که در کتاب مقدس گفته شده است: «...من مثل انسانها قضاوت نمی کنم، انسان به ظاهر قضاوت می کند من به دل» (اول سموئیل، 16: 7)، کمال اخلاقی و سعادت انسان محدود به اعمال نیست، بلکه فراتر از اعمال جزئی انسان است.
1- 3- گونه های فرض انتخاب اساسی
می توان نظریۀ گزینۀ اساسی را به دو شکل صورت بندی کرد:
1- گزینۀ اساسی از مقولۀ تعهد باشد. بسیاری از مردم تعهداتی محوری دارند که زندگی آنها را سازماندهی میکنند. از این واقعیت، طرفداران به این نتیجه می رسند که هر کس باید بنیادی ترین تعهد را، برای خدا یا علیه خدا انجام دهد. کارکرد این تعهد اساسی ایجاد یک نیروی محرکه یا حرکت غالب است؛ به طوری که اعمال گاه و بیگاه ناسازگار با آن معمولاً نمی توانند به طور اساسی آن را تغییر دهند یا معکوس کنند (Grisez, 1983, chp. 16, Q. b).
2- شکل دوم به این صورت است که گزینۀ اساسی چیزی فراتر از یک تعهد اساسی است؛ به این معنا که گزینۀ اساسی معلول انتخاب آزاد نیست، بلکه معلول آزادی اساسی است. در این شکل، بُعد وجودی انتخاب آزاد را نادیده می گیرند و رسیدن به کمال و تعالی را به زمینۀ اساسی - گزینۀ اساسی - نسبت می دهند (Grisez, 1983, chp. 16, Q. b)؛ به این معنا که با وجود قبول ارتباط میان انتخاب آزاد و تعیین سرنوشت، فرض آنها بر این است که این دو یکسان نیستند؛ به این معنا که تصور بر این است که می توان آزادانه راهی را انتخاب کرد که با گزینۀ اساسی خودسازگار نیست بدون اینکه آن گزینه را تغییر دهد (Grisez, 1983, chp. 16, Q. b).
اکنون باید دید پاپ از میان دو معنای گزینۀ اساسی کدام را انتخاب میکند؟
پاپ در بیان گزینۀ اساسی به فرمایش حضرت عیسی، «دنبال من بیا»، استناد می کند. پیروی از حضرت عیسی با توجه به دو مطلب اختیاری بودن و شرط لازم بودن برای کمال، حکایت از آن دارد که انتخاب اساسی از سنخ تعهد است: «انسان یک تعهد کامل و آزادانه به خدا می کند و تسلیم کامل عقل و اراده را به خدا همان گونه که او آشکار می سازد ارائه میکند» (John Paul II, 1993, n. 66)؛ زیرا در تعهد هم اختیار و هم التزام شرط است، برخلاف قالب دوم که اختیار در آن اثر کمتری دارد؛ بنابراین، میتوان چنین برداشت کرد که پاپ گزینۀ اساسی را از سنخ تعهد می داند؛ تعهد به «پس به دنبال من بیا».
اما شکل دوم گزینۀ اساسی چیزی فراتر از یک تعهد اساسی است و در واقع، گزینۀ اساسی عامل خودتعیینی برای رسیدن به کمال خواهد بود. به نظر می رسد پاپ در رهیافت خویش شکل دوم را نمی پذیرد. او خاطر نشان می کند برخی از الهیدانان اخلاق، «بازنگری ریشه ای تر از رابطۀ بین شخص و اعمال را پیشنهاد کرده اند. آنها از «آزادی اساسی» عمیق تر و متفاوت از آزادی انتخاب صحبت می کنند که برای درک و ارزیابی درست اعمال باید مورد توجه قرار گیرد» (John Paul II, 1993, n. 65). در واقع، این افراد محل تعیین سرنوشت خود را از انتخاب های آزاد به یک گزینۀ اساسی تغییر می دهند که به موجب آن فرد به طور کلی خود موقعیت روح و کمال خویش را تعیین می کند (Cf. John Paul II, 1993, n. 65)؛ بنابراین، «ارزیابی درست اخلاقی از فرد» بهجای انتخاب های عمدی برای انجام اقدامات خاص، برای مثال، سقط جنین یا انجام یک کار خوب مبتنی بر گزینۀ اساسی او است (John Paul II, 1993, n. 65).
پاپ بر شکل دوم از گزینۀ اساسی اشکالاتی را وارد می کند:
1- گزینۀ اساسی قائل به عدم تأثیر گناه در کمال و رابطۀ بین فرد با خدا است.
کارل رهنر در این نظریه معتقد به عدم تأثیر گناه بر رابطۀ انسان با خدا است. از نظر پاپ، گناه نافرمانی از خدا و قانون او و هنجار اخلاقی ای است که خداوند در وجود انسان حک کرده است. گناه باعث گسست از خدا و طرد او می شود (John Paul II, 1984, n. 14). گناه در واقع نافرمانی از خالق است و به نوعی خودکشی است؛ زیرا انسان به وسیلۀ گناه از تسلیم شدن در برابر خداوند پرهیز میکند که باعث به هم خوردن تعادل درونی او و حتی باعث به هم خوردن روابط انسان با جهان و دیگران می شود (John Paul II, 1984, n. 15). در واقع، نخستین و مهمترین عواقب گناه بر خود گناهکار است؛ یعنی رابطۀ او با خدا از طریق تضعیف ذهن و ارادۀ شخص گناهکار خراب می شود (John Paul II, 1984, n. 16)؛ بنابراین، نخستین اشکال پاپ بر این نظریه در تأثیر گناه بر انسان و رابطۀ انسان با خدا مطرح است.
2- نادیده گرفتن اختیار و جدایی کمال از اعمال
نظریۀ گزینۀ اساسی به معنای دوم موقعیت انسان در پیشگاه خداوند - کمال و سعادت - را در سطحی پیش از عمل و حتی پیش از آگاهی می داند؛ به این معنا که قائل به آزادی اساسی است نه صرفاً انتخاب آزاد. به دیگر سخن، انسان یک گزینۀ بنیادی و انتخاب اساسی و رویکرد اصلی را در اخلاق نسبت به خداوند متعال برمی گزیند. پاپ این سخن را نمی پذیرد و معتقد است درست است که در ریشه های کتاب مقدسی سخن از آزادی اساسی به میان آمده است که آزادی را در سطحی خاص در پیشگاه خدا درگیر می کند (John Paul II, 1984, n. 65)، اما نمی پذیرد که این آزادی اساسی فراآگاهی باشد، بلکه آن را تحت اشراف آگاهی و اختیار انسان و عقل را در پذیرش این گزینه سهیم می داند (John Paul II, 1984, n. 66). اشکال پاپ بر این نظریه نادیده گرفتن آگاهی و اختیار و جدایی کمال از اعمال است. پاپ عقل را عاملی برای تأثیر اختیار انسان بر گزینۀ اساسی و کمال می داند که در ادامه آن را بررسی خواهیم کرد.
3- مسئولیت اخلاقی
قائل بودن به آزادی اساسی و انتخاب پیشاآگاهی و پیش از عمل لازمه ای دارد و آن اینکه رفتارهای گاه و بیگاه غیرمتناسب با این انتخاب علاوه بر اینکه در سعادت انسان تأثیر ندارند، باعث می شوند هر فردی بار مسئولیت اقدامات اخلاقی خویش را به عهده نگیرد. همچنین، باعث کاهش تعهدات اخلاقی انسان می شوند.
4- نسبیگرایی در اخلاق
پاپ معتقد است «شأن انسانی انسان ایجاب می کند از طریق انتخاب آگاهانه و آزادانه، با انگیزۀ شخصی از درون و نه از طریق انگیزه های کور درونی یا صرفاً فشار بیرونی، عمل کند.» (Paull VI, 1965, s. 17).
در صورتی که اگر سعادت انسان بر اساس گزینۀ اساسی و انتخاب فراآگاهی و پیش از عمل باشد، رابطۀ میان فعل اخلاقی و سعادت که معیار اخلاقی است از بین میرود یا دستکم دچار تضعیف معیارهای اخلاقی میشود؛ در نتیجه، سعادت فاقد مبنای خاصی نسبت به اعمال خواهد شد و این امر نسبی گرایی در اخلاق را منجر خواهد شد.
5- ازخودبیگانگی و مخالفت با کرامت انسان
از نظر پاپ، آزادی انسان و قانون خدا به معنای اطاعت آزادانۀ انسان از خدا و خیرخواهی کاملاً بلاعوض خداوند نسبت به انسان است؛ از این رو، اطاعت از خدا به صورت فراآگاهی چیزی جز نوعی ازخودبیگانگی نخواهد بود که مخالف با حکمت الاهی و کرامت انسان است (John Paul II, 1993, n. 41).
6- ناهماهنگی با آموزه های بنیادین
گزینۀ اساسی می تواند باعث نادیده گرفته شدن آموزههای بنیادین شود و نوعی آزادی فردی را به بار آورد که با اصول دینی در تضاد باشد. اگر سعادت انسان منوط به افعال اختیاری متأثر از آموزه های بنیادین نباشد، در این صورت، ممکن است افراد اعمالی را انجام دهند که با آموزه های بنیادین همسو نباشند؛ اما در عین حال به کمال و سعادت برسند.
7- کمال انسان
پاپ باور داشت کمال انسانی فقط در پایبندی به تعهدات بنیادی محقق میشود. او نقد میکند که شکل دوم ممکن است افراد را از جستوجوی کمال و تعالی دور کند. در واقع، از طریق اعمال است که انسان به عنوان انسان به کمال میرسد؛ انسان به عنوان کسی که فراخوانده شده است تا به میل خود خالق خود را بجوید و آزادانه با تمسک به او به کمال کامل دست یابد (Cf. Paul VI, 1965, s. 17)؛ در حالی که گزینۀ اساسی نوع دوم انسان را تشویق میکند تا انتخابهایی کند که با ارزشهای بنیادیاش همخوانی ندارد.
پاپ گزینۀ اساسی شکل دوم را رد میکند. حال، رهیافت ایشان نسبت به گزینۀ اساسی را بررسی میکنیم.
پاپ ژان پل دوم معتقد است در اخلاق یک انتخاب اصلی و اساسی وجود دارد و سایر کنش های اخلاقی انسان در پرتو آن انتخاب اساسی هستند (John Paul II, 1993, n. 65). ایشان معتقد است اهمیت ویژۀ یک انتخاب اساسی که زندگی اخلاقی را واجد شرایط و ارادۀ انسان را در سطح خاص با خداوند درگیر میکند، در کتاب مقدس ریشه دارد (John Paul II, 1993, n. 65).
مبانی پاپ در انتخاب گزینۀ اساسی به عنوان تعهد عبارتاند از:
به نظر می رسد مبنای نظر پاپ در این زمینه مستند به فرمایش حضرت عیسی (ع) است که به مرد جوان میفرماید: «اگر میخواهی کامل باشی... پس بیا از من پیروی کن» (متی، 19: 21). دو مطلب از این سخن به دست می آید؛ نخست اینکه عیسی سخن از کمال را مطرح میکند؛ یعنی اگر بناست در زندگی اخلاقی خویش کامل بشوی باید دنبال ایشان بروی. نسخه ای که عیسی (ع) در اینجا برای جوان ثروتمند می پیچد از سنخ بیان عمل به احکام شریعت نیست؛ زیرا پیشتر حضرت به ایشان توصیه کرده بود که احکام را نگاه دارد و جوان پاسخ داده بود که انجام داده است (متی، 19: 17). در واقع، از نظر پاپ اخلاق عهد جدید در چارچوب پاسخ به این دعوت و پیروی از آن تعریف شده است (John Paul II, 1993, n. 66). وقتی عیسی به مرد جوان می گوید: «پس بیا از من پیروی کن» (متی، 19: 21)، منظور این است که هر که می خواهد کامل بشود باید با یک تصمیم و انتخاب خاص به این فراخوان پاسخ دهد. همچنین، ماهیت خاص تصمیم به پیروی از عیسی در سخنان ایشان بیان شده است.: «هر کس جان خود را نجات دهد آن را از دست خواهد داد و هر که جان خود را به خاطر من و انجیل از دست بدهد آن را نجات خواهد داد» (مرقس، 8: 35)؛ بنابراین، دعوت عیسی به «بیا، دنبال من» میتواند به عنوان گزینۀ اساسی در زندگی اخلاقی توصیف شود (John Paul II, 1993, n. 66).
پاپ ژان پل دوم باور دارد هر انسان باید با انتخابهای خود زندگیاش را شکل دهد و این انتخابها باید بر اساس آگاهی، آزادی و تعهد به خداوند باشند. او تأکید دارد مسئولیت اخلاقی فقط به رعایت احکام شریعت محدود نمیشود، بلکه نیازمند یک انتخاب عمیق و بنیادین است که زندگی اخلاقی فرد را واجد معنا کند.
پاپ بر اهمیت آگاهی و اختیار انسان در پذیرش مسئولیت اخلاقی تأکید دارد. او این مفهوم را با استناد به شورای دوم واتیکانی توضیح میدهد: «شأن انسانی ایجاب میکند که انسان از طریق انتخاب آگاهانه و آزادانه، با انگیزۀ شخصی از درون و نه از طریق انگیزههای کور درونی یا صرفاً فشار بیرونی، عمل کند» (Second Vatican, 1965, n. 17)؛ این بدان معناست که انسان باید با شناخت کامل از پیامدهای اعمال خود تصمیم بگیرد و این تصمیمها باید بر اساس یک تعهد اساسی نسبت به خداوند باشند. چنین انتخابهایی نه فقط زندگی فردی انسان، بلکه رابطۀ او با خداوند را نیز شکل میدهند.
پاپ ژان پل دوم معتقد است مسئولیت اخلاقی انسان مستلزم اتخاذ یک گزینۀ اساسی است که زندگی اخلاقی او را جهتدهی کند. او این مفهوم را با استناد به کتاب مقدس توضیح میدهد. وقتی عیسی مسیح به مرد جوان ثروتمند گفت: «اگر میخواهی کامل باشی... پس بیا از من پیروی کن» (متی، 19: 21)، نشان داد کمال اخلاقی فقط از طریق یک تصمیم آگاهانه برای پیروی از مسیح ممکن است. این تصمیم فراتر از رعایت صرف احکام شریعت است؛ زیرا مرد جوان پیشتر اعلام کرده بود احکام شریعت را رعایت کرده است (متی، 19: 17)؛ بنابراین، از نظر پاپ، دعوت عیسی به «پیروی از من» نشاندهندۀ ضرورت اتخاذ یک گزینۀ اساسی برای رسیدن به کمال است.
پاپ اعتقاد دارد کمال انسانی فقط از طریق پیروی از عیسی مسیح و رعایت تعهدات اخلاقی امکانپذیر است: «اگر میخواهی کامل باشی، پس بیا از من پیروی کن» (متی، 19: 21). این دعوت نشاندهندۀ این است که برای رسیدن به کمال، فرد باید تصمیم بگیرد که از عیسی پیروی کند و این انتخاب نیازمند یک تصمیم آگاهانه و خاص است. پاپ معتقد است برای رسیدن به کمال، انسان باید به تعهدات بنیادین خود پایبند باشد (John Paul II, 1993, n. 65). این تعهدات شامل عمل به احکام الهی و تلاش برای نزدیک شدن به خداوند هستند. پاپ تأکید دارد فقط با پایبندی به این تعهدات، انسان میتواند کمال خود را تحقق بخشد. او همچنین اشاره میکند که «دستیابی به چنین کمالی به معنای ساختن شخص آن کمال است» (John Paul II, 1993, n. 65).
حال که موضع پاپ در این رابطه مشخص شد، لازم است تا به اشکالات گزینۀ اساسی نوع دوم پاسخ دهد.
نظریۀ گزینه اساسی به معنای دوم دارای یک ادعا و دستکم یک لازمه است. ادعا بر این است که «در حالت فیض بودن ما» مورد تردید است، پس یک گزینۀ اساسی فراتر از عمل آگاهانۀ ما باید وجود داشته باشد. لازمۀ این ادعا این است که گناهان قادر به تغییر گزینۀ اساسی انسان نیستند.
پاپ در رهیافت خود نسبت به گزینۀ اساسی باید بتواند بر اساس مبانی خویش ادعای نظریۀ گزینۀ اساسی را رمزگشایی کند و به لازمۀ بیانشده پاسخی درخور دهد؛ از این رو، در ادامه رهیافت پاپ در سه مورد زیر بررسی خواهد شد: نخست اینکه نقش اختیار و آگاهی از چه طریقی در گزینۀ اساسی قابل توجیه است؟ دوم اینکه لازمۀ نظریۀ گزینۀ اساسی جدایی کمال از مقولۀ گناه است. پاپ چه رهیافتی را نسبت به این مسأله خواهد داشت؟ سوم اینکه تردید در بقای در حالت فیض را چگونه پاسخ می دهد؟
پاپ معتقد است در کتاب مقدس سخن از آزادی اساسی به میان آمده است که آزادی را در سطحی خاص در پیشگاه خدا درگیر می کند (John Paul II, 1993, n. 65)، اما نمیپذیرد که این آزادی اساسی فراآگاهی باشد، بلکه آن را تحت اشراف آگاهی و اختیار انسان و عقل را در پذیرش این گزینه سهیم می داند (John Paul II, 1993, n. 66). پاپ عقل را عاملی برای تأثیر اختیار انسان بر گزینۀ اساسی و کمال می داند که در ادامه آن را بررسی میکنیم.
از نظر پاپ، عمل اخلاقی در رابطۀ آزادی انسان با خیر اصیل تعریف می شود. این خیر به عنوان قانون فراگیر با حکمت الهی که هر موجودی را به سوی غایت خود می خواند استوار شده است. این قانون ابدی هم به وسیلۀ عقل طبیعی انسانی شناخته می شود (از این رو، قانون طبیعی است) و هم به شکل یکپارچه و کامل توسط مکاشفۀ فراطبیعی خدا (از این رو، آن را قانون الهی مینامند) (John Paul II, 1993, n. 72). پس خیر اصیل یا همان غایت که خداوند متعال است به عنوان قانون عقلی و قانون الهی درک می شود. پاپ ایمان و عقل را دو وسیله برای صعود به سوی حقیقت می داند (John Paul II, 1993, Notes). عقل انسان توانایی درک لزوم انجام اعمال متناسب با خیر اصیل را به شکل کلی دارد، هرچند مصداق آن خیر اصیل و خود اعمال را نتواند درک کند؛ از این رو، می بینم خدا - خیر برتری که انسان در او سعادت کامل خود را می یابد – در اولین پرسش که در گفتوگوی مرد جوان با عیسی، «چه کار خوبی باید انجام دهم تا زندگی جاودانی داشته باشم؟» (متی، 19: 16) مطرح می شود، بلافاصله ارتباط اساسی میان ارزش های اخلاقی یک عمل و غایت نهایی انسان را آشکار میکند. انجام اعمال نیک به فرمان کسی که «تنها خوب است» شرط ضروری و راه رسیدن به برکت ابدی است (اگر می خواهی وارد زندگی شوی اوامر را حفظ کن) (متی، 19: 17). پاسخ عیسی و اشارۀ او به احکام نیز روشن میکند رسیدن به آن هدف با احترام به قوانین الهی است که خیر انسان را حفظ می کند و فقط عمل مطابق خیر میتواند راهی باشد که به زندگی منتهی شود (John Paul II, 1993, n. 72).
بنابراین، از نظر پاپ یک انتخاب اساسی برای رسیدن به کمال لازم است؛ انتخابی که رشتۀ اعمال اخلاقی خاصی را متناسب با خیر برین و کمال نهایی می طلبد که ضرورت تناسب میان عمل و غایت نهایی هم به شکل قانون الهی و از طریق مکاشفه قابل درک است و هم از طریق قانون طبیعی و عقل. عقل با درک ضرورت تناسب یادشده انسان را به جستوجوی راهی برای انجام این اعمال وا می دارد (رک. متی، 19: 16). در اینجاست که قانون الهی و مکاشفه به مدد انسان میآید و بیان می کند از طریق حفظ احکام می توان تناسبی میان عمل و غایت و خیر نهایی برقرار کرد و آنچه مرد جوان به طور حقیقی بر اساس قانون طبیعی و عقل درک می کند در نهایت توسط خود عیسی در این دعوت آشکار خواهد شد: «بیا ، مرا دنبال کن» (متی، 19: 21) (John Paul II, 1993, n. 11).
اکنون به پرسش بنیادین کارل رهنر و بررسی آن از نظر پاپ در رابطه با گناه و گزینۀ اساسی رسیدگی میکنیم. این احتمال وجود دارد که با گناه از حالت فیض خارج شده باشیم. در این صورت، «معلوم نیست در حالت فیض باشیم، پس معلوم نیست از آن خارج نشده باشیم»؛ بنابراین، باید یک گزینۀ اساسی در خارج از آگاهی وجود داشته باشد (Cf. Rahner, 1967, 3, p. 108).
در فرضی که انسان احکام را عمل و از مسیح پیروی کند، کمال اخلاقی برای او قابل حصول است. پرسش این است که در فرضی که انسان به طور کلی رویکرد پیروی از مسیح را در زندگی خویش داشته باشد اما فرض اول که حفظ احکام است را در مواردی نقض کند و مرتکب گناه یا عمل غیراخلاقی شود، در این صورت، کمال و تعالی برای این شخص بر اساس نظریۀ گزینۀ اساسی از نظر پاپ چگونه قابل حصول خواهد بود؟
پیشتر گفته شد از نظر پاپ گناه نافرمانی از خدا و قانون او و هنجار اخلاقیای است که خداوند در وجود انسان حک کرده است (John Paul II, 1984, n. 14). در اثر گناه، رابطۀ انسان با خدا از طریق تضعیف ذهن و ارادۀ شخص گناهکار خراب می شود (John Paul II, 1984, n. 16).
البته باید در تأثیر بر گزینۀ اساسی میان دو نوع گناه مرگبار و صغیره فرق قائل شد. از نگاه پاپ، گناهان مرگبار عبارتاند از: انواع شهوات، پرستش خدایان دروغین (John Paul II, 1984, n. 17) و به طور کلی، هر گناهی که به مرگ معنوی و از دست دادن زندگی واقعی یا حیات ابدی یعنی، شناخت پدر و پسر و ارتباط و صمیمیت با آنهاست، منجر می شود. ملاک در این گناهان امتناع از خدا و رد ایمان است که بیش از هر چیز در ارتداد و بتپرستی دیده می شود (John Paul II, 1984, n. 17). لجاجت نیز ملاک دیگری برای مرگ معنوی است که در کفر به روحالقدس وجود دارد. در این گونه گناه، شخص از عشق پدر امتناع میورزد. بر این اساس، رد خدا، رد لطف او و در نتیجه، مخالفت با اصل نجات، باعث می شود انسان داوطلبانه راه استغاثه را برای خود مسدود می کند (John Paul II, 1984, n. 17).
از نگاه پاپ، گناهان مرگبار که باعث مرگ معنوی انسان می شوند بخشودنی نیستند و باعث گسست رابطۀ میان انسان و خدا می شوند و در تغییر گزینۀ اساسی تأثیرگذار هستند؛ اما گناهانی که ملاک های امتناع از خدا و رد ایمان یا کفر به روحالقدس را نداشته باشند صغیره خوانده می شوند، به ویژه آنهایی که از روی جهل و نادانی مرتکب شده اند، این گناهان به برکت قربانی بخشیده میشوند (John Paul II, 1984, n. 17)؛ زیرا هرچند این گناهان نیز باعث بی نظمی در درون و برون انسان و رابطۀ او با خدا می شوند، این بی نظمی در حد ایجاد جدایی از خدا نیست. به همین دلیل، گناه کفرآمیز فیض تقدیس را سلب نمی کند (John Paul II, 1984, n. 17)؛ برخلاف گناه مرگبار که باعث می شود تا انفصال از خداوند که غایت غایی انسان است پیش رود (John Paul II, 1984, n. 17).
پاپ معتقد است آزادی تنها انتخاب این یا آن عمل خاص نیست. همچنین، در درون این انتخاب تصمیمی دربارۀ خود و تنظیم زندگی خود برای مخالفت با خیر، به نفع یا علیه حقیقت، و در نهایت به نفع یا علیه خدا وجود دارد ( John Paul II, 1993, n. 65 ). در این صورت، اعمال جزئی انسان - مثلاً گناهان - تصمیم های موردی و جزئی هستند که در مخالفت با خدا و خیر و علیه حقیقت گرفته می شوند. این انتخاب ها کمال انسان را که از نظر پاپ باید توسط خود انسان ساخته شود (John Paul II, 1993,, n. 39)، تشکیل خواهند داد؛ از این رو، انسان با تصمیم به انجام گناه مرگبار یا انجام کار خیر، کمال خویش را می سازد. در این صورت، گزینۀ اساسی فرد نیز با انتخاب گناه فانی دچار تغییر می شود.
در پاسخ به اشکال رهنر در تردید کردن باقی ماندن در حالت فیض یا عدم آن، باید گفت همۀ مسیحیان به وسیلۀ ایمان به عیسی از گناهان پاک می شوند (رومیان، 3: 22) و آمرزیدگی آنها از فیض خدا نشئت می گیرد. فیض عبارت است از لطف، یعنی کمکی رایگان که خدا بدون آنکه سزاور آن باشیم به ما عطا می کند تا به عدالتش به اینکه فرزندان خدا، شریکان سرشت الاهی و زندگی ابدی شویم، پاسخ گفته شود (رک. یوحنا، 1: 12-18؛ 17: 3؛ رومیان، 8: 12-17؛ دوم پطرس، 1: 3-4). انسان با ایمان به مسیح و انجام غسل تعمید در فیض قرار می گیرد (رک. رومیان، 3: 21-26)؛ بنابراین، در مرحلۀ اولیۀ بعد از ایمان، همۀ مسیحیان از فیض برخوردار هستند. در رابطه با ماندن یا خارج شدن از فیض که مورد تردید رهنر است، پاپ معتقد است رابطۀ بین آزادی انسان و قانون خدا عمیقاً در قلب شخص در وجدان اخلاقی او وجود دارد؛ همانطور که شورای واتیکانی دوم بیان کرد: «انسان در اعماق وجدان خود قانونی را تشخیص می دهد که بر خود تحمیل نمی کند اما او را به اطاعت وامی دارد و همیشه او را به محبت خیر و دوری از بدی فرا می خواند. صدای وجدان می تواند در صورت لزوم، با قلب او به طور مشخص تر صحبت کند که این را انجام دهد و از آن کار اجتناب کند زیرا انسان در قلب خود قانونی دارد که توسط خدا نوشته شده است» (Paul VI, 1965, s. 16).
از نظر پاپ، به وسیلۀ وجدان و توجه به آن می توان علم به «بودن در حالت فیض یا عدم آن» را پیدا کرد. وجدان همیشه انسان را به محبت خیر و دوری از بدی فرا می خواند. در اعماق وجود انسان قانونی وجود دارد که نیکی و بدی را به انسان تحمیل نمی کند اما انسان را به اطاعت از آن وامی دارد (John Paul II, 1993, n. 54). صدای وجدان می تواند در صورت لزوم با قلب انسان به طور خاص صحبت کند که «این کار را انجام دهید و از آن کار اجتناب کنید» (John Paul II, 1993, n. 54) و از این طریق، الزام درونی نسبت به انجام کار نیک و ترک عمل بد برای انسان ایجاد کند. وجه الزام حکم وجدان مربوط به این است که انسان در قلب خود قانونی دارد که توسط خدا نوشته شده است (John Paul II, 1993, n. 54) و از آنجا که صدای وجدان صدای خداوند و از طرف خداست، در واقع، الزام وجدان از اقتدار خداوند سرچشمه می گیرد (John Paul II, 1993, n. 58)؛ از این رو، التزام به آن ضروری است. از نظر پولس، به وسیلۀ وجدان انسان می تواند جایگاه روح و کیفیت اخلاقی خود را هم در اعمال بیرونی و هم در نیت ها و انگیزه های پنهان و آشکار خود تشخیص دهد (Marian, 2017, p. 4). کلیسای کاتولیک نیز معتقد است حقیقت دربارۀ خیر اخلاقی عملاً و واقعاً به واسطۀ داوری وجدان سنجیده و شناخته می شود (راتزینگر، 1393، 493)؛ بنابراین، با مراجعه به وجدان میتوان به کیفیت اخلاقی و ارتکاب یا عدم ارتکاب گناه فانی یقین پیدا کرد. طبق آنچه پیشتر گفته شد، از نظر پاپ، انسان با ارتکاب گناه فانی از حالت فیض خارج می شود. معاینۀ وجدان و پی بردن به ارتکاب یا عدم ارتکاب گناه فانی در صورت عدم توبه باعث میشود انسان یقین به خروج یا عدم خروج از حالت فیض پیدا کند. پاپ به این وسیله مقدمۀ اول نظریۀ گزینۀ اساسی را ابطال میکند؛ یعنی یقین به حالت فیض یا عدم آن برای ما امکان پذیر است؛ از این رو، با ابطال مقدم، تالی نیز باطل و اساس استدلال گزینۀ اساسی رد می شود.
بنابراین، گزینۀ اساسی یک ادعا دارد و یک لازمه؛ ادعا این است که از آنجا که یقین به بقای در فیض نداریم، پس یک گزینۀ اساسی وجود دارد و لازمۀ این نظریه جداسازی ساحت کمال انسان و موقعیت روح او در نزد خدا از گناهان انسان است. پاپ ژان پل دوم استدلال بر گزینۀ اساسی را با ابطال مقدمۀ اول آن رد کرد. همچنین، در رابطه با لازمه این نظریه قائل به تأثیر گناهان فانی در تغییر گزینۀ اساسی شد.
به نظر می رسد نظریۀ گزینۀ اساسی، همانطور که رهنر در اشکال خویش مطرح میکند، متأثر از آموزۀ فیض است. بقا یا عدم بقا در آن و از طرف دیگر، قائل بودن به اختیار پاپ را ملزم به پذیرش اصل نظریه میکند. ایشان اصل رویکرد اساسی را در اخلاق با محوریت مسیح می پذیرد. رهیافت پاپ نسبت به گزینۀ اساسی پذیرش نوع اول یعنی تعهد است. دلایل ایشان عبارتاند از: تأکید بر پیروی از مسیح، مسئولیت اخلاقی، تحقق کمال از طریق پای بندی به تعهدات بنیادین و تأثیر عقل و اختیار در انتخاب های اساسی. او با پذیرش تأثیر اختیار و عقل بر انتخاب از ادعای مرکزی نظریۀ گزینۀ اساسی نوع دوم که انتخاب آزاد است دور میشود و در مدار آزادی انتخاب و گزینۀ اساسی به معنای تعهد قرار می گیرد. پاپ با رد ادعا و لازمۀ گزینۀ اساسی به معنای نوع دوم، آن را ابطال و اشکالاتی متعدد بر این رویکرد وارد میکند. پاپ با پذیرش اصل گزینۀ اساسی و انتخاب نوع اول - تعهد - باز هم باید به سه اشکال واردشده بر اصل گزینۀ اساسی پاسخ می داد. در حالی که مدعای گزینۀ اساسی عدم تأثیر گناه بر رابطۀ بنیادین انسان با خداست، پاپ معتقد است گناهان مرگبار این رابطه را از بین می برند؛ برخلاف گناهان صغیره که در حد از بین بردن این رابطه نیستند. پاپ اذعان میکند قانون اخلاقی خداوند که خیر اصیل و میل به آن است به عنوان قانون ابدی خداوند هم با وحی و هم با عقل -در درون انسان حکشده - قابل دسترسی است. همچنین، علم به بقای در حالت فیض را از طریق مراجعه به قضاوتهای وجدان ممکن می داند؛ به این ترتیب، پاپ به سه چالش پیشگفته در زمینۀ نقش اختیار و آگاهی در گزینۀ اساسی و تأثیر گناه فانی در تغییر گزینۀ اساسی و در نتیجه، در کمال انسان و تردید در بقای در حالت فیض بر اساس رویکرد خود پاسخ می دهد.
در بررسی رهیافت پاپ، اشکالاتی بر این رویکرد وجود دارند که آنها را بیان میکنیم.
1- نادیده گرفتن آثار گناه
گفته شد، از نظر پاپ، گزینۀ اساسی از مقولۀ تعهد است. منطقاً این اشکال قابل طرح است که انتخاب اساسی تعهدی فراتر از یک عمل جزئی است. در این صورت، گناه به شکل جزئی نمی تواند این گزینه را تغییر دهد. همچنین، این اشکال وجود دارد که اگر گزینۀ اساسی از نظر پاپ یک رویکرد کلی در زندگی اخلاقی با محوریت دعوت مسیح و لبیک گفتن به ایشان است و این امر کلی با موارد جزئی مانند گناه هرچند کبیره باشد، نقض رویکرد متعهدانۀ شخص نسبت به گزینۀ اساسی نیست. به تعبیر دیگر، انسان با گزینۀ اساسی تعهد زندگی همراه با عشق به خداوند را به شکل یک رویکرد کلی انتخاب می کند. در این صورت، برای مثال گفتن یک دروغ، هرچند از نظر کلیسای کاتولیک گناه کبیره باشد، نمی تواند تعهد انسان را نسبت به عشق به خداوند از بین ببرد و در واقع، دروغ به عنوان رد خدا یا انکار او یا «نه در برابر خداوند» شناخته نمی شود؛ بنابراین، گناه حتی کبیره نقض تعهد محسوب نمی شود.
2- پاپ در گناه کبیره لجاجت یا رد خداوند را ملاک قرار می دهد. هرچند به صورت موردی ممکن است برخی از گناهان دارای مؤلف آگاهی یا لجاجت باشند، درصد جالب توجهی از گناهان به شکل اساسی فاقد این دو عنصر هستند. از این نظر، به نظر می رسد قائل شدن به گزینۀ اساسی به مثابۀ تعهد آثار بسیاری از گناهان را نادیده تلقی می کند.
3- بی ثمر بودن این نظریه
اگر نظریۀ گزینۀ اساسی به شکل دوم را بپذیریم، در این صورت، از آنجا که فراتر از آگاهی است، فاقد معنا و توجیه خواهد بود. همچنین، اگر «گزینۀ اساسی» به منزلۀ تعهد در نظر گرفته شود، اثر آن با ارتکاب گناهان کبیره از بین خواهد رفت. از آنجا که گناهان، چه در محدودۀ این گزینه باشند چه نباشند، بر کمال انسان تأثیر منفی میگذارند و حتی گناهان غیرمهلک نیز تعهدِ ناشی از این گزینه را نقض نمیکنند، وجود یا عدم آن تأثیری بر کمال معنوی انسان نخواهد داشت. به عبارت دیگر، با توجه به اینکه گناه به طور کلی کمال را تحت تأثیر قرار میدهد، اساساً وجود «گزینۀ اساسی» یا عدم آن تغییری در این واقعیت ایجاد نمیکند و فایدهای برای کمال انسان ندارد؛ بنابراین، اساس نظریۀ گزینۀ اساسی، چه به معنای تعهد یا غیر آن، ثمرهای در کمال انسان نخواهد داشت.
4- کلی با وصف کلی بودن در خارج وجود ندارد، بلکه به شکل جزئی در خارج خواهد بود (مطهری، 1397، ص. 57)؛ از این رو، اگر گزینۀ اساسی مفهومی کلی باشد محدود به ذهن خواهد بود و تحقق و وجود آن در خارج الزامی نیست. انتخاب اساسی از نظر مدعیان این نظریه به صورت کلی در نظر گرفته شده است نه کل و جزء، در حالی که اگر این چنین باشد، گزینۀ اساسی صرفاً مفهومی ذهنی خواهد بود و ملازمۀ عمل و جزء با کل پیش نخواهد آمد؛ از این رو، طاعت و معصیت در تحقق آن تأثیر نخواهد گذاشت.
پولس وجدان را به عنوان داور خطا ناپذیر نمی پذیرد: «اگرچه وجدانم راحت است اما این را نیز دلیل کافی نمیدانم...» (اول قرنتیان، 4: 4)، بلکه آن را به عنوان یک قوۀ بسیار حساس روح انسانی می داند که باید آن را تغذیه و توسعه داد؛ از این رو، تصمیم وجدان نباید به عنوان «خودکفا، مطلق و قطعی» در نظر گرفته شود (Marian, 2017, p. 4)؛ بنابراین، وجدان به عنوان معیار مطلق قابل قبول نیست.
پاپ در پاسخ به این پرسش که آیا میتوان از طریق مراجعه به وجدان به حالت فیض یقین پیدا کرد، استدلالی ارائه میدهد که ناکافی است؛ زیرا قضاوتهای وجدان مطلق و قطعی نیستند و نمیتوانند مبنایی قابل اعتماد برای ارزیابی وضعیت روحی فرد باشند؛ بنابراین، پاسخ پاپ به توانایی یقین پیدا کردن به بودن یا نبودن در حالت فیض به وسیلۀ مراجعه به وجدان، ناتمام خواهد بود؛ در نتیجه، پاپ نتوانسته است مقدمۀ استدلال رهنر را به شکل منطقی رد کند.
7- مسئولیت اخلاقی
قائل شدن به گزینۀ اساسی و آزادی پیش از عمل مسئولیت اخلاقی را از دوش فاعل آن برمی دارد؛ به این معنا که اگر کمال و موقعیت روح انسان، فارغ از گناهانی که انجام می دهد از پیش به وسیلۀ یک انتخاب اساسی تعیین شده باشد، در این صورت، مسئولیت اخلاقی گناهانی که شخص مرتکب شده است بر دوش او نخواهد بود. همین اشکال ممکن است به گونه ای دیگر بر رهیافت پاپ وارد شود. پاپ گزینۀ اساسی را به شکل تعهد میپذیرد؛ اما باید توجه داشت که از نظر کلیسای کاتولیک و به استناد کتاب مقدس، خداوند پیش از خلقت جهان، برخی از انسانها را برای نجات برگزیده است و این انتخاب نه به خاطر شایستگی انسانها، بلکه به خاطر فیض و محبت خداوند است (رک؛ افسسیان، 4: 1؛ رومیان، 8 و 9). برای مثال، وقتی خداوند به موسی دستور می دهد قوم اسرائیل را آزاد کند، خداوند می فرماید دل فرعون را سخت می کند تا او نتواند قوم را رها کند (خروج، 4:21؛ خروج، 7:3). این عمل نشان می دهد فرعون تحت تأثیر ارادۀ خداوند این کار را کرده است و اگر هم می خواست نمی توانست کار دیگری انجام دهد؛ از این رو، این پرسش پیش می آید که چگونه او مسئول کار خود است در صورتی که خداوند دل او را سخت کرده است. در مورد از پیش تعیینشدگی برای نجات نیز همین مطلب صادق است؛ بنابراین، کمال و نجات انسان از پیش تعیین شده است. در این صورت، از پیش تعیینشدگی سعادت و کمال با اینکه انسان مسئولیت اخلاقی کارهای خویش را به عهده بگیرد قابل جمع نیست.
پاپ بر تأثیر عقل و آگاهی در انتخاب های اخلاقی تأکید دارد. پذیرش گزینۀ اساسی به عنوان تعهد می تواند به معنای نادیده گرفتن آگاهی و عقل در انتخابها تلقی شود؛ زیرا اگر انتخاب صرفاً بر اساس تعهد کلی باشد، ممکن است افراد تصمیم های غیرآگاهانه و غیرمسئولانه بگیرند. برای مثال، وقتی عیسی و شاگردانش در روز سبت از میان مزارع عبور کردند و شاگردان برای برطرف کردن گرسنگی خوشه های گندم را چیدند، فریسیان که به رعایت دقیق قوانین سبت متعهد بودند این اقدام را نقض قانون سبت می دانستند و اعتراض کردند؛ اما عیسی به آنها پاسخ داد: «رحمت بر قربانی ترجیح دارد» و یادآور شد که هدف از قوانین خدمت به انسان است، نه اینکه انسان در خدمت قوانین باشد. (رک. متی 12:1-9). این مثال نشان می دهد تعهد صرف به یک اصل اخلاقی (مانند رعایت قانون سبت) ممکن است به عدم توجه به عقل و آگاهی منجر شود؛ از این رو، پاپ در رابطه با تعهد به اصول اخلاقی بیان می کند: «هر فردی باید تعهدی عمیق به اصول اخلاقی مسیحی داشته باشد و در انتخابهای خود مسئولانه عمل کند» (John Paul II, 1995, s. 25). این بیان نشان می دهد علاوه بر تعهد به اصول اخلاقی باید نسبت به آن عمل مسئولیت داشته باشیم و این خود نشانگر آن است که اگر افراد صرفاً به تعهدات خود پایبند باشند اما از آگاهی نسبت به پیامدهای انتخاب خود غافل باشند، ممکن است به مسئولیتناپذیری در قبال اعمال خویش مبتلا شوند.
تعهد به گزینۀ اساسی ممکن است باعث شود فرد نتواند در شرایط خاص انعطافپذیر باشد. اگر فرد فقط بر اساس یک تعهد کلی عمل کند، ممکن است در مواجهه با چالشها و شرایط جدید نتواند تصمیمهای اخلاقی صحیح بگیرد و از ارزشهای بنیادی خود فاصله بگیرد. برای مثال، اگر یک قاضی مسیحی به اصول اخلاقی مسیح و پیروی از عیسی متعهد باشد، در یک پروندۀ جنایی با چالشی روبهرو میشود. او که به آموزههای «بخشایش» و «محبت به دشمنان» پایبند است، ممکن است تصمیم بگیرد مجرم را ببخشد یا مجازاتی سبک برای او تعیین کند. این تصمیم میتواند عدالت را زیر پا بگذارد و قربانیان را ناراضی کند. تعهد کامل به پیروی از مسیح، بدون در نظر گرفتن شرایط خاص، ممکن است ارزشهایی مانند عدالت را تحت تأثیر قرار دهد؛ بنابراین، انعطافپذیری در تفسیر اصول اخلاقی برای اتخاذ تصمیمهای عادلانه ضروری است.
10- عدم توفیق در جمع کردن میان نظریۀ گزینۀ انتخاب اساسی و مبانی خویش
آنچه باعث به وجود آمدن این نظریه شد تنگنای موجود در الهیات مسیحی است که از یک سو، انسان را دارای عقل و انتخاب می داند و از سوی دیگر، مدعی است انسان ها به سبب فیض از پیش برگزیده و انتخاب شده اند؛ یعنی از پیش کمال آنها مشخص است. برای جمع بین اختیار و بودن در حالت فیض باید قائل به انتخابی فراتر از آگاهی شد. حال، پاپ در این چارچوب تلاش می کند رهیافتی متناسب با مبانی خویش مطرح کند. رویکرد او به گزینۀ اساسی به معنای تعهد سعی ناتمامی است؛ زیرا در مبانی پاپ تعهد است که دچار اشکال عدم توجه به بسیاری از گناهان است. مسئولیت اخلاقی با از پیش تعیینشدگی توسط فیض همخوان نیست. همچنین، تأثیر عقل و اختیار با از پیش تعیینشدگی قابل جمع نیست. پاپ استدلال رهنر را هم نمی تواند رد کند؛ بنابراین، رهیافت پاپ در اثبات گزینۀ اساسی به معنای دوم و در اثبات معنای تعهد ناتمام است و نیاز به رهیافتی جدید برای حل مسائل مهم اخلاق معاصر وجود دارد.
نتیجه
تشبه به مسیح یا خدا که کمال نهایی انسان است از رهگذر گزینۀ اساسی خواه در قالب تعهد یا فرا تعهد صورت میگیرد. گزینۀ اساسی رویکرد کلی به سوی تشبه به مسیح است. بر اساس این نظریه، انسان انتخابی اساسی دارد که به موجب آن رویکرد کلی او نسبت به خیر و کمال مشخص می شود. عدم یقین به بودن در حالت فیض مبنای استدلال این نظریه است و لازمۀ این ادعا جدایی کمال و سعادت انسان – گزینۀ اساسی – از اعمال از جمله گناهان است - می توان سعادتمند بود اما گناه هم کرد.
- پاپ از طریق تأکید بر پیروی از مسیح، مسئولیت اخلاقی، تحقق کمال از طریق پای بندی به تعهدات بنیادین و تأثیر عقل و اختیار گزینۀ اساسی را به مثابۀ تعهد میپذیرد. یقین به بودن یا نبودن در حالت فیض را با مراجعه به وجدان قابل حصول میداند و از این طریق، مبنای استدلال نظریۀ گزینۀ اساسی را رد میکند و بر اساس مبانی خویش قائل به تأثیر عقل و گناه بر گزینۀ اساسی انسان می شود.
اشکالات پاپ بر گزینۀ اساسی به معنای دوم عبارتاند از: تأثیر گناه، نادیده گرفتن اختیار، عدم مسئولیت اخلاقی، نسبی گرایی اخلاقی، ازخودبیگانگی، ناهماهنگی با آموزه های دینی.
در بررسی رهیافت پاپ نقدهایی وارد است.
- گزینۀ اساسی به عنوان تعهد، آثار دایرهای وسیع از گناهان که فاقد لجاجت و رد خداوند هستند را نادیده می گیرد.
- بیثمر بودن نظریه؛ گزینۀ اساسی نوع دوم به علت انتخاب فراآگاهانه و پیشاعمل اثری در رفتارهای اخلاقی نمیگذارد. گزینۀ اساسی نوع اول توسط گناهان مرگبار قابل نقض است. گناهان دیگر نیز در گزینۀ اساسی به عنوان تعهد ضرر نمی زنند. این نظریه نسبت به گناهان مرگبار و گناهان دیگر فاقد تأثیر است و ثمرۀ اخلاقی ندارد.
- پاسخ پاپ به رد استدلال گزینۀ اساسی به معنای دوم به علت اینکه قضاوت وجدان مطلق و قطعی نیست و نمی تواند معیار نهایی برای ارزیابی وضعیت روحی یا اخلاقی انسان باشد، ناتمام است.
- از پیش تعیین شدگی با مسئولیت اخلاقی که از مبانی پاپ در پذیرش گزینۀ اساسی به معنای تعهد است، ناسازگار است.
- گزینۀ اساسی به معنای تعهد ممکن است آگاهی و عقل را در انتخاب ها نادیده بگیرد.
- انعطافناپذیری؛ تعهد به گزینۀ اساسی باعث میشود انسان در مواجهه با چالش ها و مشکلات جدید نتواند تصمیمهای اخلاقی صحیح بگیرد و از ارزشهای بنیادی خود فاصله بگیرد.
با وجود تلاش پاپ برای تبیین کمال انسانی از طریق پیروی از مسیح و تأکید بر مسئولیت اخلاقی، رهیافت ایشان با چالش های جدی مواجه است. یکی از کاستیهای اصلی این نظریه نادیده گرفتن تأثیر گناه بر انتخابهای انسانی است که موجب محدودیت آن در تحلیل واقعیتهای اخلاقی میشود. همچنین، عدم ارائۀ معیارهای دقیق برای ارزیابی وضعیت روحی یا اخلاقی افراد توانایی نظریه را در عمل تضعیف کرده است. تناقضات میان مبانی الهیاتی پاپ و گزینۀ اساسی به معنای تعهد، انسجام نظریه را زیر سؤال میبرند. نظریۀ گزینۀ اساسی به معنای تعهد نه فقط فاقد انسجام نظری است، بلکه در مواجهه با چالشهای واقعی زندگی انسانی نیز ناکارآمد است. در نهایت، پاپ توفیقی در جمع کردن مبانی الهیاتی خویش با نظریۀ گزینۀ اساسی پیدا نکرده و نیازمند بازنگری جدی در این رهیافت است.
[1] Theological Investigations
[2] Perfect
[3] Imitation of Chris
[4] Union Of God
[5] Beatific Vision
[6] Sanctification
[7] Beatitude
[8] free choice
[9] free decision
[10] Fundemental optin