نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری حکمت متعالیه، دانشگاه فردوسی مشهد
2 استادیار گروه فلسفه و حکمت، دانشگاه فردوسی مشهد
3 دانشیار گروه فلسفه و حکمت، دانشگاه فردوسی مشهد
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
In the view of Islamic philosophers, famous definition for causality is "giving existence" . The Molla Sadra believes that the Principle of causality with its branches constitutes a single body , and its acceptance is considered as postulate . Discussion about the criteria of neediness of effect to cause is considered branch of the general law of causality which is necessary in discussion of causal necessity. It is obvious that Molla Sadra 's view in determining the criteria for the neediness is the Possibility in the sense of need . as regards, this principle is itself a branch of the general principle of causality , and the Islamic philosophers think if someone refuses to accept a branch of causality, cannot believe in a causal system in the world . and as regards , the principle of cognation Is assumed to be identical with the intellectual rule of Al-vaheed( from The one will not be issued except the one) and the principle of The impossibility of infinite regress are other important branches of the principle of causality acceptance of this branches Required in duality in the outside world from mind and dividing existence to the cause and effect and grades in the reality of existence . But on the other hand, Molla Sadra talks about personal unity of existence and also considers it as the conclusion of his intellectual analysis, not as something merely mystical and has explicit expressions such as :
«ÙÛس ÙÙ
ا سÙÛ Ø§ÙÙاØد اÙØÙ ÙØÙد Ùا استÙÙاÙÛ ÙÙا تعÙÙÛ Ø¨Ù ÙØÙداتÙا ÙÛس اÙا تطÙرات اÙØ٠باطÙار٠٠شئÙÙات٠بشئÙÙ٠اÙذاتÛÙ»
In views of Professor Motahari and Professor Javadi Amoli which both are raised in Sadraism system , and the originality of existence and Possibility in the sense of need are assumed in it these are the result of dual discussions of Molla Sadra . In the first standpoint( Professor Motahari ) is proposed a kind of existence That is completely dependent But In the latter standpoint( Professor Javadi Amoli ) pure neediness is proposed, and interpretation to existence is a kind of metaphor. In the first interpretation, the place of science and philosophy has reserved, and the mystic quote introduce d as anti- science and philosophy. But the second interpretation , speaking in completion of philosophy , Does not contradict with pure mysticism and unity namely in the first interpretation is propo sed the systemic nature of the world and causal relationships and their different existential levels But In the second interpretation, there is no relationship between causes and effects, and all effects, immediately connect to an independent unity. So, as these interpretations indicate, from Molla Sadra , s philosophical basis, personal unity of existence and also its unity of grades of existence are Extractive . However, according to some intellectual analysis , and considering some explicit statements of Molla Sadra in the discussions of emanation which criticize The first intelect to be the first emanation and introduces it according to the view's of philosophers ( Molla Sadra, 1990, vol 2 , p 332), And says about the expanded emanation and does not know the relationship between expanded emanation and God as the causal relationship in the meaning of giving existence. He also considers the result of causality discussion that is leaded to emanation and personal unity, as the completion of causality. It can be concluded that Molla Sadra presents the final result as personal unity and causality in the sense of emanation. This is the point that is also finally accepted by Professor Motahari to some extent that in terms of Motahari , s view, Molla Sadra 's theory of grades of exitence is according to the formal philosopher's disposition .
But this conclusion is not incompatible with accepting the principle of the grades of existence in a single mind and these two principles are gatherable. This remark can be found in the some of Molla Sadra 's statements. As an example, Molla Sadra , in Msh'ar book, pp. 68 - 69, while knows the final result as emanation, introduces the theory of the grades of existence as a result of the glorious and accurate mind. When he was conveying a meaning to dependent and independent existence which are of the principles of these discussions, uses two explications, once says:
«Ø¹ÙÛ Ø§Ù Ø§ÙØ٠ا٠اÙاتÙا٠بÛÙÙÙ
ا ÙÛ Ù
Øرد اÙÙÙظ»
And once again says :
« ÙاÙاتÙا٠اÙÙÙØ¹Û ÙÛ Ø·Ø¨Ûع٠اÙÙØÙد Ù
Ø·ÙÙا عÙدÙا Ùا ÛÙاÙÛ Ø§ÙتخاÙ٠اÙÙÙØ¹Û ÙÛ Ù
عاÙÛÙا اÙذاتÛÙ ÙÙ
ÙÙÙÙ
اتÙا اÙاÙتزاعÛÙ» .
It can be said that the cause of difference between Molla Sadra 's expressions which has led to many interpretations , lies in the kind of mind's view to the existence. Sometimes the mind transcend so much that knows every object , including self , immediately very related to an independent unit y and if it declined , it would have associated beings with it intermediately and systematically . So domains and perspectives are different
پس از اثبات وجود خدا، یکی از مهمترین و اساسیترین مباحث، نحوة ارتباط او با خلق است؛ یعنی پس از اثبات واجب، این مسأله مطرح میگردد که ارتباط مبدأ با این مخلوقات به چه شیوهای است؟ به هر اندازه که انسان فهم دقیقتری از واجب به دست آورد، بر به این تنزه او از خلق و تعالی او بیشتر تأکید کرده است. این اذعان و تأکید و دقت انسان، بیشتر بر مشکل افزوده است؛ یعنی وقتی به این باور رسیدیم که او «لیس کمثله شیء» است، مشکل ارتباط خالق با مخلوق بیشتر میشود.
فهم عمومی از ارتباط خلق با خالق، یک رابطة بیرونی یا به تعبیر آشناتر با واسطه و دور است؛ به گونهای که عالَم به طور مستقل و دور از خدا در نظر گرفته میشود. در مقابل این دیدگاه، عدهای رابطة درونی و حلولی و بیواسطة حق و خلق را همچون رابطة جوهر و عرض پذیرفتند.
معتقدان دیدگاه اول، بسیاری از متکلمان از جمله معتزله هستند که از دیدگاه آنها خداوند هیچ دخالتی در آفرینش حوادث جهان پس از خلقت اولیه و ابتدایی آن ندارد (طباطبایی، 1374، ج3: 128). اعتقاد برخی از آنها نظیر معمریه این است که خدا هیچ یک از اعراض و صفات اجسام را نیافریده است (بغدادی، 1344: 105). اما دیدگاه دوم که از بی واسطگی خدا و خلق سخن میگوید، دیدگاه کسانی چون اشاعره و جهلة صوفیه است. از دیدگاه کرامیه نیز خدا محل حوادث است؛ به گونهای که در جهان جسمی و عرضی پدید نمیگردد، مگر پس از پدید آمدن عرضهای بسیار در ذات خالق (همان: 157). اما کوشش فیلسوف اسلامی این است که از این فهم عامیانه خارج شود و به یک فهم عالمانهتر و محققانهتری نائل گردد و کوشش ملاصدرا بر این است که از این فهم متعارف فلاسفه گامی فراتر نهد. این دقتها و تأملات دائرمدار مسألة علیت است: علت چیست؟ چه چیزی به معلول میدهد؟ حقیقت معلول چیست؟ اساساً مقصود از علیت در این مبحث، اصل یا قانون کلی علیت است یا فروع مختلف آن از قبیل رابطة علت و معلولی و اصل سنخیت؟ اگر بحث در ملاک نیازمندی معلول به علت است که یکی از فروع علیت محسوب میگردد، آیا بنا بر نظریه فقر وجودی عالم از نظاممندی و مراتب برخوردار است یا از وحدت شخصی؟ پذیرفتن کدام یک از این نتایج با علم و فلسفه سازگار است؟
این نوشتار پاسخ به این مسائل را پی میگیرد و تلاش آن بر این است که نشان دهد با دو گونه نگاه فلسفی میتوان به نظریة علیت ملاصدرا نگریست؛ یک نگاه دقیق فلسفی و به گفتة خود ملاصدرا جلیل، و یک نگاه متعالی و فراتر از دیدگاه متعارف فلسفی. از آنجا که در بیانات دو شارح بزرگ و معاصر فلسفة ملاصدرا این دو نوع نگاه به نحو دقیق به چشم میخورد؛ به گونهای که هیچ یک منافی با دیگری نیست؛ این نوشتار از این اظهارات به عنوان مسیر بیانگر نظریة ملاصدرا یاری میطلبد.
واژه علت در لغت و اصطلاح
علت در لغت به معنای مرض است؛ نیز به معنای انجام عملی به تبع عمل قبل است (ابن منصور الافریقی، 1363،ج11: 467). یکی از معانی آن سبب است؛ نیز به رویدادی که انسان را از کار خود باز میدارد علت گفته میشود (جبران مسعود، 1376،ج دوم:1213).
ابن سینا در تعریف علت میگوید: علت به هر وجودی اطلاق میگردد که وجودی دیگر از آن وجود برآمده باشد؛ بی آنکه وجود بالفعل علت از آن وجود معلول به وجود آمده باشد (ابن سینا، 1366: 65).
ملاصدرا علت را به دو معنا تعریف میکند: 1- آن چیزی که از وجودش وجود شیء دیگر و از عدم آن، عدم شیء دیگر حاصل میگردد؛ 2- آنچه که وجود شیء بر آن متوقف است، به گونهای که با عدم علت، وجود معلول ممتنع است، اما با وجود علت، معلول واجب نمیگردد (صدرالمتألهین، 1390، ج2: 127). همانگونه که این تعاریف نشان میدهند، علت در اصطلاح فلسفه با علیت در نظر علمای طبیعی کهصرفاً بیانگر رابطة تحریک و تحرک است؛ متفاوت است. برای نمونه، به عقیدة عالم طبیعی، بنا علت خانه است، اما از نظر علم الهی که آن را فلسفه میخوانیم- علت عبارت است از وجود دهنده، و بنا سازمان دهندة معدات است (مطهری،1383،ج اول:189و 1369،ج اول:87). بنابراین، علیت در تعریف مشهور فلاسفة اسلامی به معنای وجودبخشی است.1 اکنون این بررسی ضروری است که دیدگاه فلاسفه و بهویژه دیدگاه ملاصدرا پیرامون نحوة پذیرش علّیت چیست.
اصل علیت
ملاصدرا در بیانی مختصر، دیدگاه خود را پیرامون علیت اینگونه بیان میکند: «اذا ثبتت مسأله العلة و المعلول صح البحث و ان ارتفعت ارتفع مجال البحث و مع القدرة العبثیة الجزافیة لا یبغی للباحث کلام و لا یثبت معها معقول اصلا» (صدرالمتألهین، 1990، ج3 :163).
این اظهار اندیشه گویای این امر است که ملاصدرا علّیت را امری مفروض میداند، اما باید دید مقصود وی از این بیان چیست؛ چرا که اصل علیت شامل سه اصل اساسی است که نباید آنها را با یکدیگر خلط نمود.
این اصول همانگونه که برخی از متأخران متذکر میشوند؛ عبارتند از: 1- اصل یا قانون کلی علیت؛ 2- قانون جبر علّی و معلولی؛ 3- قانون سنخیت. از این سه اصل به ترتیب سه مطلب حاصل میگردد: 1- ارتباط و پیوستگی موجودات؛ 2- وجوب و ضرورت نظام موجودات؛ 3- نظام معین موجودات. اما در گفتههای بسیاری از علما این تجزیه انجام نگردیده است و همین امر سبب سوء استنباطهایی در این زمینه شده است. گاهی به قانون علیت اعتراض است، اما پس از دقت معلوم میگردد که این اعتراض به یکی از دو قانون منشعب از علیت یا سایر فروع آن است (طباطبایی، 1374، ج3: 202).
قانون علّیت، در مقابل اصل صدفه است. پیرامون چگونگی پیدایش این اصل در ذهن، اعتقاد برخی فلاسفه اسلامی این است که در نخستین زمانی که انسان بهرهای از هستی یافته، «خود» و «اعمال خود» را مییابد و همینکه نسبت میان خود و اعمال خود را میسنجد، برای امور دیگر که به اعمال او شبیهاند نیز یک جوهر را- که موضوع آن خواص و آثار است- اثبات میکند؛ یعنی میگوید این سردی و گرمی از آن چیزی است که این خواص را دارد. این خواص و آثار مانند علم و اراده هستند که بدون نفس نمیتوانند موجود باشند. از اینجاست که شالوده قانون کلی علّیت پایهریزی میگردد و انسان یقین میکند که عمل بدون عامل ممکن نیست و «هر معلولی علتی میخواهد».2 این نظر مقبول هر جاندار با هر اندازه از شعور است (طباطبایی، 1374، ج3: 193و196). استاد مصباح با پذیرش این عقیده به نحو مفصلتری میگوید: انسان با علم حضوری در مییابد که نفس وابستگی به کار خویش ندارد، بلکه آن اثر وابستة به اوست. این رابطة نفس با آثارش چیزی جز رابطه علّیت نیست، زیرا معلول وجودی است که وابستة به وجود دیگر است؛ پس آن هنگام که یک مصداق برای علت و معلول یافت، میتواند بگوید عالم هستی دارای علت و معلول است و در عالم هستی، بعضی از موجودات (اگر چه تنها مصداق آن، نفس و آثارش باشد) وابستة به بعضی دیگرند. بنابراین، اصل علیت بدیهی است، اما شناخت مصادیق علت و معلول در همة موارد بدیهی نیست، بلکه تنها در اموری بدیهی است که با علم حضوری درک شود (مصباح یزدی، 1363: 146). در مقابل این عقیده برخی دیگر از متفکران صدرایی معتقدند اینکه منشأ مفهوم علّیت را در محدودة نفس جستجو کنیم، کوششی خطاست؛ زیرا که افعال و آثار به چند قسم تقسیم میگردند: 1- برخی داخلی محض (درون نفس) هستند، مانند تأثیر نفس نسبت به شؤون و اوصاف و ارادههای خود؛ 2- برخی خارجی محض هستند، مانند تأثیر حرارت بر اشیاء؛ 3- برخی مرکب از داخل و خارجاند، مانند تأثیری که نفس از خارج میگیرد و تأثیری که بر خارج میگذارد و همانگونه که ابن سینا روشن ساخت ضرورت از طریق حواس ظاهری نسبت به آثار و افعال خارجی به دست نمیآید؛ میتوان گفت ربط ضرورت علّی را با حواس درونی نیز نمیتوان پی برد و غفلت انسان نسبت به ضرورتهایی که در متن واقعیت نفس او نهفته است، محال نیست (جوادی آملی، 1382، بخش دوم از ج دوم:344). با صرف نظر از این اشکال میتوان مطلبی دیگر را افزود: با فرض اینکه با حس باطن بتوان به مصداق بالذات علیت در موارد جزئی نفس پی برد، موجبة جزئیهای که از این راه به دست میآید، قابل تعمیم نیست؛ زیرا تعمیم آن از طریق تشبیه حوادث خارجی و داخلی نفس از باب تمثیل منطقی است و با تمثیل، برهان حاصل نمیشود (همان:347).
سرانجام استاد جوادی آملی نتیجه میگیرد که به طور کلی اصل علیت را نه با حس میتوان ادراک کرد و نه با برهان میتوان نفی یا اثبات کرد، بلکه اصل علیت قضیهای فطری است؛ اما تنبه به آن در ابتدا از راه حدوث و سپس از طریق امکان ماهوی و در نهایت از طریق امکان فقری واقع شده است (همان: 342و344). ممکن است این مسأله مطرح گردد که محل بحث کنونی در اینجا اصل یا قانون کلی علیت است نه اصل ضرورت که برخی فلاسفة تجربی مسلک (هیوم) نیز معتقدند که منشأ ضرورت از انطباعات حس باطن و با مشاهدة افکار و حرکات نفس اخذ نمیشود. یک دلیل هیوم این است که در اینجا نیز از طریق تجربه، تعاقب را میبینیم، نه ضرورت را و از قوهای که چنین عملی را انجام میدهد تا ابد بیاطلاعیم (هیوم، 1362: 178). اما استاد جوادی آملی از این بیان خویش در جهت بداهت اصل علیت استفاده میکند. نگارنده سعی میکند این مطلب را که بیشتر مرتبط به رابطة علی و معلولی است، در نظر فیلسوفان اسلامی بررسی کند.
رابطة علّیت
آنچه تاکنون بیان گردید، اصل یا قانون کلی علّیت بود، اما پیرامون روابط علّی و معلولی یا به عبارت دیگر اصل علیت در جهان خارج بحث نشد. اصل علّیت به این معنا بود که اگر معلولی در عالم باشد، علتی نیز خواهد بود. در مورد روابط علّی در جهان خارج چنین گفته میشود: ارتکاز ما این است که چنین رابطهای در عالم وجود دارد. ریشه فلسفی این ارتکاز را میتوان در علم حضوری دانست؛ یعنی وقتی انسان از وجود خود آگاه شد و تأثیر و تأثرهایی را در خود یافت، بدون توجه تفصیلی، تحلیلی توأم با ابهام در عمق ذهن انجام میگیرد و سبب این درک میشود که بعضی از موجودات وجود دارند که بدون موجود دیگری ایجاد نمیگردند؛ یعنی با یک فعالیت درونذهنیِ خیلی سریع و نیمه آگاهانه درک میکنیم که بین پدیدههای خارجی رابطه علّت و معلولی وجود دارد. این اعتقادی است که متضمن استدلالی است. فلاسفه همین استدلال را به صورت فنی و تخصصی بیان میکنند؛ یعنی بازگشت این مطلب به همان اصلی است که فلاسفه با عنوان ملاک احتیاج معلول به علت تشریح میکنند (مصباح یزدی، 1363: 155- 159).
دو اصل دیگر که از فروع قانون علیت به شمار میروند و مرتبط با روابط علّی و معلولی محسوب میگردند اصل ضرورت علّی و معلولی و سنخیت هستند. اصل ضرورت با توجه به معنای امکان و وجوب مطرح و اثبات میگردد. چنانکه ملاصدرا میگوید: «ماهیة الممکن بشرط حضور علتها الکاملة یجب وجودها و بشرط عدمها یمتنع، و عند قطع النظر عن الشرطین باقیة علی امکانها الاصلی» (صدرالمتألهین، 1390،ج2: 202). و اصل دیگر، سنخیت است که ارتباط تنگاتنگی با قاعدة الواحد دارد (آشتیانی، 1351: 246)؛ تا آنجا که برخی اصل سنخیت «از علت معین فقط معلول معین صادر میشود و معلول معین فقط از علت معین صحت صدور دارد» را به صورت این گزاره که «صدور کثیر از واحد و صدور واحد از کثیر ممتنع است» بیان میدارند (طباطبایی،1374،ج3: 222پاورقی از استاد مطهری).
این اصل گاهی از جمله بدیهیات خوانده میشود (الصدر، 1972: 29 ) و گاهی نیز برای آن برهان اقامه شده است.
با توجه به این توضیحات که پیرامون اصل علیت و تفکیک آن از فروعش که در آثار فلاسفة گذشته به وضوح مجزا نشدهاست، داده شده، سؤال آغازین این نوشتار که امکان فقری وجود در کدامین جایگاه بحث قرار دارد، جای پاسخ دارد.
متأخران از فلاسفه که این تفکیک را انجام دادهاند، میگویند بحث از ملاک نیازمندی معلول به علت از جمله فروع قانون کلی علیت است که به هنگام بحث از ضرورت علّی و معلولی لازم میآید (طباطبایی، 1374، ج3: 95). دلیل امر این است که هنگامی که براساس امکان فقری وجود و مجعول بودن وجود میگوییم، علت به معلول وجود میبخشد و آن را از حالت امکان خارج میکند، قبل از آن باید به ضرورت و وجوب رسیده باشد. البته، ضرورت، معانی متفاوتی دارد؛ از جمله آنها ضرورت فلسفی، ضرورت فیزیکی و ضرورت منطقی است. محل بحث کنونی ضرورت فلسفی است. این مطلب که ضرورت در نظر خود فلاسفه (اسلامی و غربی) آیا متفاوت به نظر میرسد یا خیر، فرصت بحث ویژهای را برای نگارنده طلبیده است. آنچه در این بحث، مهم به نظر میرسد، جایگاه امکان فقری در مبحث ضرورت است. حال جایگاه ضرورت در مبحث علیت در نظر متفکران مختلف متفاوت به نظر میرسد. در میان متفکران غربی (مانند هیوم و کانت) و اسلامی (برخی از متکلمان) گاهی به یکی از این دو اصل مجزا از دیگری نگریسته و قضاوت میشود. اما از نظر فلاسفة اسلامی و به نحو خاص ملاصدرا، اصل علیت قابل انفکاک از فروعش نیست؛ یعنی از نگاه آنها پذیرش علیت بدون ضرورت امکان پذیر نیست. حال پیرامون چگونگی به وجود آمدن این مفهوم در ذهن، فلاسفه گذشته بحث جدی نداشتهاند؛ پیدایش ادراکات در ذهن یا کثرت ادراکات از بحثهای ابداعی علامه طباطبایی و شاگردان وی است که به رغم اختلاف نظرات مختلف با یکدیگر و احیانا بیانهای مختلف خودِ یک شارح3 به جهت صعوبت مسأله، نهایتا نظر کلی همه آنها در مورد اصل علیت پذیرش آن به عنوان اصلی مسلم است و از آنجا که اصل علیت با همة فروعش مدّ نظر است، پس میتوان گفت آنجا که ملاصدرا میگوید: «اذا ثبتت مسألة العلة و المعلول صحّ البحث و ان ارتفعت ارتفع مجال البحث...» مقصود قانون علّیت با تمامی فروع آن است. بنابراین، اصل علیت در نظر فلاسفة اسلامی امری مفروض است، اما آنچه بیشتر محل نزاع بوده، ضرورت علی و معلولی و دیگر فروع اصل علیت نظیر ملاک نیازمندی معلول به علت و...است.
در طول تاریخ فلسفه مشهور است که متکلمان ملاک نیازمندی معلول به علت را حدوث (وجود بعد از عدم) میدانند. اما با نظر دقیقتر همانگونه که خواجه نصیر میگوید، متکلمانِ متقدم قائل به این نظر بودهاند (نصیرالدین طوسی،1359: 120).
فلاسفه با دلایل متعددی این اعتقاد را مردود میشمارند؛ از جمله آنها علامه حلی (1414: 54) و ابن سینا (1379، ج3: 75) و نصیرالدین طوسی (1359:120) است.
ملاهادی سبزواری در این باره میگوید:
لیس الحدوث عله من رأسه شرطا و لا شطرا و لا بنفسه (سبزواری، منظومه، 1386: 229).
توضیح اینکه حدوث به هیچ وجهی نمیتواند علت نیاز باشد، نه به صورت شرط، به این نحو که علت حاجت امکان باشد، اما به شرط حدوث و نه به صورت شطر به این نحو که امکان و حدوث (به نحو مرکب) علت نیاز باشد و نه به صورت صرف حدوث (سبزواری، 1413: 268).
فلاسفه عمدتاً در مقابل این نظر ملاک نیازمندی را امکان میدانند (ابن سینا، 1379، ج3: 97). به عقیدة آنان امکان عبارت است از: «لا اقتضا بودن ماهیت نسبت به وجود و عدم». اما صدرالمتألهین بر اساس اصالت وجود در مسألة جعل و علیت معتقد شد که علیت و معلولیت، جاعلیت و مجعولیت از شئون وجود است و به امکانی پی برد که معنای آن تعلقی بودن و عین فقر بودن وجود است و نه متساوی النسبه بودن آن، وی این امکان را امکان فقری اصطلاح کرد (مطهری، 1384: 244). او میگوید: «استناد الممکن الی الجاعل من جهة وجوده الذی یتقوم بوجود فاعله لامن جهة ماهیته. فنفس الوجود مرتبط الی الفاعل، و ارتباطه الی الفاعل مقوم له، ای لا یتصور بدونه، و الا لم یکن الوجود هذا الوجود» (صدرالمتألهین، 1981، ج1: 219). همانگونه که بیان ملاصدرا نشان میدهد، مجعول و ملاک نیازمندی به علت، وجود است، اما وجودی که عین ارتباط با علت خود است. این تعبیر با تعریف ملاصدرا در اسفار والشواهد الربوبیه که وجود به علت و معلول تقسیم میشود و علت همان موجودی است که از وجود آن وجود شیء دیگر حاصل میشود، سازگار است (صدرالمتألهین، الاسفار الاربعه،ج 2: 127 و الشواهدالربوبیه: 187). میتوان گفت این بیان ملاصدرا از نوع نگاه وی به هستی منشأ میگیرد که نگاه تشکیکی است، زیرا در تشکیک وجود علت و معلول دو موجود متمایز، اما مرتبط با یکدیگر به شمار میروند؛ به نحوی که وجود معلول، یک هستی فقیرانه به شمار میرود؛ یعنی در تشکیک نوعی کشش یا تباعد وجود دارد؛ یک اتصال وجودی در میان است؛ اما اتصال، نوعی تعدد و مراتب را ایجاد نموده است. به عبارت دیگر، صحیح است که این مراتب، یک حقیقت واحد را تشکیل دادهاند، اما این حقیقت واحد ذومرتبه است و هر مرتبه تشخص خاص خود را دارد؛ در عین حال که کل مراتب هم تشخص خاص خود را دارد. بنابراین، در تشکیک، مراتب وجود دارد. فیلسوف مرتبة عالیة آن را خدا و وجود به شرط لا میداند که رها از همه قیود است و مراتب دیگر اگرچه عین فقرند، اما تغایر یا غیریت وجودی با در نظر گرفتن همین تعریف و تحلیل ملاصدرا از علیت دارند.
اما بیان ملاصدرا در جای دیگر متفاوت به نظر میرسد. وی پس از آنکه مفروض دانسته است که در جهان رابطة علّی و معلولی برقرار است، به تحلیل این رابطه علت و معلول (وجود دهندگی و وجود پذیرندگی) میپردازد و میگوید: در اینکه علت و معلول دو مفهوم اضافیاند، تردیدی نیست؛ یعنی به محض تصور یک طرف، طرف دیگر نیز تصور میشود؛ وقتی میگوییم معلول، نمیتوان علت را تصور نکرد و بالعکس. پس از بیان رابطة مفهومی آنها با یکدیگر، اظهار میدارد که نسبت هر یک از آنها با ذات همچون نسبت حال و محل یا جوهر و عرض نیست؛ بلکه این وصف برخاسته از ذات است، نه عارض بر ذات، زیرا اگر از حاق معلول نباشد، پس آن ذات، معلول نیست. نیز اگر فاعلیت و علّیت علت- که دراینجا واجب است- عارض برذات شود، به محالاتی همچون ترکیب درذات، انثلام در وحدت ذات، عدم تبیین ارتباط امر بیرون از ذات با ذات (مشکلات علم تفصیلی واجب) منجر میشود. پس فاعلیت که صفت اوست باید همچون سایر صفات او، عین ذات او و در واقع همة حقیقت آن باشد. در مورد معلول نیز میگوییم معلولیت همة حقیقت معلول است. پس از بیان اینکه نسبت هر یک از علت و معلول، از ذات علت و معلول اخذ شده است و نسبت این دو رابطه، نسبتی اضافی است، نتیجهای که حاصل میشود، این است که بین علت و معلول نمیتوان دوگانگی تصور کرد. در نسبتهای مقولی چون ذوات غیر از نسبت اند؛ دوگانگی نیز وجود دارد، اما در این بحث از آنجا که ذات عین نسبت است، نمیتوان ذات را بدون نسبت تصور کرد؛ یعنی نمیتوان فاعل و فاعلیت را تصور کرد، اما فعل را تصور نکرد؛ نیز نمیتوان معلول را بدون اضافه به علت تصور کرد. پس وقتی نسبت عین اضافه شد، معلول بدون علت قابل فرض نیست و علت بدون معلول نیز قابل فرض نیست؛ یعنی علت با حقیقت معلول وجود دارد (معیت قیومیه).
و سپس ادامه میدهد که پس از آنکه در جای خود به اثبات رسیده است که سلسله علل و معلولات به ذات حق و بسیط الحقیقه تمام میگردد، «ثبت انه بذاته فیاض و بحقیقته ساطع و بهویته منوّر السماوات و الارض، و بوجوده منشأ لعالم الخلق والامر» (صدرالمتألهین، 1990، ج2: 300).
و در ادامه میگوید «ان لجمیع الموجودات اصلا واحدا أو سنخا فاردا هو الحقیقة والباقی شئونه، و هو الذات و غیره واسماوه و نعوته، وهوالاصل و ماسوا اطواره...» (همان). بنابراین، براساس این تحلیل ملاصدرا تنها موجود و علت مستقل در هستی، حق تعالی است. با این تحلیل رابطة وجود بخشی و تأثیر و تأثر علت و معلول از میان میرود؛ به گونهای که از معلول به مخلوق یاد شود؛ بلکه معلول تجلی و ظهور علت محسوب میگردد، زیرا هنگامی که در دار هستی تنها یک موجود واحد و مستقل اثبات میشود، بنابراین دوگانگی به چشم نمیخورد که سخن از تأثیر بخشی و علیت به میان آید. ملاصدرا از این بیان برای ربط فیض منبسط به باری تعالی یاد میکند: «وهذه المنشئیه لیست العلیة لان العلیة من حیث کونها علیة تقتضی المباینة بین علة والمعلول» (همان:331).
و علاوه بر این، رابطة ممکنات با وجود منبسط را نیز از همین نوع میداند و میگوید: ماهیات و ممکنات نیز تنزلیافته وجود منبسطاند و وجود منبسط با هر ممکن خاص ملازم است؛ همانگونه که ذات واجب به اعتبار احدیت ذاتش از اوصاف و اعتبارات مبراست، اما به اعتبار اسم الله و مرتبة واحدیت، ملازم با جمیع اسماء و صفاتی است که خارج از ذاتش نیستند. به این ترتیب، وجود مطلق به اعتبار و حقیقت و اصل خود غیر از ماهیات و اعیان است، اما به حسب مراتبش با ماهیتی خاص ملازم است. ملاصدرا تصریح میکند که ارتباط این ماهیات با وجود مطلق یا منبسط، ارتباطی غیر از جعل و تأثیر است؛ چرا که معلول و مجعول در هر مرتبه از مراتب وجود مطلق، همان نفسِ وجود مطلق است. به عبارت دیگر، همان وجود خاص و متشخص اوست (ص332).
تاکنون دو معنا از علیت مطرح گردید که در یکی سخن از جعل و وجود بخشی است که با وحدت تشکیکی وجود سازگار است و دیگری که اساساً در آن سخنی از جاعل و مجعول و دوگانگی در میان نیست، با وحدت شخصی وجود سازگار است. به عبارت دیگر، میتوان گفت یکی به معنای صدور است ویکی به معنای تجلی. تشکیک ملاصدرا که با نظریه فیضان و صدور که مورد پذیرش حکما و فلاسفة رسمی است، در بیانات ملاصدرا بسیار مشاهده میشود. او در بسیاری از آثار خود که از واژة واسطه، سببیت و علیت امور با یکدیگر و ارتباط حق تعالی با مخلوقات سخن میگوید؛ دیدگاه خود را شبیه نظر مشاء به تفصیل بیان میدارد و از عقل اول به فیض اول یاد میکند. دلیل امر این است که فلاسفه هنگامی که در صدد بیان نحوة صدور کثیر از واحد هستند، با توسل به عقل و منطق که در اینجا در قاعدة الواحد «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد» تبلور مییابد؛ به حل مسأله پرداختهاند.
حکمای اسلامی بر این قاعده دلایل متعددی آوردهاند؛ از جملة آنها ابن سینا در الاشارات و التنبیهات (ج1 : 301) و شیخ اشراق در حکمةالاشراق (ص325) و صدرالمتألهین در الاسفارالاربعه (ج2: 202). ملاصدرا براساس این قاعدة عقلی که مورد قبول همه فلاسفه بوده است، در بسیاری از آثار خویش از جمله در شرح اصول کافی میگوید: خداوند عقل را آفرید؛ یعنی بدون واسطه آن را ابداع نمود. پس آن تنها آفریده شده حقیقی است نه غیر آن از ممکنات، چون آنا به توسط او آفریده شدهاند (صدرالمتألهین، 1366:378) و در دیگر آثار از جمله در الشواهدالربوبیه (ص245) و در المبدأ و المعاد (ص290) اول صادر را عقل اول معرفی میکند که پس از آن جریان فیض همانند نگاه مشهور فلاسفه با مفروض دانستن علیت به معنای جعل نزول میکند تا اینکه به پایینترین نقطة وجود؛ یعنی هیولا میرسد؛ سپس از آنجا سیر صعود را آغاز میکند.
در مقابل آنچه تاکنون بر اساس بیانات و دیدگاه خود ملاصدرا ذکر شد؛ ملاصدرا در بسیاری از آثار خویش نخستین امر صادر از حق را وجود منبسط میداند (صدرالمتألهین، 1388:188). ملاصدرا خود در جایی از اسفار این دو نظر را با یکدیگر میآورد و میگوید: اول صادر عقل است، اما اولین چیزی که از واجب تعالی ناشی میگردد، وجود منبسط است و وجود منبسط تنزلیافتة وجود خداست و سپس وجود ممکنات و ماهیات آنها را تنزل یافتة وجود منبسط میداند (صدرالمتألهین، 1990،ج2: 331).
وی در ادامه بیان میدارد که صادر نخستین قلمداد کردنِ عقل اول بنا به گفتة حکماست و قول حکما به اینکه صادر اول، عقل اول است و بر قاعدة الواحد مبتنی است، با توجه و مقایسة آن با سایر موجودات و سایر صوادر است؛ چرا که خود عقل اول امری واقعاً واحد نیست و با تحلیل ذهن، به وجود و ماهیت و نقص و امکان همراه است که هر یک از آنها سبب ایجاد معلول خاصی میگردد، اما هنگامی که میگوییم اولین چیزی که از واجب منشأ گرفت، وجود مطلق منبسط است که او به تناسب هر مرتبه وتنازلی ماهیتی خاص و امکانی خاص با آن ملازم و ملحق میگردد (همان:332).
این تحلیلات و اظهارات دوگانة ملاصدرا که براساس اصالت وجود و امکان فقری وجود است، سبب ارائة تفاسیر متفاوتی از جانب شارحان صدرایی نیز گردیده است؛ از جملة آنها استاد مطهری است که در این رابطه میگوید: اگر ما معلول را با این وصف شناختیم که هویتش عین ایجاد و احتیاج است، دو نتیجة مهم حاصل میگردد: یکی اینکه بدون احتیاج به براهین امتناع تسلسل علل، وجود علت بالذات و واجب الوجود را که هویت ذاتش عین غنا و استقلال است، اثبات گردد. دیگر اینکه مطابق این نظریه، که پیوستگی و ارتباط عین هویت موجودات است، باید جهان را به منزله یک خط متموج تعقل کنیم که تنها اختلافی که بین آنها قابل فرض است، اختلاف شدت و ضعف و کمال و نقص است. نظریة فقر وجودی که در مقابل نظریات گذشته است، نتیجة قطعی اصول «حکمت متعالیه» است و بیش از هر چیز با اصالت وجود و تشکک وجود رابطه دارد (طباطبایی، 1374،ج 3: 218).
استاد مطهری تحلیل ویژة خود را از رابطة علیت بیان میدارد و میگوید: همانگونه که بیان گردید، از نگاه فلاسفه اسلامی علت وجود دهنده و واقعیت دهنده به معلول است. با فرض این امر، اگر بخواهیم وجود دهندگی علت به معلول را تجزیه و تحلیل کنیم، در ابتدا با چهار واقعیت: 1- دهنده (علت)؛ 2-گیرنده (ذات معلول یا موجود)؛ 3- شیء داده شده (وجود و واقعیت)؛4- دادن (ایجاد) مواجه هستیم.
اگر گیرنده «موجود» و داده شده «وجود» را در مورد علت و معلول در نظر بگیریم؛ در صورتی که گیرنده؛ یعنی ذات معلول قطع نظر از آنچه از ناحیة علت دریافت میکند، واقعیتی بوده باشد، لازم میآید که آن معلول، معلول نباشد و به اصطلاح خلف لازم آید. بار دیگر ایجاد و وجود را در نظر میگیریم؛ به گونهای که واقعیت دادن «ایجاد» غیر از واقعیت داده شده «وجود» باشد؛ لازم میآید که ما وجود معلول را چنین فرض کنیم که قطع نظر از افاضة علت یک واقعیت مستقلی است که علت تنها عملی که انجام میدهد، این است که با آن ارتباط برقرار میکند و آن را به معلول میدهد (طباطبایی، 1374،ج 3: 131).
در مورد وجود دهنده (علت) میگوید: واقعیت آن باید مستقل از واقعیت «گیرنده» و «داده شده» و «دادن» باشد؛ زیرا دهنده واقعیتی است که واقعیت دیگری از او ناشی شده و او منشأ آن واقعیت دیگر است و امکان ندارد که یک شیء خودش منشأ خودش باشد؛ زیرا مستلزم تقدم شیء بر نفس و تناقض است. از اینجا نتیجه میگیریم که در مورد علت و معلول که ما علت را به عنوان وجود دهنده به معلول میشناسیم و ابتدا چنین تصور میکنیم که وجود دادن مستلزم چهار چیز است، اما پس از تحلیل روشن میشود که در خارج دو واقعیت بیشتر نیست: 1- واقعیت علت؛ 2- واقعیت معلول که عین افاضة علت است. به عبارت دیگر، پس از بررسی کامل درک میکنیم که در مورد معلولات، واقعیت ایجاد و وجود و موجود یکی است و این ذهن ماست که از یک واقعیت وحدانی سه مفهوم مختلف ساخته است (همان:132). بنابراین، تحلیل خاص و ابداعی استاد مطهری در بحث ضرورت و امکان، و تحلیل عقلانی وی در باب سنخیت (همانگونه که خود وی اظهار میدارد) نهایتا دو امر به عنوان علت و معلول باقی میمانند. تحلیل وی از سنخیت نیز چنین است:
مقدمه اول: علیت و معلولیت مستلزم ارتباط و پیوستگی دو چیز است که یکی را علت و دیگری را معلول مینامیم؛ یعنی اگر دو موجود را جدا از یکدیگر در نظر بگیریم، معنا ندارد یکی را علّت و دیگری را معلول بنامیم.
مقدمه دوم: روشن است که در فلسفه اسلامی رابطة علت و معلول از نوع وجود دادن و وجود یافتن است؛ یعنی از دو وجودی که یکی وجود دهنده دیگری است و دیگری از نوع وجود یافته از ناحیه اوست؛ مفهوم علیت و معلولیت انتزاع میشود.
مقدمه سوم: با توجه به اینکه در حکمت متعالیه ارتباط معلول به علت، میگوییم حقایق معلول که عین ارتباط هستند، به این نحو است که هر معلولی عین اضافه به علتی خاص است وگرنه اضافة بلاطرف معنا ندارد و اختلاف معلولات با یکدیگر در عین اینکه در اصل اضافی بودن و رابطی بودن با یکدیگر شریکاند، در این است که هر معلولی هویتش هویت انتساب به علتی خاص است و آن علت خاص مقوم واقعیت معلول است؛ یعنی اگر فرض کنیم به جای این علت یک علت دیگر بود، نه تنها طرف اضافه تغییر میکرد، بلکه دیگر آن اضافه، اضافه نبود و آن معلول، معلول به شمار نمیرفت واز اینجاست که میگوییم «مرتبة هر موجودی در نظام وجود مقوم ذات آن موجود است»؛ یعنی هویت و آن موجود بودن آن موجود، به این است که در همان مرتبة خاصی که قرار دارد، باشد. استاد مطهری در ادامه میگوید: بر اساس اصول فلسفی کوچکترین تردیدی برای پذیرش سنخیت باقی نمیماند؛ تنها با قبول این اصل است که نظام معین موجودات توجیه میگردد (طباطبایی، 1374،ج 3: 226). به اعتقاد استاد مطهری، قانون علیت و سنخیت که بیانگر دوگانگی در جهان است، از مسائل اساسی فلسفه به شمار میآید. اگر بنا باشد قانون علیت را نپذیریم، باید ارتباط و پیوستگی واقعیات با یکدیگر را منکر شویم؛ زیرا اگر بین اشیا رابطة علّی و معلولی بر قرار نباشد، یا از جهت آن است که جمیع موجودات دارای وجوب ذاتی هستند و امکان که لازمه معلولیت است، موهوم و باطل است؛ در نتیجه هرچه موجود است، از لا و ابدا موجود است و یا از آن جهت است که وجود و عدم اشیا از روی صدفه واتفاق صورت میگیرد. لازمة هر یک از این دو قسم، عدم ارتباط واقعیتها با یکدیگر است که در این فرض «علم» نیز معنا ندارد؛ زیرا علم عبارت است از «بیان قوانین و نوامیس و روابط واقعی بین اشیاء» و اگر بین هیچ چیزی با چیز دیگر رابطهای وجود نداشته باشد، علمی هم وجود نخواهد داشت.
نیز قانون علیت از با ارزشترین قوانین مورد استفاده فلسفة الهی به شمار میآید. این قانون و سایر قوانین منشعبه از آن است که ما را ملزم میکند تمام رشتههای علّی و معلولی را منتهی به یک ذات کامل وغیر معلول بدانیم و همة نظامات را تحت نظام واحد و قائم به ذات واحد بشناسیم (طباطبایی، 1374،ج 3: 127و 200). استاد مطهری سرانجام نتیجه میگیرد که قانون علیت از پایههایی است که اگر متزلزل شود، فلسفه زیر و رو میشود و نیز علم به کلی بیمعنا میشود (همان:198). طرفداران نظریه وحدت وجود را که در صف اول عرفای خودمان قرار گرفتهاند، میتوان منکر علیت شمرد؛ زیرا طبق این عقیده «غیر یار دیّار نیست» و جز واقعیتی واحد من جمیع الجهات واقعیتی نیست و بالأخره دوگانگی در کار نیست تا سخن از ارتباط و وابستگی واقعیتی با واقعیت دیگر به میان آید. عرفای وحدت وجودی خالص حتی از استعمال واژة علّیت و معلولیت پرهیز دارند (همان:204).
در مقابل این دیدگاهِ استاد مطهری تاکنون، استاد جوادی آملی بیان میکند که مدعای صدرالمتألهین براساس مبانی خویش در مبحث علیت، تنها این نیست که مسأله علیت و معلولیت را تکمیل کرده است؛ بلکه میگوید خداوند فیاض او را قادر به تکمیل فلسفه و اتمام حکمت نموده است (جوادی آملی، 1372: 763). وی میگوید پس همانطور که خداوند مرا بر هلاکت سرمدی ماهیات آگاه ساخت، به برهان عرشی نیز برصراط مستقیم هدایت نمود و آن اینکه وجود و موجود منحصر در یک حقیقت واحدة شخصیه است؛ چندانکه هیچ شریک و دومی برای او وجود ندارد (جوادی آملی، 1382، بخش چهارم از جلد دوم: 453). و ملاصدرا با تحلیل فلسفی میگوید: «لیس فی دار الوجود غیره دیّار» (صدرالمتألهین، 1990، ج2: 292). در واقع، مسألة علیت و معلولیت در نخستین گام است که با تقسیم وجود به علت و معلول همراه است و این تقسیم با اصالت ماهیت و اصالت وجود و قول به تباین و یا کثرت تشکیکی وجودات موافق است، اما پس از اثبات اصالت وجود و امکان فقری غیر واجب، تقسیم وجود به علت و معلول به صورت تقسیم وجود به رابط و مستقل تبدیل میشود، زیرا بر این مبنا معلول همان وجود رابط است و علت حقیقی وجود مستقل است. بر مبنای وحدت شخصی وجود، مقسم علت و معلول دگرگون میشود؛ زیرا براین مبنا معلول مصداق وجود نیست، بلکه شأن آن است. مقسمی که بر مبنای وحدت شخصی وجود، علت و معلول را فرا میگیرد، شیء است که به واجب و شأن آن تقسیم میشود (جوادی آملی، 1382، بخش چهارم از جلد دوم:500).
با تأمل بیشتر در ربط بودن معلول روشن میشود اسناد هستی به معلولی که فقر محض و ربط صرف باشد، چیزی جز مجاز نیست، زیرا اگر چیزی ربط بودن در ذات آن اخذ شده باشد، بدین معناست که از خود هیچ ذاتی ندارد، چون ویژگی ربط، عین ارتباط با مستقل و نداشتن ذات است. بدین ترتیب، برای معلول ذاتی باقی نمیماند، مگر آنکه ذات مستقلی را که واجب است نشان میدهد، چندانکه با غفلت از آن مستقل، هرگز ادراک معلول عین الربط حاصل نمیشود (جوادی آملی، 1372: 769).
یعنی به عقیده استاد جوادی آملی با توجه دقیق در امکان فقری نیازی به پذیرش امتناع تسلسل در علل نیست.
اگر ممکن عین ربط و احتیاج است، هرگز بدون حضور غنی و مستقل موجود نمیگردد، ربط نیازمند به قیم است وتا هنگامی که مستقل نباشد، هیچ ربطی محقق نیست. ربط بدون مستقل مانند حلقهای است که در فضای باز قصد آویزان کردن آن باشد؛ بدون استوانهای که اتکاء حلقه را تأمین کند، راهی برای آویزان کردن چنین حلقهای نیست و هر چه بر تعداد حلقهها افزوده گردد، تنها بر مشکل افزوده خواهد شد. پرسش از دلیل تحقق ربط بدون سخن از مستقل همچنان باقی میماند و اگر در پاسخ از پرسش مزبور به وجود رابط دیگری اشاره شود، سؤال به سوی پاسخ منتقل نمیشود تا آنکه تصوری از تسلسل پدید آید، بلکه از خود پاسخ سؤال میشود و سؤال اول همچنان بی پاسخ باقی میماند (جوادی آملی، 1382، بخش سوم از جلد دوم: 133). اگر رابط دارای ذاتی بود که به استقلال و با صرف نظر از احتیاج و ربط مورد نظر قرار میگرفت، توهم تسلسل میتوانست وجود داشته باشد، اما چون رابط متن احتیاج است، هرگز به استقلال در نمیآید تا آنکه به نحو موقت در موضع پاسخ باشد. پرسش از واقعیت رابط در نخستین گام فقط با وجود مستقل پاسخ داده میشود و چون واقعیت رابط و مستقل تثبیت شد، زمینه برای رفع دور و تسلسل باقی نمیماند؛ زیرا در دور احتیاج دو سویه باید تصور شود و در رابط و مستقل رابطه یکسویه است. در تسلسل نیز انتقال سؤال و حرکت آن باید جایز باشد و حال آنکه در پرسش از وجود رابط حرکتی جز به سوی مقصد جایز نیست؛ یعنی در نخستین گام، آخرین قدم برداشته میشود. وجود رابط به لحاظ واقع در وصول به مستقل واسطه در ثبوت نمیتواند داشته باشد، چون هیچ واسطهای نیست که از آن کاری ساخته شده باشد (جوادی آملی، 1382، بخش سوم از جلد دوم:134). سرانجام استاد جوادی آملی به قرآن استناد میکند و میگوید: قرآن کریم اشیاء را واسطه در ثبوت یکدیگر نمیداند، بلکه وساطت آنها را وساطت در ارائه و حکایت میخواند. به همین دلیل، هرگاه کاری را به آنها اسناد میدهد، عینا همان را به خداوند نیز اسناد میدهد «ارسلنا الریاح لواقح»4 (همان:135).
نتیجه
از آنچه گذشت، روشن شد که چگونه اصل علیت در نظر ملاصدرا با تمام فروعش پیکرهای واحد را تشکیل میدهد، و پذیرش آن به عنوان اصلی مسلم تلقی میگردد. بحث از ملاک نیازمندی معلول به علت نیز از جمله فروع قانون کلی علیت به شمار میرود که به هنگام بحث از ضرورت علّی و معلولی لازم میآید. روشن است که دیدگاه ملاصدرا در تعیین ملاک نیازمندی، امکان فقری یا فقر وجودی است. با توجه به اینکه این اصل خود فرعی بر اصل کلی علیت است و به عقیدة فلاسفة اسلامی اگر کسی یکی از فروع علیت را نپذیرد، نمیتواند قائل به نظام علیت در جهان باشد؛ نیز با توجه به اینکه اصل سنخیت که با قاعده عقلی الواحد یکسان تلقی شده و اصل امتناع تسلسل علل از دیگر فروع مهم اصل علیت به شمار میروند؛ پذیرش این فروع مستلزم دوگانگی در جهان خارج و تقسیم وجود به علت و معلول (همانگونه که ملاصدرا در برخی آثار خویش نظیر الشواهدالربوبیه: 187) بیان میکند و تشکیک در حقیقت وجود است، اما از سوی دیگر ملاصدرا از وحدت شخصی وجود سخن میگوید و آن را نیز نتیجة تحلیل عقلانی خود- نه صرفاً سخنی عرفانی محض- میداند و بیاناتی صریح نظیر «لیس لما سوی الواحد الحق وجود لا استقلالی و لا تعلقی بل وجوداتها لیس الا تطورات الحق باطواره و تشئوناته بشئونه الذاتیه» دارد (صدرالمتألهین، 1990، ج2: 305). بنابراین ملاصدرا از این هر دو تحلیل که روش آنها استدلالی است یاد میکند؛ یعنی او هم از تشکیک و علیت به معنای صدور یاد میکند و هم از وحدت شخصی وجود و علیت به معنای تجلی.
میتوان گفت دو تقریر فوق از علت و معلول؛ یعنی دیدگاههای استاد مطهری و استاد جوادی آملی که هر دو در نظام صدرایی مطرح گشته و اصالت وجود و امکان فقری در آن مفروض است، نتیجة این گونه بحثهای دوگانة خود ملاصدرا است. در دیدگاه اول (استاد مطهری) نوعی از هستی مطرح است که با تمام وجود خود وابسته است، اما در دیدگاه دوم (استاد جوادی آملی) فقر محض، مطرح است و تعبیر به هستی، نوعی مجاز است. در تفسیر اول تلاش بر این است که جایگاه علم و نیز فلسفه محفوظ باشد و قول عارف را ضد علم و فلسفه معرفی میکند، اما در تفسیر دوم ضمن اینکه سخن در تکمیل فلسفه است؛ منافاتی با عرفان و وحدت محض نیز نمییابد؛ یعنی در تفسیر اول نظاممندی جهان مطرح است و روابط علی و معلولی و مراتب مختلف وجودی، اما در تفسیر دوم روابطی وجود ندارد و همه معلولها خود بیواسطه به یک مستقل واحد ارتباط مییابند. بنابراین، همانگونه که این دو تفسیر نیز نشان میدهند، از مبانی ملاصدرا هم وحدت شخصی وجود و هم وحدت تشکیکی آن قابل استخراج است؛ اما بنا بر تحلیلهای عقلانی که گذشت و با توجه به برخی از بیانات صریح ملاصدرا در مباحث صدور که فیض اول بودن عقل اول را مورد انتقاد قرار میدهد و آن را بنا بر نظر حکما معرفی میکند (صدرالمتألهین، 1990،ج2: 332) و از فیض منبسط خبر میدهد و رابطة فیض منبسط با خدا را رابطة علیت به معنای وجود بخشی نمیداند و نتیجة مبحث علیت را که به تجلی و وحدت شخصی منجر شده است، تکمیل علیت میداند؛ میتوان نتیجه گرفت که ملاصدرا نتیجة نهایی را وحدت شخصی و علیت به معنای تجلی معرفی میکند، اما این نتیجه منافاتی با پذیرش اصل تشکیک وجود در یک ذهن واحد ندارد؛ یعنی این دو اصل با یکدیگر قابل جمع هستند. این اظهار اندیشه را میتوان در برخی از بیانات خود ملاصدرا نیز یافت. برای نمونه، ملاصدرا در مشاعر، ص68و69، ضمن اینکه نظر نهایی را تجلی میداند، اما نظریة تشکیک را نیز نتیجة نظر جلیل و دقیق معرفی میکند.
او هنگام معنادهی به وجود رابط و مستقل که از اصول این مباحث است، نیز از دو تعبیر استفاده میکند. یکبار میگوید: «علی ان الحق انّ الاتفاق بینهما فی مجرد اللفظ» و بار دیگر میگوید: «والاتفاق النوعی فی طبیعة الوجود مطلقاً عندنا لاینافی التخالف النوعی فی معانیها الذاتیة و مفهوماتها الانتزاعیة» (صدرالمتألهین، 1981، ج1: 79). میتوان گفت علت تفاوت سخن ملاصدرا که به تفاسیر متعددی منجر گشته است، در نوع نظر ذهن به هستی نهفته است؛ یعنی با توجه به اینکه علم از نگاه ملاصدرا از سنخ وجود و با معلوم متحد است و معلوم نیز با عالِم؛ و ذهن نیز وحدتی ذومراتب دارد و پیوسته در حال تکامل است؛ گاهی آنقدر اوج میگیرد که یک یک اشیاء، و از جمله نفس خود را بیواسطه عینالربط به مستقلِ واحد میداند و اگر تنزل کند، وجودها و از جمله نسبت نفس خود را با حق، نسبت «من» و «اویی» میبیند که با واسطه و نظاممند با او مرتبط است، چون از نگاه دقیق فیلسوف، وجود ذومراتب است و مراتب دیگرِ غیر واجب اگرچه عین فقرند، اما غیریت وجودی با او دارند؛ اما با تحلیل عقلیِ بیشترِ علیت- چنانکه ملاصدرا مدعی است- اساساً چند مرتبگی قابل فرض نیست؛ بلکه وجودی غیر او نداریم، نه تنها هستی مستقل غیر او قابل فرض نیست، بلکه حتی هستی تعلقی نیز وجود ندارد؛ و هیچ تشخصی غیر او نیست.
برای تبیین کثرات در فلسفه مدل و راهکاری ارائه نگردیده است، مگر اینکه از مدل ظاهر و باطن عرفا استفاده کنیم و سپس به تبیین احکام این مدل بپردازیم. براساس این مدل همه کثرات اسماء و مظاهر اسماء محسوب میگردند. اما آیا با وصول به این وحدت شخصی وجود باید قانون علیت را کنار گذاشت؟ پاسخ منفی است؛ زیرا همانگونه که ما براساس اصالت وجود میگوییم احکامی برای ماهیت به تبع وجود، در نظر گرفته میشود و اساساً ذهن معمولی بیشتر با ماهیت مأنوس است تا با وجود؛ در اینجا نیز انسان وقتی با نگاه یلیالربی نگاه میکند، وحدت محض میبیند و وقتی با نگاه یلیالخلقی نگاه میکند، کثرت محض میبیند؛ یعنی ساحتها و منظرها متفاوت است؛ یک بار نگاه فلسفی دارد، یک بار نگاه علمی و یک بار نگاه عرفانی، چون ما در ساحت ظاهر هستیم و ظاهر، کثرت است؛ اما هر چه به باطن فرو رویم دیگر کثرت نیست و ازاین جهت نظامی نیست که در جستجوی روابط باشیم. در لسان شرع نیز این دو بیان نمود دارد: ازیک سو میفرماید: «و ما رمیت اذ رمیت ولکّ الله رمی»5 و از سوی دیگر میفرماید: «کلّ نفس بما کسبت رهینة».6 این نگاه تشکیکی عالم به معلوم که در نظرات ملاصدرا به چشم میخورد، در دیدگاه استاد مطهری که تاکنون با جدیت تمام، موافق با نظریة تشکیک و علیت به معنای دوگانگی استدلال میکرد، با تفحص در برخی دیگر از آثار وی مشاهده میشود؛ به گونهای که او سخنان قبلی خود را به صراحت اظهارات یک فیلسوف متعارف معرفی میکند: معمولا در مشرب فلسفی رسمی همانطور که برای سایر اشیا، وجودی اثبات میکنیم، برای او نیز وجودی اثبات میکنیم؛ با این تفاوت که وجود او قائم به ذات و ازلی و ابدی است، اما وجود سایر اشیا قائم به او و ناشی از او و محدود است؛ در حالیکه در حقیقت وجود تفاوتی میان ذات واجب و سایر اشیا نیست. اما بنا بر مشرب عرفانی و حکمت متعالیة صدرایی که با برهان قویم تأیید شده است، وجود اشیاء نسبت به عدم، وجود است، اما نسبت به ذات باری لاوجود است و نسبت به ذات او از قبیل سایه و صاحب سایه است (طباطبایی، 1374، ج5: 106)، زیرا تحقیقی که صدرالمتألهین در باب اصالت حقیقت وجود در تحقق و جعل انجام داد، منتهی به این مطلب شد که در علیت حقیقی اگر قائل به سه امر گیرنده، دهنده و نسبت میان آن دو باشیم، خطایی محض را مرتکب شدهایم. این کثرت را ذهن ما میسازد؛ زیرا وقتی اثبات شد که حقیقت معلول عین اضافه به علت است و اشراق شده عین اشراق است؛ پس معلول جلوهای از جلوات علت است و اسمی از اسماء او. پس بازگشت علیت الهی به تشأن است و همینجاست که نزاع بین فیلسوف و عارف از میان بر میخیزد (مطهری، 1384: 246). سرانجام استاد مطهری به صراحت میگوید: از نظر عامه مردم و حتی اهل فکر و فلسفه معمولی دلالت جهان بر ذات حق از نوع دلالت مصنوعهای معمولی بر صانع آنهاست، اما از نظر عرفان و حکمت متعالیه و کسانی که مسائل وجود را چنانکه که باید ادراک کردهاند، مخلوقات عین ظهور و نمایش خداوندند، نه چیزهایی که ظاهر کنندة خداوند باشند (طباطبایی، 1374، ج5: 110).
استاد مطهری آنگاه که در مقام اثبات جایگاه علم و فلسفه است، با دلایل متقن فلسفی به استحکام این اصول و فروع میپردازد و رابطة خدا و خلق را در نظام تشکیکی مطرح میکند، اما در آثار متأخر خویش بر این نظر است که اگر خداوند در رأس سلسله علل و در ردیف یکی از عوامل جهان واقع شود، در زمرة مخلوقات محسوب میگردد (طباطبایی، 1374: 112).
بنابراین، نوع ذهن و درجات معرفت و حضور آن و نوع نگاه آن به عین، عین را از خصوصیت وجود و لاوجود برخوردار میکند. نکتهای که بر این اساس در پایان قابل ذکر است، این است که: حال که در نظام صدرایی ذهن و عین تا به این اندازه با یکدیگر هماهنگ عمل میکنند؛ چگونگی و فرایند این عملکرد در مراحل مختلف، فرصتهایی جدی برای پژوهش را فراهم میآورد.
پی نوشتها
1- البته، برخی از متفکران معاصر نظیر استاد جوادی آملی (1382، بخش دوم از جلد دوم:317) پیرامون این تعاریف فلاسفه میگویند: این تعریف که از وجود آن وجود شئ دیگر حاصل میشود، تعریف دوری است، زیرا حصول نحوهای از صدور است و صدور معنای علیت دارد. حکیم سبزواری برای گریز از این اشکال علیت را چنین تعریف میکند: ان الذی الشئ الیه افتقرا فعله و الشئ معلولا یری (سبزواری، 1413: 405).
2- شایان ذکر است که علامه این قاعده را در اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج3، ص193 به صورت «هر معلولی نیازمند علت است» بیان میدارد و در ص 200 به صورت «ممکن باید علتی داشته باشد» به کار میگیرد. نیز در ص126به صورت هر حادثه علتی دارد. شاید بتوان گفت دلیل امر، این است که اساسا تقسیم ثلاثی قضایا به تحلیلی و ترکیبی و تألیفی ماتقدم، که بعد از کانت محل بحث گردید و در بیانات متفکرین اسلامی معاصر نیز نیز اظهاراتی مشاهده میشود؛ مطمح نظر کسانی چون علامه طباطبایی نبوده است.
3- لازم است تأکید شود که یکی از اهداف مهم این پژوهش از نشان دادن این اختلاف نظرات فلاسفه معاصر، بیان عمق مسأله و پیچیدگیهای موجود در آن است که باب پژوهش را برای محققان گشوده میگذارد.
4- سوره حجر، آیة 22
5- سوره انفال، آیه 17
6- سوره مدثر، آیه 38